گنجور

بخش ۱۷ - جواب گفتن معشوق بقاصد

چو بشنید این سخن را سرو آزاد
جوابش داد کای فرزانه استاد
من آن شمعم که صد پروانه دارم
کجا پروای این دیوانه دارم
ندارد سودی این افسانه گفتن
حدیث آنچنان دیوانه گفتن
به دست خود کسی چون مار گیرد ؟
غریبی را کسی چون یار گیرد ؟
چنان شوریده‌ای با کس نسازد
بود چون او که با وی عشق بازد
من ار با او بیاری سر در آرم
دگر پیش کسان چون سر بر آرم
چو نادان و خیال اندیش مردیست
مرا خواهد محال اندیش مردیست
کسی کو با چنان آشفته رائی
نشیند یک زمان روزی به جائی
همانا زود دشمن کام گردد
میان مردمان بدنام گردد
بگو لطفی یکی زین کوی برگرد
چنین تا چند کوبی آهن سرد
دلت در عشقبازی ناتمام است
بهل تا میزند جوشی که خام است
ز دلداری که باشد دلپذیرت
اگر البته باشد ناگزیرت
طلب کن همچو خود بی‌آب و رنگی
از این دیوانه‌ای بی‌نام و ننگی
کزین در برنیاید هیچ کامت
بسوزد جان در این سودای خامت

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بشنید این سخن را سرو آزاد
جوابش داد کای فرزانه استاد
هوش مصنوعی: وقتی سرو آزاد این صحبت را شنید، پاسخ داد: ای استاد فرزانه!
من آن شمعم که صد پروانه دارم
کجا پروای این دیوانه دارم
هوش مصنوعی: من مانند شمعی هستم که دور و برم پر از پروانه است، اما به این دیوانگی هیچ توجهی ندارم.
ندارد سودی این افسانه گفتن
حدیث آنچنان دیوانه گفتن
هوش مصنوعی: برای بیان داستانی که خود واقعی نیست، فایده‌ای ندارد. گفتن چنین داستان‌هایی، فقط نشان‌دهنده‌ی جنون و دیوانگی است.
به دست خود کسی چون مار گیرد ؟
غریبی را کسی چون یار گیرد ؟
هوش مصنوعی: آیا کسی به دست خود می‌تواند مانند مار خطرناک شود؟ آیا کسی می‌تواند غریبه‌ای را مانند دوست و یار خود در آغوش گیرد؟
چنان شوریده‌ای با کس نسازد
بود چون او که با وی عشق بازد
هوش مصنوعی: این فرد به قدری دیوانه و عاشق است که هیچ‌کس نمی‌تواند با او رابطه‌ای برقرار کند و تنها کسی که می‌تواند با او عشق بازی کند، خود اوست.
من ار با او بیاری سر در آرم
دگر پیش کسان چون سر بر آرم
هوش مصنوعی: اگر من با او به کمک و دوستی برخورد کنم، دیگر در برابر دیگران مثل گذشته احساس سرشکستگی نخواهم داشت.
چو نادان و خیال اندیش مردیست
مرا خواهد محال اندیش مردیست
هوش مصنوعی: اگر مردی نادان و خیالی باشد، به طور حتم در دنیای محال و غیرواقعی زندگی می‌کند.
کسی کو با چنان آشفته رائی
نشیند یک زمان روزی به جائی
هوش مصنوعی: کسی که با آدمی که افکار پریشان و نامنظم دارد، مدتی همراه شود، روزی به جایی نمی‌رسد.
همانا زود دشمن کام گردد
میان مردمان بدنام گردد
هوش مصنوعی: زود در دل مردم دشمنی ایجاد می‌شود و این کار باعث بدنامی خواهد شد.
بگو لطفی یکی زین کوی برگرد
چنین تا چند کوبی آهن سرد
هوش مصنوعی: بگو که چرا باید مدام در این راه سخت و سرد تلاش کنم، در حالی که می‌توانم از یک محبت و لطف کوچک بهره‌مند شوم؟
دلت در عشقبازی ناتمام است
بهل تا میزند جوشی که خام است
هوش مصنوعی: دل تو در عشق بازی هنوز به پایان نرسیده است، صبر کن تا زمانی که احساسات و شور شوقی که در درونت وجود دارد به بلوغ برسند.
ز دلداری که باشد دلپذیرت
اگر البته باشد ناگزیرت
هوش مصنوعی: اگر دلجویی به دلخواه تو باشد، پس حتماً باید آن را بپذیری.
طلب کن همچو خود بی‌آب و رنگی
از این دیوانه‌ای بی‌نام و ننگی
هوش مصنوعی: از کسی مانند خودت که هیچ جذابیت و ارزشی ندارد، خواهش کن.
کزین در برنیاید هیچ کامت
بسوزد جان در این سودای خامت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که اگر از این موقعیت هیچ چیز به دست نیاید، جان در این آرزوی بیهوده به آتش خواهد افتاد. به عبارتی، اگر به هیچ نتیجه‌ای نرسی، روح و زندگی‌ات در این خواسته‌های بی‌فایده به خطر می‌افتد.