گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱

دگر برون شدنم زین دیار ممکن نیست
دگر غریبیم از کوی یار ممکن نیست
مرا از آن لب شیرین و زلف و عارض تو
شکیب و طاقت و صبر و قرار ممکن نیست
دلا بکوش مگر دامنش به دست آری
که وصل بی‌طلب و انتظار ممکن نیست
من اینکه عشق نورزم مرا به سر نرود
من اینکه می نخورم در بهار ممکن نیست
در آن دیار که مائیم حالیا آنجا
مسافران صبا را گذار ممکن نیست
عبید هم غزلی گاه گاه اگر بتوان
بگو که خوشتر از این یادگار ممکن نیست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دگر برون شدنم زین دیار ممکن نیست
دگر غریبیم از کوی یار ممکن نیست
هوش مصنوعی: دیگر نمی‌توانم از این سرزمین خارج شوم، زیرا دیگر نمی‌توانم از خیال معشوق دور شوم.
مرا از آن لب شیرین و زلف و عارض تو
شکیب و طاقت و صبر و قرار ممکن نیست
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم به خاطر لب‌های شیرین و موهای خوش‌فرم تو، هیچ صبری داشته باشم.
دلا بکوش مگر دامنش به دست آری
که وصل بی‌طلب و انتظار ممکن نیست
هوش مصنوعی: ای دل، تلاش کن تا بتوانی دستش را بگیری، زیرا وصالی بدون طلب و انتظار ممکن نیست.
من اینکه عشق نورزم مرا به سر نرود
من اینکه می نخورم در بهار ممکن نیست
هوش مصنوعی: اگر من به عشق نپردازم، فراموش می‌شوم و اگر در بهار شراب نخورم، زندگی برایم ممکن نخواهد بود.
در آن دیار که مائیم حالیا آنجا
مسافران صبا را گذار ممکن نیست
هوش مصنوعی: در آن سرزمینی که ما هستیم، اکنون عبور مسافران نسیم (صبا) ممکن نیست.
عبید هم غزلی گاه گاه اگر بتوان
بگو که خوشتر از این یادگار ممکن نیست
هوش مصنوعی: عبید اشاره می‌کند که اگر بتوان غزلی بگوییم، این یادگار از همه زیباتر و خوش‌تر خواهد بود. به عبارت دیگر، او معتقد است که این یادگار غیرقابل مقایسه با هیچ چیز دیگری است و ارزش و زیبایی خاصی دارد.

حاشیه ها

1394/05/14 21:08
ناشناس

عبید نیز شهر بند هوای جانان بوده است و بی عشق اموراتش !! نمی گذشته است.