گنجور

غزل شمارهٔ ۲۰

مرا ز وصل تو حاصل به جز تمنا نیست
خیال زلف تو بستن خلاف سودا نیست
وفا ز عهد تو میجست دوش خاطر من
جواب داد که خود این متاع با ما نیست
بسی بگفتمت ایدوست هست رای منت
دهان ز شرم فرو بسته‌ای همانا نیست
هزار بوسه ز لب وعده کرده‌ای و یکی
نمیدهی و مرا زهرهٔ تقاضا نیست
چو دور دور رخ تست خاطری دریاب
که کار بوالعجبیهای چرخ پیدا نیست
ز میهمان خیالت چو شرمسارم از آنک
جز آب چشم و کباب جگر مهیا نیست
به طعنه گفتی کز ما دریغ داری جان
مگر مگوی خدا را عبید از آنها نیست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرا ز وصل تو حاصل به جز تمنا نیست
خیال زلف تو بستن خلاف سودا نیست
هوش مصنوعی: من از وصال تو چیزی جز آرزو ندارم و خیال بستن زلف تو نیز خلاف عشق نیست.
وفا ز عهد تو میجست دوش خاطر من
جواب داد که خود این متاع با ما نیست
هوش مصنوعی: دیشب در یادآوری وفاداری‌ات، ذهنم به من گفت که خود این دارایی در اختیار ما نیست.
بسی بگفتمت ایدوست هست رای منت
دهان ز شرم فرو بسته‌ای همانا نیست
هوش مصنوعی: من بارها به تو گفته‌ام که تو دوست من هستی، اما تو از روی شرم زبانت را بسته‌ای و نمی‌توانی نظر خود را بیان کنی. در واقع، اینگونه نیست که نتوانی صحبت کنی.
هزار بوسه ز لب وعده کرده‌ای و یکی
نمیدهی و مرا زهرهٔ تقاضا نیست
هوش مصنوعی: هزار بوسه از تو وعده گرفتم، اما هنوز هیچ‌یک را به من نداده‌ای و من جرأت درخواست نکردن را ندارم.
چو دور دور رخ تست خاطری دریاب
که کار بوالعجبیهای چرخ پیدا نیست
هوش مصنوعی: زمانی که چهره تو از دور دیده می‌شود، اندیشه‌ای را در دل بپروران که کارهای شگفت‌انگیز زندگی قابل پیش‌بینی نیستند.
ز میهمان خیالت چو شرمسارم از آنک
جز آب چشم و کباب جگر مهیا نیست
هوش مصنوعی: از یاد تو شرمنده و نگرانم، چرا که تنها چیزی که برای من باقی مانده، اشک و ناراحتی در دل است و هیچ چیز دیگری برایم فراهم نیست.
به طعنه گفتی کز ما دریغ داری جان
مگر مگوی خدا را عبید از آنها نیست
هوش مصنوعی: به طعنه به من گفتی که آیا جانت را از ما دریغ می‌کنی؟ اما نگو که خدا را نیز در این میان فراموش کرده‌ای، زیرا عبید (من) از این جماعت نیستم.