گنجور

غزل شمارهٔ ۷۲

بی‌یار، دل شکسته و دور از دیار خویش
درمانده‌ایم، عاجز و حیران به کار خویش
از روزگار هیچ مرادی نیافتیم
آزرده‌ایم، لاجرم از روزگار خویش
نه کار دل به کام و نه دلدار سازگار
خونین‌دلم ز طالع ناسازگار خویش
یک‌دم قرار نیست دلم را ز تاب عشق
در آتشم ز دست دل بی‌قرار خویش
از بهر آن که می‌زند آبی بر آتشم
منت پذیرم از مژهٔ سیل‌بار خویش
دیوانه دل به عشق سپارد عبیدوار
عاقل به دست دل ندهد اختیار خویش

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی‌یار، دل شکسته و دور از دیار خویش
درمانده‌ایم، عاجز و حیران به کار خویش
هوش مصنوعی: بدون یار و در دوری از سرزمین خود، دل شکستیم و به درماندگی افتاده‌ایم، ناتوان و گیج در امور خود.
از روزگار هیچ مرادی نیافتیم
آزرده‌ایم، لاجرم از روزگار خویش
هوش مصنوعی: از روزگار هیچ فایده‌ای نتوانستیم به دست آوریم و به همین خاطر از زمانه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم، دلخور و ناراضی هستیم.
نه کار دل به کام و نه دلدار سازگار
خونین‌دلم ز طالع ناسازگار خویش
هوش مصنوعی: دل کسی به خوبی و خوشی نمی‌گردد و محبوب هم با دل من سازگاری ندارد. دلم به خاطر سرنوشت ناپسند خود، در عذاب و رنج است.
یک‌دم قرار نیست دلم را ز تاب عشق
در آتشم ز دست دل بی‌قرار خویش
هوش مصنوعی: دلم آرام و قرار ندارد و لحظه‌ای نمی‌تواند از شدت عاشقانه‌هایش آرام بگیرد، در آتش عشق همیشه در حال سوختن هستم.
از بهر آن که می‌زند آبی بر آتشم
منت پذیرم از مژهٔ سیل‌بار خویش
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه آن شخص با چشمان پر از اشک خود بر آتش دل من آب می‌ریزد، منت و انتظارش را به جان می‌خرم.
دیوانه دل به عشق سپارد عبیدوار
عاقل به دست دل ندهد اختیار خویش
هوش مصنوعی: دیوانه چون به عشق دل می‌بازد، تمام وجودش را به آن می‌سپارد، اما عاقل هرگز اختیار و کنترل احساساتش را به دست دل نمی‌دهد.