گنجور

بخش ۸ - ادامه

چو بر مغز پدر این ماجرا ریخت
تو گفتی ابر رحمت بر گیاریخت
به دل زد نشتری از راه گوشش
که بیخود گشت و باز آمد به هوشش
سخن از لب سفر ناکرده تا گوش
جوابش چاره جویی بود و خاموش
پی حاجت روا کردن ز جا جست
کمر بر جان و جان را بر میان بست
زبیم خوی چرخ آبنوسی
هماندم ساخت ترتیب عروسی
هر آنچش بود در خاطر ذخیره
که چشم عقل از آن می بود خیره
برون آورد بهر رونق کار
ز هر جنسی یکی یوسف به بازار
تمنا را به صد پیرایه پیراست
مهیا شد فروتر ز آنچه می خواست
چو گنج خاطر از اندیشه پرداخت
بر دختر پرستان قاصدی تاخت
که ای کاشانه تان از حسن آباد
رسید اینک به سوی حجله داماد
شما هم جشن سور آماده سازید
جهان خرم بهار از باده سازید
زمین و آسمان را تحت تا فوق
بیارائید از پیرایهٔ ذوق
هواداران دختر غافل از کار
که ابر انتظار آمد گهربار
چو آن صوت نشاط افزا شنودند
در صد خلد بر خاطر گشودند
سماع از شوق سر از پا نمی یافت
ز شادی خنده بر لب جا نمی یافت
شکر لب چو شنید این مژده بر خاست
قد خود را به چشم خود بیاراست
شکفت اندر دلش ذوق خرامی
ز هر گامی زمین را داد کامی
گرفته بر میان دامن کمروار
چو دست عاشقان در گردن یار
روان شد چون گلستان شکفته
به دامن گرد حسن از راه رفته
گلستان نسیمش خفته بر گل
گلش چشم و گلابش اشک بلبل
ندیده چشم بد روی گل او
قفس نشنیده بانگ بلبل او
چو لختی شد عنان جنبان شوخی
عنان برتافت از جولان شوخی
به روی زانوی مشاطه بنشست
چو ساغر بر لب و آئینه در دست
چو بنشست از خرام آن نخل نو خیز
ز گل شد دامن مشاطه لبریز
ولی بر خوبیش زیور گران بود
رخش مشاطهٔ مشاطگان بود
رخ مه در نقاب سایه حیف است
چنین روئی به این پیرایه حیف است
نگار عارضش خرم بهاری
بهاری را چه آراید نگاری
زمین چون گل ز خوبی آفریده
لبش چون غنچه ای کز گل دمیده
ز عکس چهره خال عنبرش
نمود ی قطرهٔ خون بر جبینش
ز عنبر بو نسیم زلف آن گل
شده مژگان شانه شاخ سنبل
به خوی شسته رخ گلگونه هر دم
که گل زیور نخواهد غیر شبنم
چو بر تن پای تا سر زیور آراست
چو لؤلؤی تر از جیب صدف خاست
به مادر گفت لب مست تبسم
که ای بخت از تو شاداب ترحم
به ترتیب نشاط آراستن کوش
به شوق افزودن و غم کاستن کوش
چو مصر دل بیارا بام و دیوار
که اینک می رسد یوسف به بازار
چمن پیرایه حسن نزهت آئین
به از صد چین صورتخانهٔ چین
چو بشنید این بشارت مادر پیر
جوان گشت از طرب چون باد شبگیر
به عزم کار سازی تند بر جست
نشد تا کارها آماده ننشست
به یک فرمان که از دل برزبان ریخت
متاع کان و دریا با هم آویخت
پس از یک هفته ترتیب عروسی
زمین داد آسمان را خاک بوسی
ز هردو سوی چون آماده شد کار
منجم نقش ساعت زد به پرگار
ز اختر ساعت سعدی گزیدند
چو در در رشتهٔ طالع کشیدند
نواسنجان مجلس خرم و شاد
سپرده چشم جان در راه داماد
که کی چون شمع بخت از در درآید
شب پروانه را ظلمت سرآید
همه غافل ز لعبت باز گردون
که تا آرد چه نقش از پرده بیرون

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو بر مغز پدر این ماجرا ریخت
تو گفتی ابر رحمت بر گیاریخت
هوش مصنوعی: وقتی این داستان بر دل پدر نازل شد، گویی باران رحمت بر زمین بارید.
به دل زد نشتری از راه گوشش
که بیخود گشت و باز آمد به هوشش
هوش مصنوعی: صدایی ناگهانی او را متوجه خود کرد و به شگفتی از حال بی‌خبری‌اش بازگشت و به حالت عادی درآمد.
سخن از لب سفر ناکرده تا گوش
جوابش چاره جویی بود و خاموش
هوش مصنوعی: هنگامی که کسی هنوز سفر نکرده، صحبت از سفرش فقط در حد گفتمان است و تا زمانی که جوابی برای این سخنان نیابد، ساکت می‌ماند.
پی حاجت روا کردن ز جا جست
کمر بر جان و جان را بر میان بست
هوش مصنوعی: برای رسیدن به خواسته‌ات، باید تلاش کنی و با عزمی راسخ به جلو بروی، چون در این مسیر نیاز به قدرت و استقامت داری.
زبیم خوی چرخ آبنوسی
هماندم ساخت ترتیب عروسی
هوش مصنوعی: در لحظه‌ای که چرخ آبنوس به حرکت درآمد، دیرینه‌ی افکار و روحیات ایجاد شده، به ما نظم و ترتیب می‌دهد، مانند تدارکات یک مراسم عروسی.
هر آنچش بود در خاطر ذخیره
که چشم عقل از آن می بود خیره
هوش مصنوعی: هر چیزی که در ذهن ذخیره شده، آن قدر جذاب و دلنشین است که عقل به آن خیره می‌شود و نمی‌تواند از آن چشم بردارد.
برون آورد بهر رونق کار
ز هر جنسی یکی یوسف به بازار
هوش مصنوعی: به هر حال برای رونق کار، از هر چیزی یک نمونه ارزشمند و خاص به بازار عرضه کن.
تمنا را به صد پیرایه پیراست
مهیا شد فروتر ز آنچه می خواست
هوش مصنوعی: خواسته‌ای که با آرایش و زیبایی خاصی همراه شده، به گام‌هایی نزدیک‌تر از آنچه که انتظار می‌رفت، رسید.
چو گنج خاطر از اندیشه پرداخت
بر دختر پرستان قاصدی تاخت
هوش مصنوعی: به دنبال آرامش و آسایش ذهن، پیامبری به سوی پرستش‌کنندگان دختران فرستاده شد.
که ای کاشانه تان از حسن آباد
رسید اینک به سوی حجله داماد
هوش مصنوعی: ای کاش که خانه‌تان از محله‌ای زیبا و خوش‌منظر به سمت محل زندگی داماد رسیده باشد.
شما هم جشن سور آماده سازید
جهان خرم بهار از باده سازید
هوش مصنوعی: شما هم برای برگزاری جشن و سرور اقدام کنید تا جهان در بهار از خوشی و نشاط پر شود.
زمین و آسمان را تحت تا فوق
بیارائید از پیرایهٔ ذوق
هوش مصنوعی: زمین و آسمان را از زیبایی‌ها و هنر پر کنید و با ذوق و سلیقه‌تان تزئین کنید.
هواداران دختر غافل از کار
که ابر انتظار آمد گهربار
هوش مصنوعی: طرفداران دختر، بی‌خبر از اینکه ابر انتظار، مملو از گوهرهای ارزشمند است.
چو آن صوت نشاط افزا شنودند
در صد خلد بر خاطر گشودند
هوش مصنوعی: وقتی آن صدای شاداب و خوشایند را شنیدند، در دلشان هزاران نعمت و خوشی به یاد آمد.
سماع از شوق سر از پا نمی یافت
ز شادی خنده بر لب جا نمی یافت
هوش مصنوعی: شور و شوق سماع او را به کلی در خود غرق کرده بود و از خوشحالی لبخند از چهره‌اش کم نمی‌شد.
شکر لب چو شنید این مژده بر خاست
قد خود را به چشم خود بیاراست
هوش مصنوعی: شکر لب وقتی این خبر خوش را شنید، قدش را به چشم خود زیبا و آراسته کرد.
شکفت اندر دلش ذوق خرامی
ز هر گامی زمین را داد کامی
هوش مصنوعی: در دل او شادی و شوقی به وجود آمد که با هر گام، زمین را خوشحال و راضی کرد.
گرفته بر میان دامن کمروار
چو دست عاشقان در گردن یار
هوش مصنوعی: دست‌های عاشقان بر گردن محبوب خود است و دامن کمروار به زیبایی در آغوش می‌خوابد.
روان شد چون گلستان شکفته
به دامن گرد حسن از راه رفته
هوش مصنوعی: روح او مانند گلی که در باغ شکفته و خوشبو است، به دامن زیبایی و لطافت می‌رسد.
گلستان نسیمش خفته بر گل
گلش چشم و گلابش اشک بلبل
هوش مصنوعی: گلستانی که نسیم در آن خوابیده و بر گل‌ها چشمی دارد و گلابش به مانند اشک بلبل است.
ندیده چشم بد روی گل او
قفس نشنیده بانگ بلبل او
هوش مصنوعی: چشمان بدخواه هیچگاه زیبایی گل او را نمی‌بینند و قفس نمی‌تواند صدای دلنشین بلبل او را بشنود.
چو لختی شد عنان جنبان شوخی
عنان برتافت از جولان شوخی
هوش مصنوعی: به محض اینکه کنترل را از دست می‌دهد، شوخی به آرامی از میدان خارج می‌شود.
به روی زانوی مشاطه بنشست
چو ساغر بر لب و آئینه در دست
هوش مصنوعی: او بر زانوی آرایشگر نشسته، همان‌طور که جامی در دست دارد و آئینه‌ای هم در دست دیگرش است.
چو بنشست از خرام آن نخل نو خیز
ز گل شد دامن مشاطه لبریز
هوش مصنوعی: وقتی که آن نخل جوان و تازه از حرکت ایستاد، دامن آرایشگر از گل پر شد.
ولی بر خوبیش زیور گران بود
رخش مشاطهٔ مشاطگان بود
هوش مصنوعی: زیبایی او آن‌قدر خاص و ارزشمند است که به مانند جواهرات گرانبها به آراستگی نیاز دارد و چهره‌اش آرایشگرهایی حرفه‌ای را برای زیباتر شدن جذب می‌کند.
رخ مه در نقاب سایه حیف است
چنین روئی به این پیرایه حیف است
هوش مصنوعی: آرایش و زیبایی چهره‌ی ماه، در سایه‌ی نقاب پوشیده شده است، و این واقعاً جای تأسف دارد که چنین صورتی با زینت‌ها و پیرایه‌ها پوشانده شود.
نگار عارضش خرم بهاری
بهاری را چه آراید نگاری
هوش مصنوعی: زیبایی چهره‌اش مثل بهار است و هیچ زیبایی نمی‌تواند مانند او باشد.
زمین چون گل ز خوبی آفریده
لبش چون غنچه ای کز گل دمیده
هوش مصنوعی: زمین به خاطر زیبایی‌اش شبیه گل آفریده شده است و لب‌هایش مانند غنچه‌ای است که از گل جوانه زده است.
ز عکس چهره خال عنبرش
نمود ی قطرهٔ خون بر جبینش
هوش مصنوعی: از تصویر صورت او، لکه‌ای از خون بر پیشانی‌اش نمایان شده است.
ز عنبر بو نسیم زلف آن گل
شده مژگان شانه شاخ سنبل
هوش مصنوعی: عطر خوش عود و بوی نسیم از موهای آن گل در کنار مژگانش، شاخ سنبل را زینت بخشیده است.
به خوی شسته رخ گلگونه هر دم
که گل زیور نخواهد غیر شبنم
هوش مصنوعی: هر لحظه که گل زیبا می‌شود، به خاطر پاکی و لطافت خود، به غیر از شبنم چیزی را الزاماً نمی‌پسندد.
چو بر تن پای تا سر زیور آراست
چو لؤلؤی تر از جیب صدف خاست
هوش مصنوعی: وقتی که از سر تا پا به زیورآلات آراسته شد، مانند مرواریدی تازه از داخل صدف جلوه کرد.
به مادر گفت لب مست تبسم
که ای بخت از تو شاداب ترحم
هوش مصنوعی: مادر لبخندی مستانه زد و گفت: ای سرنوشت، تو از محبت و رحمت او شاداب‌تر هستی.
به ترتیب نشاط آراستن کوش
به شوق افزودن و غم کاستن کوش
هوش مصنوعی: برای شاداب کردن زندگی، خود را آماده کن و سعی کن با شادی بیشتر در آن قدم برداری و اندوه را کم کنی.
چو مصر دل بیارا بام و دیوار
که اینک می رسد یوسف به بازار
هوش مصنوعی: وقتی که مصر آماده و با شکوه شده است، باید به استقبال آمدن یوسف به بازار برویم.
چمن پیرایه حسن نزهت آئین
به از صد چین صورتخانهٔ چین
هوش مصنوعی: چمن زیبایی‌های خود را به زیبایی‌های ظاهری ترجیح می‌دهد، زیرا زیبایی واقعی در نزهت و سرسبزی است نه در زینت‌های ظاهری و ظلمات صورت.
چو بشنید این بشارت مادر پیر
جوان گشت از طرب چون باد شبگیر
هوش مصنوعی: زمانی که مادر پیر این خبر خوش را شنید، جوان و شاداب شد و مانند باد شب‌هنگام به وجد آمد.
به عزم کار سازی تند بر جست
نشد تا کارها آماده ننشست
هوش مصنوعی: برای انجام کاری سریع و فعال می‌شد، اما تا زمانی که کارها به درستی آماده نشوند، موفقیتی حاصل نمی‌شود.
به یک فرمان که از دل برزبان ریخت
متاع کان و دریا با هم آویخت
هوش مصنوعی: با یک کلامی که از دل بیرون آمده، ارزش و زیبایی الماس و دریا به هم پیوسته است.
پس از یک هفته ترتیب عروسی
زمین داد آسمان را خاک بوسی
هوش مصنوعی: بعد از گذشت یک هفته، زمین به آسمان نشان داد که باید شادمانی عروسی را برگزار کند.
ز هردو سوی چون آماده شد کار
منجم نقش ساعت زد به پرگار
هوش مصنوعی: وقتی کار منجم از هر دو طرف آماده شد، با استفاده از پرگار نمودار ساعت را ترسیم کرد.
ز اختر ساعت سعدی گزیدند
چو در در رشتهٔ طالع کشیدند
هوش مصنوعی: از ستاره‌ها زمان خوشبختی را انتخاب کردند، مانند اینکه وقتی او را در چنگال سرنوشت گرفتند.
نواسنجان مجلس خرم و شاد
سپرده چشم جان در راه داماد
هوش مصنوعی: در مجلس شاد و سر به راه، چشمان دل به راه داماد دوخته شده است.
که کی چون شمع بخت از در درآید
شب پروانه را ظلمت سرآید
هوش مصنوعی: زمانی که شمع بخت به درون بیاید، شب برای پروانه مانند تاریکی خواهد بود.
همه غافل ز لعبت باز گردون
که تا آرد چه نقش از پرده بیرون
هوش مصنوعی: همه غافل از بازی‌های دنیا هستند و نمی‌دانند که سرنوشت چه تصاویری را از پرده زندگی به نمایش خواهد گذاشت.