بخش ۹ - رفتن داماد به خانهٔ عروس و در راه فرود آمدن دیوار بر سر او
چو صبح این لعبت خاور نشیمن
لوای شعله زد در دشت ایمن
جگر خون عاشق شوریده ایام
در آغاز محبت حسرت انجام
چو گنج از خانهٔ ویران بر آمد
تو گفتی یوسف از زندان برآمد
به پیش رو فکند از گل نقابی
به مهتابی نهفته آفتابی
زگل آغوش زین رشک چمن شد
زنکهت تازگی باد ختن شد
نظر بتخانه کرد و دل برهمن
شکیبایی عنان و شوق توسن
قدم بر آرزو می سود و می رفت
نگاهش بر قفا می بود و می رفت
جهان سرشار شوق از شادی او
عروسی خانهٔ دامادی او
خروش نای و بانگ شادیانه
فکنده حلقه در گوش زمانه
چراغان کرده بام و در گلستان
گلستانی ز پا بوسش خیابان
به جان شهری تماشامست شادی
فلک گلدسته ای در دست شادی
ولی او بی نصیب از شادکامی
تمامش کام دل در نا تمامی
کدورت در دلش انبوه گشته
هیولای غم و اندوه گشته
دلش را گوئی از جائی خبر بود
که هر کس بود ازو خوشحال تر بود
سوار شوق مستعجل نمی رفت
قدم می رفت اما دل نمی رفت
به هرگامی به دل خون کرد کامی
به سعی از هر قدم در دیده گامی
زدل دور از طرب بیگانه می رفت
تو می گفتی به ماتم خانه می رفت
چو نیم ره به این اعزاز رفتند
ستادند از قضا و باز رفتند
رسیدند از قضا در تنگنائی
چو دهلیز عدم تاریک جائی
برونی چون درون دخمه تاریک
رهی چون نقب موران تنگ و باریک
به هر سویش بلند ایوان قصری
که بودی سایه اش بر طاق کسری
ز بس طوفان بر او شبنم نشانده
درستی در گل و خشتش نمانده
شکست اندر شکست آن بام و دیوار
به تار عنکبوتش بسته معمار
هوا مزدور پشتی بانی او
نفس معذور در ویرانی او
درونش همچو بیرون غارت اندای
چو ایوان خیال از هیچ برپای
خروش صور چون از جای جنبید
بنایش چون بنای قبر لرزید
ز بس زلزال کوس آتشین دم
بنایش چون مقوا ریخت از هم
چو از هم ریخت آن فرسوده پیکر
نهان شد زیر هر خشتیش صد سر
چنان با خاک خشتش تخم سر کشت
که خشت از سرندانستی سرازخشت
شکست آن دخمه چون بر فرق داماد
تو گفتی آسمان بر خاک افتاد
خروش از چرخ نیلی پوش برخاست
زهردل صد قیامت جوش برخاست
نوای مطربان شد نوحه آهنگ
شکستی گریه ناخن در دل تنگ
شد از نیرنگ چرخ، سندروسی
عروسی ماتم و ماتم عروسی
عروس چرخ، زال پیر عالم
لباس سور زد در نیل ماتم
چو در شهر این صدای ناخوش افتاد
همی گفتی که در شهر آتش افتاد
رفیقان پسر سرمست و مجنون
نشسته تا کمر در خاک و در خون
چو بدمستان حیرت بزم افلاک
شکسته شیشهٔ اقبال در خاک
جگر معمول بذل اشک ریزی
نظر مزدور شغل خاک بیزی
بمژگان نقب زن در خاک و درخشت
خبرپرسان که آن تخم اجل کشت؟
طریق خاکساری پیشه کرده
نظر فرهاد و مژگان تیشه کرده
اگر خاکی به مژگان بیختندی
به مرگش بر سر خود ریختندی
مژه در خاک چندان غوطه دادند
کز آن کاوش رگ دریا گشادند
چو کاوش یافت آن خاک جگر تاب
برون آمد ز خاک آن در سیراب
چو آن گوهر زخاک و گل برآمد
گهر از چشم و لعل از دل برآمد
برآسودند غواصان خاکی
برافزودند بر دل دردناکی
روانش در عماری جای دادند
عماری را چو گل بر سر نهادند
غبار آلوده بردندش مشوش
که گرد از تن بشویندش به آتش
به رسم ملت آتش پرستان
برو سازند آتش باغ و بستان
همان هنگامهٔ دامادیش گرم
همان جشن مبارکبادیش گرم
همان مطرب ز هر سو نغمه پرداز
ز نوشانوش ساقی لب پر آواز
همان شهری تماشایندهٔ او
سر و جان در قفا افکندهٔ او
همان با کوس و نای و مطرب و نی
همی رفت و جهانی همره وی
عروس شعله شد جانانهٔ او
شد آتشگه عروسی خانهٔ او
چو آن خواب پریشان دید دختر
چو گل بر باد حسرت داد معجر
ز عشرتخانه سرمستانه برجست
خسک برپای و آتش بر کف دست
به ناخن برگل روخار بشکست
زسیلی شیشه در گلزار بشکست
به دست خود ز چشم توتیا سای
مژه بر کند چون خار از کف پای
ز بس بارید برگل ابر سیلی
حنا در ناخنش گردید نیلی
ز ناخن جوی خون در سینه می بست
ز خون زنگار بر آئینه می بست
به خون از نرگس ترسومه می شست
ز لب جای تبسم زهر می رست
تنش عریان تر از پیراهن گل
گریبان چاک تر از دامن گل
برهنه پا و سرچون فتنه مفتون
همی گفتی که دلیلی گشته مجنون
چو رسوایان مادر زاد بی ننگ
به خود در خشم و باناموس در جنگ
دلش نقش دوئی را بسته برباد
اناالحق گوی واشوقاه داماد
ز مستیهای شوق جانسپاری
شده پروانهٔ شمع عماری
چو شب گم کرده راهان مشوش
خرامان شد به استقبال آتش
ز شوق سوختن در آتش دوست
نمی گنجید همچون شعله در پوست
به خاکستر پرستیدن همی رفت
تو می گفتی به گل چیدن همی رفت
تمام راه با آتش جدل داشت
پر پروانه گوئی در بغل داشت
چو نخل شعله می بالید و می رفت
بر آتش سینه می مالید و می رفت
جهانی خانه سوز آه و افسوس
که جوید شیوهٔ پروانه طاووس
حکیم و فیلسوف و پیر و دانا
فسون آموز آن دل ناشکیبا
که شوقش زان تمنا فرد سازند
به جانش مهر آتش سرد سازند
برهمن ملتان بت پرستار
هدایت مرشد ناقوس و زنار
ز هر سو نغمه سنج صد نویدش
تسلی ده ز صد بیم و امیدش
ولی او مست آتش آشنائی
زیان نشناس کافر ماجرائی
بگفت ار بت به منع من گراید
سجود او دگر از من نیاید
وگر عیسی شکست آرد به کارم
زبان از تهمت مریم ندارم
برهمن گر به منعم دیده شوخ است
برهمن نیست او شیخ الشیوخ است
وگر مادر به منعم لب بسوزد
جگر بر شعلهٔ یارب بسوزد
اگر خود چون نخواهم زود میرش
حرامم باد لذتهای شیرش
کسی را اختیار جان کس نیست
نه خود جان منست این جان کس نیست
چرا تا زنده ام شرمنده باشم
که سوزد دلبر و من زنده باشم
غرض ز آتش مرا ایثار جان است
به غارت دادن بازار جان است
من لب تشنه دل، کز جان شدم سیر
اگر آتش نباشد، زهر و شمشیر
ز پندش دل به آتش گرم خون شد
به حکم غیرتش رغبت فزون شد
مهندس مطربان آتش آموز
زاحکام نصیحت حسرت اندوز
ز ناکامی نفس را دود کرده
ره صد چاره را مسدود کرده
چو از هر مکر و حیلت باز رستند
زبان بستند و در ماتم نشستند
بخش ۸ - ادامه: چو بر مغز پدر این ماجرا ریختبخش ۱۰ - خبر یافتن پادشاه و طلب نمودن دختر را و منع کردن و قبول نکردن او: چمن پیرای این آتش هوا باغ
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو صبح این لعبت خاور نشیمن
لوای شعله زد در دشت ایمن
هوش مصنوعی: با طلوع صبح، این دختر زیبا که مانند صبحگاه میدرخشد، در دشت امنی شعلههای عشق را به اهتزاز درآورد.
جگر خون عاشق شوریده ایام
در آغاز محبت حسرت انجام
هوش مصنوعی: دل پر از درد و حسرت عاشق، از شروع عشق و محبت، آرزوی پایان خوشی را در سر دارد.
چو گنج از خانهٔ ویران بر آمد
تو گفتی یوسف از زندان برآمد
هوش مصنوعی: وقتی گنجی از یک خانهی خراب پیدا شد، انسانها گفتند که مانند این است که یوسف از زندان آزاد شده است.
به پیش رو فکند از گل نقابی
به مهتابی نهفته آفتابی
هوش مصنوعی: پیش رویش، نقابی از گل قرار داده و در نور ماه، آفتابی پنهان است.
زگل آغوش زین رشک چمن شد
زنکهت تازگی باد ختن شد
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی باغ، گلی از آغوش او جدا شد و به خاطر طراوت و تازگی بادی که از ختن آمده، به نظر میرسد که چمن هم تحت تأثیر قرار گرفته است.
نظر بتخانه کرد و دل برهمن
شکیبایی عنان و شوق توسن
هوش مصنوعی: نگاه کردن به بتخانه و دل سپردن به ایمنی و صبوری در برابر خواستهها و آرزوها، مانند سرکشی و شوقی است که سوار بر اسب میتازد.
قدم بر آرزو می سود و می رفت
نگاهش بر قفا می بود و می رفت
هوش مصنوعی: او به آرامی به سمت آرزوهایش قدم میزد و در حالی که به عقب نگاه میکرد، همچنان پیش میرفت.
جهان سرشار شوق از شادی او
عروسی خانهٔ دامادی او
هوش مصنوعی: جهان پر از شوق و شادی است به خاطر خوشحالی او، مانند عروسی که در خانهٔ داماد برگزار میشود.
خروش نای و بانگ شادیانه
فکنده حلقه در گوش زمانه
هوش مصنوعی: صدای نای و بانگ شادی در گوش زمان طنین انداز شده است.
چراغان کرده بام و در گلستان
گلستانی ز پا بوسش خیابان
هوش مصنوعی: داخل گلستان، بام و در را با چراغها تزئین کردهاند و خیابان به احترام او به زمین میافتد.
به جان شهری تماشامست شادی
فلک گلدسته ای در دست شادی
هوش مصنوعی: در دل شهر، شادی و نشاط وجود دارد و همچون گنبدی بلند در دست شادی، همهجا را زیبا و خوشحال کرده است.
ولی او بی نصیب از شادکامی
تمامش کام دل در نا تمامی
هوش مصنوعی: اما او از خوشبختی بیبهره است و تمام آرزوهایش در نرسیدن به هدفش خلاصه میشود.
کدورت در دلش انبوه گشته
هیولای غم و اندوه گشته
هوش مصنوعی: دل او پر از کدورت و ناخوشی است و غم و اندوه به شدت در آن جا گرفته است.
دلش را گوئی از جائی خبر بود
که هر کس بود ازو خوشحال تر بود
هوش مصنوعی: دل او گویی از مکانی خبری دارد که هر کس در آنجا باشد از خوشحالی بیشتر برخوردار است.
سوار شوق مستعجل نمی رفت
قدم می رفت اما دل نمی رفت
هوش مصنوعی: سوار شوق با عجله نمیگفت، ولی قدمهایش را برمیداشت. با این حال، دلش همراهی نمیکرد و در جایی دیگر مانده بود.
به هرگامی به دل خون کرد کامی
به سعی از هر قدم در دیده گامی
هوش مصنوعی: با هر قدمی که برمیدارم، دلم از غم و اندوه پر میشود، اما به خاطر تلاش و کوشش، در هر گام به جلو، نوری در چشمانم میتابد.
زدل دور از طرب بیگانه می رفت
تو می گفتی به ماتم خانه می رفت
هوش مصنوعی: دل از شادی و خوشی دور بود و بیخبر از آن، تو فکر میکردی که او به مجلس عزا میرود.
چو نیم ره به این اعزاز رفتند
ستادند از قضا و باز رفتند
هوش مصنوعی: وقتی گروهی نیمه راه به این مقام شایسته رسیدند، به طور ناگهانی متوقف شدند و دوباره راه خود را ادامه دادند.
رسیدند از قضا در تنگنائی
چو دهلیز عدم تاریک جائی
هوش مصنوعی: در شرایط نامساعد و دشواری قرار گرفتند که همچون دالانی تاریک و خالی به نام عدم بود.
برونی چون درون دخمه تاریک
رهی چون نقب موران تنگ و باریک
هوش مصنوعی: تو در دنیای بیرون مانند دنیای درون، محدود و تنگ و تاریک هستی؛ مانند یک تونل باریک که مورچهها از آن عبور میکنند.
به هر سویش بلند ایوان قصری
که بودی سایه اش بر طاق کسری
هوش مصنوعی: در هر طرف این مکان، ایوان بلندی وجود دارد که سایهاش بر روی طاق کسری میافتد.
ز بس طوفان بر او شبنم نشانده
درستی در گل و خشتش نمانده
هوش مصنوعی: به دلیل طوفانهای پیدرپی، آثار و نشانههای تازگی و شفافیت بر روی او باقی نمانده و دیگر در ساختارش، اعم از گل و خشت، چیزی از درستی دیده نمیشود.
شکست اندر شکست آن بام و دیوار
به تار عنکبوتش بسته معمار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که بام و دیوار یک ساختمان، که به خاطر ضعف خود در حال نابودی است، به وسیلهی تارهای عنکبوتی که معمار (سازنده) آن را ساخته، به هم متصل شدهاند. به نوعی میتوان برداشت کرد که بنای ضعیف و آسیبپذیر به سختی دوام میآورد و به راحتی فرو میریزد.
هوا مزدور پشتی بانی او
نفس معذور در ویرانی او
هوش مصنوعی: هوا در خدمت حمایت از اوست و نفس، بیمقصر در ویرانی اوست.
درونش همچو بیرون غارت اندای
چو ایوان خیال از هیچ برپای
هوش مصنوعی: درون او نیز مانند بیرونش پر از نیرنگ و فریب است، مانند ایوانی که بر اساس خیالات توهمی بنا شده است و از هیچ ساخته شده.
خروش صور چون از جای جنبید
بنایش چون بنای قبر لرزید
هوش مصنوعی: وقتی شیپور به صدا درآید و از جا حرکت کند، مانند بنای قبر به لرزه در میآید.
ز بس زلزال کوس آتشین دم
بنایش چون مقوا ریخت از هم
هوش مصنوعی: به خاطر شدت زلزلهای که به وجود آمده، بنا و ساختمان به شکل مقوا از هم پاشیده است.
چو از هم ریخت آن فرسوده پیکر
نهان شد زیر هر خشتیش صد سر
هوش مصنوعی: وقتی آن بدن فرسوده و درهم شکسته پراکنده شد، زیر هر تکهاش صدها سر پنهان شد.
چنان با خاک خشتش تخم سر کشت
که خشت از سرندانستی سرازخشت
هوش مصنوعی: او به قدری در زمین و کارش غرق شده بود که حتی خشت را از خاکش هم نشناخت.
شکست آن دخمه چون بر فرق داماد
تو گفتی آسمان بر خاک افتاد
هوش مصنوعی: وقتی که آن اتاق تاریک و بسته شکست و ویران شد، انگار آسمان بر زمین سقوط کرد.
خروش از چرخ نیلی پوش برخاست
زهردل صد قیامت جوش برخاست
هوش مصنوعی: از آسمان نیلی رنگ صدا و ندا به گوش میرسد و دلها مانند روز قیامت پر از هیجان و التهاب شدهاند.
نوای مطربان شد نوحه آهنگ
شکستی گریه ناخن در دل تنگ
هوش مصنوعی: صدای سازها تبدیل به ناله و زاری شده، انگار که در دل تنگم با ناخن میخراشند و غم و شکست را احساس میکنم.
شد از نیرنگ چرخ، سندروسی
عروسی ماتم و ماتم عروسی
هوش مصنوعی: به خاطر تزویر و فریب زندگی، جشن عروسی به سوگواری تبدیل شد و سوگواری به جشن عروسی.
عروس چرخ، زال پیر عالم
لباس سور زد در نیل ماتم
هوش مصنوعی: عروسی که نماینده آسمانهاست، زال، پیر و دانشمند جهان، برای ادای احترام به وضعیت غمانگیز جامعه، لباس عزا پوشیده است.
چو در شهر این صدای ناخوش افتاد
همی گفتی که در شهر آتش افتاد
هوش مصنوعی: وقتی صدای ناخوشایندی در شهر شنیده شد، همه میگفتند که در شهر آتش سوزی شده است.
رفیقان پسر سرمست و مجنون
نشسته تا کمر در خاک و در خون
هوش مصنوعی: دوستانی که مست و دیوانهاند، تا کمر در خاک و خون نشستهاند.
چو بدمستان حیرت بزم افلاک
شکسته شیشهٔ اقبال در خاک
هوش مصنوعی: هنگامی که نابخردان در حیرت بزم آسمانها هستند، شیشهٔ خوشبختی در زیر خاک شکسته شده است.
جگر معمول بذل اشک ریزی
نظر مزدور شغل خاک بیزی
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن وضعیت فردی است که دلش آماده است تا احساسات و غمهای خود را با اشک ریختن بیرون بریزد. او در شرایطی قرار گرفته که در حال تماشا کردن به زندگی و تلاشهایی است که شاید بینتیجه به نظر برسند. در اینجا، این احساسات و بیتفاوتی به واقعیتهای زندگی، مانند خردههای خاکی که در زندگی وجود دارد، نشان داده میشود.
بمژگان نقب زن در خاک و درخشت
خبرپرسان که آن تخم اجل کشت؟
هوش مصنوعی: به چشمان خود نگاهی بینداز و در دل خاک و چوب بکاوش، که آیا نشانی از بذر مرگ در آن کاشته شده است؟
طریق خاکساری پیشه کرده
نظر فرهاد و مژگان تیشه کرده
هوش مصنوعی: فرهاد با تواضع و فروتنی راهي را انتخاب کرده است و مژگان با تلاشی سخت و با اراده قوی در پی تحقق هدفش است.
اگر خاکی به مژگان بیختندی
به مرگش بر سر خود ریختندی
هوش مصنوعی: اگر کسی خاکی بر مژگانش میریخت، بر سرش نشان میداد که به خاطر مرگش غمگین است.
مژه در خاک چندان غوطه دادند
کز آن کاوش رگ دریا گشادند
هوش مصنوعی: همانطور که مژگان را در خاک فرو بردند و به عمق زمین کردند، از آن عمق توانستند رگهای دریا را کشف کنند و به جریان بیندازند.
چو کاوش یافت آن خاک جگر تاب
برون آمد ز خاک آن در سیراب
هوش مصنوعی: زمانی که جستجوگر، آن خاک را پیدا کرد، درد و رنج از دل بیرون آمد و در آب جاری شد.
چو آن گوهر زخاک و گل برآمد
گهر از چشم و لعل از دل برآمد
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به اینکه وقتی گوهر از خاک و گل بیرون میآید، در واقع زیباییهای درون انسان نیز به تدریج نمایان میشود. به عبارتی، زمانی که حقیقت یا ارزش واقعی خود را نشان میدهد، احساسات و زیباییهای درونی نیز بروز میکند.
برآسودند غواصان خاکی
برافزودند بر دل دردناکی
هوش مصنوعی: غواصان که در عمق زمین به جستجوی معانی و حقیقتها پرداختهاند، اکنون از تلاشهای خود فراغت یافته و بر درد و رنجهای درونی خود میافزایند.
روانش در عماری جای دادند
عماری را چو گل بر سر نهادند
هوش مصنوعی: روح او را در تابوتی قرار دادند و تابوت را مانند گلی بر دوش حمل کردند.
غبار آلوده بردندش مشوش
که گرد از تن بشویندش به آتش
هوش مصنوعی: آنها او را در حالی که آلوده به غبار و در هم برهم بود، بردند تا با آتش او را پاک کنند.
به رسم ملت آتش پرستان
برو سازند آتش باغ و بستان
هوش مصنوعی: بر اساس سنت و فرهنگ مردم آتشپرست، بهتر است آتش را در باغ و باغچه روشن کنند.
همان هنگامهٔ دامادیش گرم
همان جشن مبارکبادیش گرم
هوش مصنوعی: در همان زمان که جشن دامادی برپا است، حال و هوای شادی و تبریکات هم بسیار گرم و پرشور است.
همان مطرب ز هر سو نغمه پرداز
ز نوشانوش ساقی لب پر آواز
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به نوازندهای است که از هر سو نغمههایی زیبا مینوازد و ساقی که با نوشیدنیاش، لبها را پر از آواز میکند. به نوعی حال و هوای جشن و شادی را به تصویر میکشد که در آن موسیقی و لذت از نوشیدنی در هم آمیخته شدهاند.
همان شهری تماشایندهٔ او
سر و جان در قفا افکندهٔ او
هوش مصنوعی: همان شهری که او را میبیند، جان و وجودش را در دنبالهاش گذاشته.
همان با کوس و نای و مطرب و نی
همی رفت و جهانی همره وی
هوش مصنوعی: او با ساز و نوا و هنرمندانی که در کنار داشت، در حال حرکت بود و در این راه جمعیتی نیز با او همراه بودند.
عروس شعله شد جانانهٔ او
شد آتشگه عروسی خانهٔ او
هوش مصنوعی: عروس تبدیل به شعلهور شد و جان او به آتش عشق تبدیل گشت، خانهاش به جایگاهی برای جشن و شادی تبدیل گردید.
چو آن خواب پریشان دید دختر
چو گل بر باد حسرت داد معجر
هوش مصنوعی: دختر، همچون گلی که در باد پراکنده شده، وقتی خواب آشفتهای را دید، حسرت به دلش افتاد و معجرش را به باد داد.
ز عشرتخانه سرمستانه برجست
خسک برپای و آتش بر کف دست
هوش مصنوعی: از خانه خوشگذرانی، در حالت سرمستی، همچون درخت خستگی برپا ایستاده و آتش را در کف دست دارم.
به ناخن برگل روخار بشکست
زسیلی شیشه در گلزار بشکست
هوش مصنوعی: به وسیله ناخن بر روی صورت گل، در یک لحظه شکسته شد، همانطور که سیل شیشه را در گلستان خرد میکند.
به دست خود ز چشم توتیا سای
مژه بر کند چون خار از کف پای
هوش مصنوعی: با دقت به چشمان تو، چون خارهایی که در پا میروید، مژههایم را برمیدارم.
ز بس بارید برگل ابر سیلی
حنا در ناخنش گردید نیلی
هوش مصنوعی: به خاطر بارش فراوان، بر اثر باران، لایهای از حنای مرطوب روی ناخن او نشسته و رنگ آن به نیلی تغییر کرده است.
ز ناخن جوی خون در سینه می بست
ز خون زنگار بر آئینه می بست
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که در دل دارم، زخمهایی را به یادگار گذاشتهام. خون مردگیها و زخمها بر روی آینهی زندگیام نقش بسته و همه چیز را تار کرده است.
به خون از نرگس ترسومه می شست
ز لب جای تبسم زهر می رست
هوش مصنوعی: چشمانم پر از اشک است و غم بر دلم سنگینی میکند، انگار که لبخند خوشم میتواند زهر را از وجودم بزداید.
تنش عریان تر از پیراهن گل
گریبان چاک تر از دامن گل
هوش مصنوعی: بدن او برهنهتر از گل است و لباسش از دامان گل زیباتر و چاک خوردهتر به نظر میرسد.
برهنه پا و سرچون فتنه مفتون
همی گفتی که دلیلی گشته مجنون
هوش مصنوعی: برهنه پا و با موی بلند از عشق و فتنه صحبت میکردی و میگفتی که دلیلی باعث شده که دیوانه شوم.
چو رسوایان مادر زاد بی ننگ
به خود در خشم و باناموس در جنگ
هوش مصنوعی: افرادی که به دلیل ننگ و عیب و نقص خود در زندگی به رسوایی کشیده شدهاند، در مواقع بحرانی و در حالت خشم، به دفاع از خود برمیخیزند و به دنبال حفظ آبرو و مردانگی خود میباشند.
دلش نقش دوئی را بسته برباد
اناالحق گوی واشوقاه داماد
هوش مصنوعی: دلش به نقش دوگانگی قفل شده و در حال از دست رفتن است. فریاد "من حقیقت هستم" سر میدهد و با شوق و اشتیاقی مانند دامادی به یاری میآید.
ز مستیهای شوق جانسپاری
شده پروانهٔ شمع عماری
هوش مصنوعی: از شدت شوق و عشق، پروانه جانش را فدای روشنایی شمع کرده است.
چو شب گم کرده راهان مشوش
خرامان شد به استقبال آتش
هوش مصنوعی: وقتی شب به مسیری که گم کردهاش میرسد، مدام در حال حرکت و سردرگم است و به استقبال آتش میرود.
ز شوق سوختن در آتش دوست
نمی گنجید همچون شعله در پوست
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و شوقی که به دوست داشتم، احساس میکردم که نمیتوانم در خودم نگهدارم؛ مثل شعلهای که نمیتواند در پوست محبوس بماند و باید برافروخته شود.
به خاکستر پرستیدن همی رفت
تو می گفتی به گل چیدن همی رفت
هوش مصنوعی: به جای اینکه من تو را به پرستش خاکستر وادار کنم، تو میگفتی باید به جمعآوری گلها بپردازم.
تمام راه با آتش جدل داشت
پر پروانه گوئی در بغل داشت
هوش مصنوعی: در طول مسیر، آتش جدال و منازعه وجود داشت، مانند اینکه پروانهای در آغوش کسی قرار گرفته باشد.
چو نخل شعله می بالید و می رفت
بر آتش سینه می مالید و می رفت
هوش مصنوعی: درخت نخل مانند شعلهای بلند و سرزنده به حرکت درآمد و در حالیکه بر آتش سینهاش میساید، به سمت مقصدش ادامه میدهد.
جهانی خانه سوز آه و افسوس
که جوید شیوهٔ پروانه طاووس
هوش مصنوعی: این دنیا مانند خانهای از آتش و حسرت است، چرا که کسی مانند پروانه، زیبایی و راه و رسم طاووس را میجوید.
حکیم و فیلسوف و پیر و دانا
فسون آموز آن دل ناشکیبا
هوش مصنوعی: دانشمند، فیلسوف، و فرد با تجربه، به خوبی میداند چگونه دلهای بیتاب را به آرامش دعوت کند.
که شوقش زان تمنا فرد سازند
به جانش مهر آتش سرد سازند
هوش مصنوعی: شوق و آرزوی او از آن خواسته میتواند باعث شود که دیگران را به فردی متفاوت تبدیل کند، در حالی که عشق او میتواند به راحتی و آرامش روحش بیفزاید.
برهمن ملتان بت پرستار
هدایت مرشد ناقوس و زنار
هوش مصنوعی: در ملتان، برهمنها باپرستش بتها مشغولند، و مرشد به عنوان راهنمایی، آوازی از دینی دیگر به گوش میرساند و نشانهای از بندگی به همراه دارد.
ز هر سو نغمه سنج صد نویدش
تسلی ده ز صد بیم و امیدش
هوش مصنوعی: از هر طرف صدای ساز میآید که نویدبخش آرامش است و به نگرانیها و آرزوهایش پاسخ میدهد.
ولی او مست آتش آشنائی
زیان نشناس کافر ماجرائی
هوش مصنوعی: او به قدری در عشق و آتش آشنایی غرق شده که هر گونه زیانی را نمیفهمد و به دنبال داستانی عجیب و غریب میگردد.
بگفت ار بت به منع من گراید
سجود او دگر از من نیاید
هوش مصنوعی: اگر معشوق به خاطر منع من به سوی دیگری گرایش پیدا کند، دیگر از من هیچ چیزی جز سجودش نمیتواند انتظار داشته باشد.
وگر عیسی شکست آرد به کارم
زبان از تهمت مریم ندارم
هوش مصنوعی: اگر عیسی به کار من بیافتد و مرا متهم کند، از اتهام مریم (مادر عیسی) هیچ هراسی ندارم.
برهمن گر به منعم دیده شوخ است
برهمن نیست او شیخ الشیوخ است
هوش مصنوعی: اگر برهمن به منعم (کسی که abundance و وفور خیرات دارد) نگاه عاشقانه و شاداب داشته باشد، او واقعاً برهمن نیست و در حقیقت شیخالشیوخ (رییس و بزرگترین استاد) است.
وگر مادر به منعم لب بسوزد
جگر بر شعلهٔ یارب بسوزد
هوش مصنوعی: اگر مادر به غم من دچار شود، دلش به خاطر آتش عشق و علاقهاش میسوزد.
اگر خود چون نخواهم زود میرش
حرامم باد لذتهای شیرش
هوش مصنوعی: اگر خودم نخواهم که زودتر به خواستههایم برسم، پس لذتهای شیرین زندگیام حرام خواهد بود.
کسی را اختیار جان کس نیست
نه خود جان منست این جان کس نیست
هوش مصنوعی: هیچکس بر جان دیگری تسلطی ندارد، حتی جان خود من نیز به خودم مربوط نیست و متعلق به کس دیگری است.
چرا تا زنده ام شرمنده باشم
که سوزد دلبر و من زنده باشم
هوش مصنوعی: چرا باید تا زمانی که زندهام، احساس شرمندگی کنم وقتی که محبوبم در حال سوختن است و من هنوز زندگی میکنم؟
غرض ز آتش مرا ایثار جان است
به غارت دادن بازار جان است
هوش مصنوعی: من هدفم از برافروختن آتش، فدا کردن جانم است و هدفم از غارت، به دست آوردن روح و جان دیگران است.
من لب تشنه دل، کز جان شدم سیر
اگر آتش نباشد، زهر و شمشیر
هوش مصنوعی: من در دل خود تشنهام و اگرچه از زندگی سیر شدهام، چون بدون آتش، زهر و شمشیر وجود ندارد، حس میکنم که زندگی بیمعنی است.
ز پندش دل به آتش گرم خون شد
به حکم غیرتش رغبت فزون شد
هوش مصنوعی: از نصیحت او دل به شدت عذاب دید و بر اساس غیرت او، اشتیاقش افزایش یافت.
مهندس مطربان آتش آموز
زاحکام نصیحت حسرت اندوز
هوش مصنوعی: مهندس طرب، آتش را از طریق دستورات و وصایای کسانی که حسرت میخورند، میآموزد.
ز ناکامی نفس را دود کرده
ره صد چاره را مسدود کرده
هوش مصنوعی: از ناامیدی، نفس انسان مانند دود شده و راه حلهای زیادی را بسته است.
چو از هر مکر و حیلت باز رستند
زبان بستند و در ماتم نشستند
هوش مصنوعی: وقتی از تمام حقهها و فریبها رها شدند، زبانشان را بستند و در حسرت و اندوه نشستهاند.