غزل شمارهٔ ۳۰
دوشم غم تو ملک سویدا گرفته بود
دودم ز سینه راه ثریا گرفته بود
جان را ز روی لعل تو در تنگ آمده
دل را ز شوق زلف تو سودا گرفته بود
میدید شمع در من و میسوخت تا به روز
زآن آتشی که در من شیدا گرفته بود
از دیدهام خیال تو محروم گشت باز
کاطراف خانهاش همه دریا گرفته بود
میخواست خرمی که کند در دلم وطن
تا او رسید لشگر غم جا گرفته بود
صبر از برم رمید و مرا بیقرار کرد
گوئی مگر که خاطرش از ما گرفته بود
مسکین عبید را غم عشقت بکشت از آنک
او را غریب دیده و تنها گرفته بود
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دوشم غم تو ملک سویدا گرفته بود
دودم ز سینه راه ثریا گرفته بود
هوش مصنوعی: شب گذشته غم تو قلبم را پر کرده بود و احساس میکردم که از صدای سینهام، دودی به سوی آسمان بلند میشود.
جان را ز روی لعل تو در تنگ آمده
دل را ز شوق زلف تو سودا گرفته بود
هوش مصنوعی: جانم به خاطر زیبایی لبهای تو به تنگ آمده و دلم از عشق و شوق زلفهای تو آشفته و بیتاب شده است.
میدید شمع در من و میسوخت تا به روز
زآن آتشی که در من شیدا گرفته بود
هوش مصنوعی: شمع به من نگاه میکرد و میسوخت تا صبح، از آتشی که در من شعلهور شده بود.
از دیدهام خیال تو محروم گشت باز
کاطراف خانهاش همه دریا گرفته بود
هوش مصنوعی: از چشمانم تصویر تو دور شد، در حالی که اطراف خانهات را همه دریا فراگرفته بود.
میخواست خرمی که کند در دلم وطن
تا او رسید لشگر غم جا گرفته بود
هوش مصنوعی: دلم میخواست که شادی و خوشبختی در زندگیام جا بگیرد، اما وقتی به آن رسیدم، دیدم غم و اندوه در آنجا نشسته است.
صبر از برم رمید و مرا بیقرار کرد
گوئی مگر که خاطرش از ما گرفته بود
هوش مصنوعی: صبر من از بین رفت و حالا بیقرار و مضطرب هستم، گویی که دلش از ما دور شده است.
مسکین عبید را غم عشقت بکشت از آنک
او را غریب دیده و تنها گرفته بود
هوش مصنوعی: عبید به خاطر عشق تو به شدت غمگین شده و ناراحتی او را از آن جهت میدانم که او را تنها و بیکسی حس کرده است.