گنجور

غزل شمارهٔ ۲۹

نه به ز شیوهٔ مستان طریق ورائی هست
نه به ز کوی مغان گوشه‌ای و جائی هست
دلم به میکده زان میکشد که رندان را
کدورتی نه و با یکدگر صفائی هست
ز کنج صومعه از بهر آن گریزانم
که در حوالی آن بوریا ریائی هست
گرت به دیر مغان ره دهند از آن مگذر
قدم بنه که در آن کوچه آشنائی هست
فراغ از دل درویش جو که مستغنی است
ز هرکجا که امیری و پادشاهی هست
به عیش کوش و مپندار همچو نااهلان
که عمر را عوض و وقت را قضائی هست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نه به ز شیوهٔ مستان طریق ورائی هست
نه به ز کوی مغان گوشه‌ای و جائی هست
هوش مصنوعی: نه همانند راه و روش سرمستان و دیوانگان، راهی برای رسیدن به حقیقت وجود دارد، و نه در محله‌ی مغان، مکانی برای پناه آوردن به سادگی و آرامش پیدا می‌شود.
دلم به میکده زان میکشد که رندان را
کدورتی نه و با یکدگر صفائی هست
هوش مصنوعی: دل من به سمت میکده می‌رود، زیرا در آنجا بین رندان هیچ کدورتی وجود ندارد و آن‌ها با یکدیگر صفا و دوستی دارند.
ز کنج صومعه از بهر آن گریزانم
که در حوالی آن بوریا ریائی هست
هوش مصنوعی: از گوشه‌ی صومعه دوری می‌جویم چون در اطراف آن، نیرنگ و فریب وجود دارد.
گرت به دیر مغان ره دهند از آن مگذر
قدم بنه که در آن کوچه آشنائی هست
هوش مصنوعی: اگر به معبد مستان راهی دهند، از آنجا نرود. قدمت را بگذار، زیرا در آن کوچه آشنایی وجود دارد.
فراغ از دل درویش جو که مستغنی است
ز هرکجا که امیری و پادشاهی هست
هوش مصنوعی: از دل درویش راحت باش، چرا که او از هرجا بی‌نیاز است و نیاز به حکومت و پادشاهی ندارد.
به عیش کوش و مپندار همچو نااهلان
که عمر را عوض و وقت را قضائی هست
هوش مصنوعی: به شادی و خوشی بپرداز و مانند انسان‌های بی‌هدف نباش که زندگی را جایگزین و زمان را با سرنوشت خود می‌بینند.