غزل شمارهٔ ۷۷
گوئی آن یار که هر دو ز غمش خستهتریم
با خبر نیست که ما در غم او بیخبریم
از خیال سر زلفش سر ما پرسوداست
این خیالست که ما از سر او درگذریم
با قد و زلف درازش نظری میبازیم
تا نگویند که ما مردم کوته نظریم
دل فکنده است در این آتش سودا ما را
وه که از دست دل خویش چه خونین جگریم
عشق رنجیست که تدبیر نمیدانیمش
وصل گنجیست که ما ره به سرش مینبریم
جان ما وعدهٔ وصلست نه این روح مجاز
تو مپندار که ما زنده بدین مختصریم
آه و فریاد که از دست بشد کار عبید
یار آن نیست که گوید غم کارش بخوریم
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گوئی آن یار که هر دو ز غمش خستهتریم
با خبر نیست که ما در غم او بیخبریم
هوش مصنوعی: انگار آن معشوق که ما هر دو از غم او خستهایم، خبر ندارد که ما در غم او بیخبر و بیدردسر زندگی میکنیم.
از خیال سر زلفش سر ما پرسوداست
این خیالست که ما از سر او درگذریم
هوش مصنوعی: اندیشه در مورد زیبایی و پیچیدگی موهای او، برای ما بسیار جذاب و ارزشمند است. اما در واقع، این تصور تنها در ذهن ماست که میتوانیم از زیبایی او فراتر برویم.
با قد و زلف درازش نظری میبازیم
تا نگویند که ما مردم کوته نظریم
هوش مصنوعی: با مشاهده قد و زلف بلند او، نگاهی میاندازیم تا نگویند که ما افرادی تنگنظر هستیم.
دل فکنده است در این آتش سودا ما را
وه که از دست دل خویش چه خونین جگریم
هوش مصنوعی: دل من در آتش عشق و آرزو فرو رفته است و وای بر حالتی که از دست دل خود چقدر رنج کشیده و غمگین شدهام.
عشق رنجیست که تدبیر نمیدانیمش
وصل گنجیست که ما ره به سرش مینبریم
هوش مصنوعی: عشق درد و سختیای است که نمیدانیم چگونه با آن کنار بیاییم، و وصال، گنجی است که ما نمیدانیم چگونه به آن دست یابیم.
جان ما وعدهٔ وصلست نه این روح مجاز
تو مپندار که ما زنده بدین مختصریم
هوش مصنوعی: روح و جان ما به خاطر وعدهٔ وصال معشوق زنده هستند، نه به این زندگی و وجود ظاهری که فکر کنی ما فقط به این شکل خاص از زندگی ادامه میدهیم.
آه و فریاد که از دست بشد کار عبید
یار آن نیست که گوید غم کارش بخوریم
هوش مصنوعی: وای و نالیدن از این که وضعیت عبید خراب است؛ یار او کسی نیست که بتواند بگوید غم او را فراموش کنیم.

عبید زاکانی