گنجور

غزل شمارهٔ ۸

کرد فارغ گل رویت ز گلستان ما را
کفر زلف تو برآورد ز ایمان ما را
تا خیال قد و بالای تو در دل بگذشت
خاطر آزاد شد از سرو خرامان ما را
ما که در عشق تو آشفته و شوریده شدیم
می‌کند حلقهٔ زلف تو پریشان ما را
تا به دامان وصالت نرسد دست امید
دستْ کوته نکند اشک ز دامان ما را
در ره کعبهٔ وصل تو ز پا ننشینیم
گرچه در پا شکند خار مغیلان ما را
ای عبید از پی دل چند توان رفت آخر
کرد سودای تو بس بی سر و سامان ما را

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کرد فارغ گل رویت ز گلستان ما را
کفر زلف تو برآورد ز ایمان ما را
هوش مصنوعی: خودت را از زیبایی‌های گلستان ما جدا کردی و زیبا رویی تو باعث شد که ایمان ما را از میان ببرد.
تا خیال قد و بالای تو در دل بگذشت
خاطر آزاد شد از سرو خرامان ما را
هوش مصنوعی: وقتی که فکر زیبایی و قامت تو به ذهنم خطور کرد، روح و دل من از غم و اندوه آزاد شد.
ما که در عشق تو آشفته و شوریده شدیم
می‌کند حلقهٔ زلف تو پریشان ما را
هوش مصنوعی: ما که به خاطر عشق تو بی‌تاب و سردرگم شده‌ایم، وقتی زلف‌های تو را می‌بینیم، حالت پریشانی بیشتری به ما می‌دهد.
تا به دامان وصالت نرسد دست امید
دستْ کوته نکند اشک ز دامان ما را
هوش مصنوعی: تا زمانی که به وصال تو نرسم، امیدم کوتاه نخواهد شد و اشک‌هایم از دلتنگی برای تو (به خاطر دوری‌ام) از چشمانم سرازیر خواهد شد.
در ره کعبهٔ وصل تو ز پا ننشینیم
گرچه در پا شکند خار مغیلان ما را
هوش مصنوعی: در مسیر رسیدن به معشوق، هرگز از پا نخواهیم نشست، حتی اگر خارهای تیز و آزاردهنده، پای ما را زخمی کنند.
ای عبید از پی دل چند توان رفت آخر
کرد سودای تو بس بی سر و سامان ما را
هوش مصنوعی: ای عبید، برای به دست آوردن دل تو چقدر می‌توانیم راه برویم؟ در نهایت، این عشق تو برای ما که بدون سر و سامان هستیم، کافی است.

حاشیه ها

1401/11/18 12:02
فاطمه یاوری

تا به دامان وصالت نرسد دست امید

دست کوته نکند اشک ز دامان ما را..!

.

کرد سودای تو بس بی سر و سامان ما را