قصیدهٔ شمارهٔ ۴ - در مدح شاه شیخ جمالالدین ابواسحق اینجو
خوشوقت عاشقی که دمی یاریار اوست
خرم دلی که دلبر او غمگسار اوست
من در میان خون جگر غرقه وین زمان
تا کیست آنکه مونس او در کنار اوست
عاشق رود به شهر کسان لیک همچو ما
میلش بجا نبیست که شهر و دیار اوست
هر خستهٔ که دور شد از پیش یار خود
از شهریار هر که رسد شهریار اوست
نقش خیال قامتش از چشم ما طلب
کان سروناز برطرف جویبار اوست
ما آن نسیم، کو گذری سوی ما کند
ما خاک آن رهیم که بر رهگذار اوست
بسیار خاست فتنه ز قد بتان ولی
این فتنه برنخاست که در روزگار اوست
دل باز کی به سینهٔ مجروح ما رسد
مسکین اسیر سلسلهٔ مشگبار اوست
نام عبید کی رود از یاد اهل دل
چون گفتههای نازک او یادگار اوست
چرخ ستیزهکار بر او کی جفا کند
آخر نه پادشاه خداوندگار اوست
شاه جهان سکندر ثانی جمال دین
آن کافتاب چاکر خنجر گذار اوست
دارای هفت کشور و سلطان شش جهت
کین نه سپهر در کنف اقتدار اوست
هم جلوهگاه دولت و دین بر جناب وی
هم بارگاه فتح و ظفر در جوار اوست
آن کش ستاره نام نهی جوش جیش او
وانکش فلک خطاب کنی پردهدار اوست
از هر طرف که رایت او جلوه میکند
نصرت نشسته گوئی در انتظار اوست
برق از شعاع خنجر او ناگهان بجست
زیرا که شرمش از گهر شرمسار اوست
دریاست تنگ حوصله و کوه سرسبک
آنجا که بحر بخشش و کوه وقار اوست
این چرخ را که طارم نه پایه مینهد
رکنی ز جود همت شعری شعار اوست
ای خسروی که کلک تو آن فیض گستریست
کین بحر هفتگانه بخار بحار اوست
تیغ تو گفت من ببرم بیخ دشمنان
اقرار کرد عقل که این کار کار اوست
گردون که داشت خلقی در زینهار خود
امروز چون اسیران در زینهار اوست
چرخیست دولت تو که اجرام رام او
بازیست دولت تو که دنیا شکار اوست
بگشاد هفت کشور دنیا به یک شکوه
رای تو کافتاب و فلک شرمسار اوست
یارب به کام ورای تو بادا مدام چرخ
چندانکه گرد مرکز خاکی مدار اوست
چندانت عمر باد که پیر دبیر طبع
گویند عمرهاست که اندر شمار اوست
قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - در مدح جلالالدین شاه شجاع مظفری و فتح اصفهان: صباح عید و رخ یار و روزگار شبابقصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در مدح سلطان معزالدین اویس جلایری: دولت قرین دولت صاحبقران ماست
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
1387/10/05 17:01
مصرع دوم بیت هفتم از سعدی است:
«در عهد لیلی این همه مجنون نبودهاند
وین فتنه برنخاست که در روزگار اوست»
1391/05/22 17:07
پوریا
در بعضی نسخه ها بیت ششم این طور اومده
{ ما آن نه ایم کو نظری سوی ما کند
ما خاک ان ره ایم که بر رهگذار اوست}