گنجور

غزل شمارهٔ ۳۲

دردا که درد ما به دوایی نمی‌رسد
وین کار ما به برگ و نوایی نمی‌رسد
در کاروان غم چو جرس ناله می‌کنم
در گوش ما چو بانگ‌درایی نمی‌رسد
راهی که می‌رویم به پایان نمی‌بریم
جهدی که می‌کنیم به جایی نمی‌رسد
این پای خسته جز ره حرمان نمی‌رود
وین دست بسته جز به دعایی نمی‌رسد
بر ما ز عشق قامت و بالاش یک نفس
ممکن نمی‌شود که بلایی نمی‌رسد
هرگز دمی به گوش گدایان کوی عشق
از خوان پادشاه صلایی نمی‌رسد
گفتم گدای کوی توام گفت ای عبید
سلطانی این چنین به گدایی نمی‌رسد

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دردا که درد ما به دوایی نمی‌رسد
وین کار ما به برگ و نوایی نمی‌رسد
هوش مصنوعی: آه که درد ما به درمان نمی‌رسد و کار ما به چاره‌ای نمی‌انجامد.
در کاروان غم چو جرس ناله می‌کنم
در گوش ما چو بانگ‌درایی نمی‌رسد
هوش مصنوعی: در جمع غم و اندوه مانند صدای جرس ناله و زاری می‌کنم، اما در میان ما صدای بانگ دراویی به گوش نمی‌رسد.
راهی که می‌رویم به پایان نمی‌بریم
جهدی که می‌کنیم به جایی نمی‌رسد
هوش مصنوعی: مسیری که در آن قدم می‌زنیم به انتها نمی‌رسد و تلاشی که انجام می‌دهیم به نتیجه‌ای نمی‌انجامد.
این پای خسته جز ره حرمان نمی‌رود
وین دست بسته جز به دعایی نمی‌رسد
هوش مصنوعی: این پاهای خسته دیگر به جز راه ناامیدی نمی‌روند و این دستان بسته تنها به دعا و درخواست نمی‌رسند.
بر ما ز عشق قامت و بالاش یک نفس
ممکن نمی‌شود که بلایی نمی‌رسد
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی او به قدری برای ما اهمیت دارد که حتی یک لحظه بیداری از آن را نمی‌توانیم تحمل کنیم، چرا که بیدار شدن از این حالت باعث می‌شود مشکل یا مصیبتی به سراغ ما بیاید.
هرگز دمی به گوش گدایان کوی عشق
از خوان پادشاه صلایی نمی‌رسد
هوش مصنوعی: هرگز در کوی عشق، صدای نوازشی از جانب پادشاه به گوش گدایان نمی‌رسد.
گفتم گدای کوی توام گفت ای عبید
سلطانی این چنین به گدایی نمی‌رسد
هوش مصنوعی: گفتم من گدای کوی تو هستم، او گفت: ای عبید، کسی که به این حال و احوال باشد به مقام گدایی نمی‌رسد.