گنجور

غزل شمارهٔ ۲۶

دلی که بستهٔ زنجیر زلف یاری نیست
به پیش اهل نظر هیچش اعتباری نیست
سری که نیست در او کارگاه سودائی
به کارخانهٔ عیشش سری و کاری نیست
ز عقل برشکن و ذوق بیخودی دریاب
که پیش زنده دلان عقل در شماری نیست
ملامت من مسکین مکن که در ره عشق
به دست عاشق بیچاره اختیاری نیست
دگر مگوی که هر بحر را کناری هست
از آنکه به جز غم عشق را کناری نیست
ز شوق زلف بتان بیقرار و سرگردان
منم که مثل من آشفته روزگاری نیست
اگر ز مستی و رندی عبید را عاریست
مرا از این دو صفت هیچ عیب و عاری نیست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلی که بستهٔ زنجیر زلف یاری نیست
به پیش اهل نظر هیچش اعتباری نیست
هوش مصنوعی: دلی که به زنجیر موهای محبوب خود اسیر است، در نظر اهل ادب و دانایی ارزش و اهمیتی ندارد.
سری که نیست در او کارگاه سودائی
به کارخانهٔ عیشش سری و کاری نیست
هوش مصنوعی: اگر انسانی در سر ندارد که به فکر کار و سود باشد، زندگی‌اش تنها به خوشی و لذت گذرانده می‌شود و خبری از اندیشه و تلاش در آن نیست.
ز عقل برشکن و ذوق بیخودی دریاب
که پیش زنده دلان عقل در شماری نیست
هوش مصنوعی: دلیل و منطق را کنار بگذار و لذت های غیرمعقول را بپذیر، چون در برابر افرادی که دل زنده و بااحساس دارند، عقل و منطق معنا ندارد.
ملامت من مسکین مکن که در ره عشق
به دست عاشق بیچاره اختیاری نیست
هوش مصنوعی: لطفاً مرا سرزنش نکن که در مسیر عشق، این عاشق بیچاره هیچ اراده‌ای ندارد.
دگر مگوی که هر بحر را کناری هست
از آنکه به جز غم عشق را کناری نیست
هوش مصنوعی: دیگر نگویید که هر دریا یک کناره دارد، زیرا تنها غم عشق است که هیچ کناره‌ای برایش نیست.
ز شوق زلف بتان بیقرار و سرگردان
منم که مثل من آشفته روزگاری نیست
هوش مصنوعی: من از شوق موهای زیبای معشوقان بی‌تاب و سرگردان شده‌ام، و هیچ‌کس به اندازه من در این دنیا آشفته و پریشان نیست.
اگر ز مستی و رندی عبید را عاریست
مرا از این دو صفت هیچ عیب و عاری نیست
هوش مصنوعی: اگر عبید از محبت و رندی بی‌بهره است، من هم از این دو ویژگی هیچ عیب و نقصی ندارم.