گنجور

بخش ۴ - صفت شب و سبب آغاز این خجسته داستان

شبی رو از گلاب صبح شسته
چو رخ ز آئینه خورشید رسته
نظر پیرایه چون سیمای معشوق
طرب سرمایه چون سودای معشوق
گشاده رو تر از آغوش مستان
نشاط افزا تر از گلگشت بستان
بهاراندودچون بام بر دوست
گلاب آلوده همچون بستر دوست
طرب معمار شب بی رنج مزدور
سرشته کرد مشک از مغز کافور
چو گل گردیده گرد شبنم آلود
به آن گل کرد عالم را گل اندود
زبس روشن زمین آسمان تاب
فکنده سایهٔ وی عکس مهتاب
زمین از لاله و چرخ از ستاره
چراغان کرد بازار از نظاره
هوا و جلوه و گلگشت مهتاب
همی شست از نظرها سرمهٔ خواب
طروات چین ز روی آب می ریخت
صبا موج و نظر مهتاب می ریخت
طرب ره بسته برغم شش جهت را
در آن شب زاد گیتی عافیت را
جهان بزم و شرابش آب دیده
ز مستی اهل بزمش آرمیده
من و دل در چنین شب هردو بیدار
ز خود مخمور و مست از جام دیدار
نظر غارت گر دیدار کرده
به من هر سو تجلی زار کرده
هوا در سر هوس در دل شکسته
چو پای خفته در دامن نشسته
به ناگه حلقه ای در ناله برداشت
به لحنی کز برون جا در جگر داشت
ز چاک در نسیم دلگشائی
درون آورد بوی آشنائی
از آن نکهت که مغزم را بخارید
دماغم صد گلستان تازگی دید
به مژگان قفل در را باز کردم
رهین مژده را آواز کردم
در آمد از درم هد هد سرشتی
چه هدهد بلکه طاووس بهشتی
چو طوطی لب به شکر چاشنی داد
که شد مجنون صفت از عشق فرهاد
تمنا شام غم صبح طرب کرد
شه فرخنده اقبالت طلب کرد
نشستن را به رفتن بایدت بست
که گر برخاستی فرصت شد از دست
بکن پای طلب از خواب بیدار
که خواب آلوده آرد گمرهی بار
تو خدمت نا صبور و شاه مشتاق
به این نسبت رسد نازت به آفاق
هنوز این مژده آور در سخن بود
که شوقم بر در شه بوسه زن بود
چنان شوقم به سرعت گشت همدوش
که هم از خانه پایم شد فراموش
سراسیمه چنان از جای جستم
که سر برجای پا آمد به دستم
سوار سر شدم چون افسر بخت
سر و افسر کشیدم بر در تخت
ز مغرب گاه غم تا مشرق شوق
رسیدم چون هوس در یکقدم ذوق
چو بر درگاه شه تاج سرم سود
زمین تا آسمان صد سجده اندود
چنان با سجده ام سر اشتلم کرد
که افسر در میان سجده گم کرد
پرستاران شاهم چون بدیدند
چو بختم پیش و از پس می دویدند
ز خاکم همچو گوهر برگرفتند
سرم چون تاج زر در برگرفتند
به دامن گردم از مژگان ستردند
چو گل بر روی دستم پیش بردند
شدم بر کبریا آباد معراج
شکیبم رفته از دهشت به تاراج
ز بینایی نظر بیگانهٔ چشم
نزول آباد حسرت خانهٔ چشم
زجام بیخودی در سر هوایی
فتادی سر به جایی سجده جایی
به جای موز فرقم سجده می رست
غبار سجده شرم از دیده می شست
ز بس حیرت به حیرت در فزودم
چنان گشتم که پنداری نبودم
قضا فرمان شهنشاه جوان بخت
فلک خرگاه ماه آسمان تخت
چراغ افروز مسندگاه اقبال
گل خورشید رو شهزاده دانیال
چو دید افتادن من قد برافراشت
به پای خود سرم از سجده برداشت
نسیم خنده بر خاموشیم زد
گلاب لطف بربیهوشیم زد
بگفت ای برهمن زاد محبت
کهن شاگرد استاد محبت
تو آن بلبل نژاد گل نگاری
که از صد باغ و بلبل یادگاری
هر آنکس کو ندای عشق سنجد
جز آهنگ تو اش در دل نگنجد
نواهای کهن خاطر خراشید
به صد ناخن جگر را برتراشید
حدیث بلبل و پروانه تاچند
هوس در خواب این افسانه تاچند
کهن افسانه ها نشنیده اولی
سخن از هر چه گویی دیده اولی
تویی مرغ بهار تازه روئی
زبان سرسبز کن در تازه گویی
نوای تازه ای برکش ز منقار
که گل در گل گذارد خار در خار
کهن شد قصهٔ فرهاد و شیرین
چو عیش رفته و تقویم پارین
به جز نامی ز لیلی بر زبان نیست
به جز حرفی ز مجنون در میان نیست
یکی برطرف آتش خانه بگذر
بر آیین بت و بتخانه بنگر
ببین رونق گه آتش پرستی
گل افشان خس و خاشاک هستی
گروهی از تعلقهای جان فرد
کباب شعلهٔ آتش زن و مرد
ز هر خوش روی در ناخوش گرفته
چو هیزم انس با آتش گرفته
چو بر مردان سرآید عمر سرکش
چو خس بنهند شان در کام آتش
به آتش جسم خاکیشان بسوزند
چراغ روح علوی برفروزند
عجب تر آنکه بعد از مرگ مردان
زنان بر شیوهٔ همت نوردان
ز آتش دامن غیرت نچینند
جوانمردانه در آتش نشینند
رخ از جام سمندر بر فروزند
ز بهر مرده ای خود را بسوزند
پس از مردن رخ از هم بر نتابند
به هم در بستر آتش بخوابند
تعجب نیست کز دعوی صادق
بسوزد درغم معشوق عاشق
لوای این عجب ساید به عیوق
که سوزد بهر عاشق زنده معشوق
همین باشد همین معراج همت
نثار جان و تاراج محبت
کسی نوعی نمی آساید از عشق
از اینها هر چه گویی آید از عشق

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شبی رو از گلاب صبح شسته
چو رخ ز آئینه خورشید رسته
هوش مصنوعی: یک شب را مانند گلابی که صبح پاک شده است، توصیف می‌کند؛ همچنین چهره‌اش مانند خورشیدی است که از آینه درخشیده و نمایان شده است.
نظر پیرایه چون سیمای معشوق
طرب سرمایه چون سودای معشوق
هوش مصنوعی: چهره زیبا مشابه زینتی است که دلنشین است و شادی و خوشی همچون آرزویی است که از عشق معشوق به دست می‌آید.
گشاده رو تر از آغوش مستان
نشاط افزا تر از گلگشت بستان
هوش مصنوعی: برخورداری از خوشرویی و خوشحالی، به گونه‌ای است که دل‌ها را شاد می‌کند و فضایی شاداب‌تر از باغ‌های پرگل ایجاد می‌کند.
بهاراندودچون بام بر دوست
گلاب آلوده همچون بستر دوست
هوش مصنوعی: بهار به زیبایی و طراوت مانند بام خانه به دوستی‌ام رنگ و بوی گل و عطر دوست را می‌دهد، همان‌طور که بستر ارتباط من با دوست به لطافت و تازگی است.
طرب معمار شب بی رنج مزدور
سرشته کرد مشک از مغز کافور
هوش مصنوعی: معمار شب با دقت و بدون زحمت، شادی را خلق کرد و بویی خوش مانند مشک از کافور به وجود آورد.
چو گل گردیده گرد شبنم آلود
به آن گل کرد عالم را گل اندود
هوش مصنوعی: به مانند گلی که به شبنم آغشته شده، جهان نیز به سبب آن گل زیبا، رنگ و بوی خوشی به خود گرفته است.
زبس روشن زمین آسمان تاب
فکنده سایهٔ وی عکس مهتاب
هوش مصنوعی: زمین و آسمان به شدت روشن شده‌اند و سایه‌ای که او ایجاد کرده، مانند تصویری از مهتاب است که در شب می‌تابد.
زمین از لاله و چرخ از ستاره
چراغان کرد بازار از نظاره
هوش مصنوعی: زمین با گل‌های لاله زینت شده و آسمان با ستاره‌ها درخشان است. بازار نیز از زیبایی این منظره شاداب و پرنشاط شده است.
هوا و جلوه و گلگشت مهتاب
همی شست از نظرها سرمهٔ خواب
هوش مصنوعی: هوا و زیبایی و گردش نور ماه، خواب را از دیدگان می‌شوید و پاک می‌کند.
طروات چین ز روی آب می ریخت
صبا موج و نظر مهتاب می ریخت
هوش مصنوعی: نسیم ملایم و تازه‌ای که از چین می‌وزید، قطرات آب را به رقص درمی‌آورد و نور ماه هم زیبایی‌اش را بر روی آب می‌پاشید.
طرب ره بسته برغم شش جهت را
در آن شب زاد گیتی عافیت را
هوش مصنوعی: در شبی که دنیا به وجود آمده، خوشی و شادمانی از هر سو برایم مسدود شده است.
جهان بزم و شرابش آب دیده
ز مستی اهل بزمش آرمیده
هوش مصنوعی: دنیا مانند یک میهمانی است و شرابش هم همان اشک‌های رقیق است. کسانی که در این میهمانی هستند، از سر مستی و شادی بی‌خبرند و بی‌خبرانه در حال استراحت به سر می‌برند.
من و دل در چنین شب هردو بیدار
ز خود مخمور و مست از جام دیدار
هوش مصنوعی: در این شب خاص، من و دل هر دو بیدار و هوشیار هستیم، در حالی که از دیدار یکدیگر به شادی و شوق پرداخته‌ایم.
نظر غارت گر دیدار کرده
به من هر سو تجلی زار کرده
هوش مصنوعی: چشمان زیبا و جلب‌کننده عشق، در هر طرف من را فراگرفته و دل مرا به شدت تحت تأثیر قرار داده است.
هوا در سر هوس در دل شکسته
چو پای خفته در دامن نشسته
هوش مصنوعی: هوا و شرایط به گونه‌ای است که دل با آرزوها و خواسته‌های نشکن و ناامید مشغول است، مانند اینکه پای یک فرد خواب‌آلوده در دامن کسی نشسته باشد.
به ناگه حلقه ای در ناله برداشت
به لحنی کز برون جا در جگر داشت
هوش مصنوعی: به یکباره صدای ناله‌ای به گوش رسید که از دل برمی‌خاست و احساسی عمیق و دردناک را منتقل می‌کرد.
ز چاک در نسیم دلگشائی
درون آورد بوی آشنائی
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی بویی را به همراه دارد که یادآور خاطرات و احساسات آشناست.
از آن نکهت که مغزم را بخارید
دماغم صد گلستان تازگی دید
هوش مصنوعی: به خاطر عطر مطبوعی که به مشامم می‌رسد، احساس می‌کنم که تمام گلستان‌ها و زیبایی‌های تازه را تجربه کرده‌ام.
به مژگان قفل در را باز کردم
رهین مژده را آواز کردم
هوش مصنوعی: با پلک‌های زیبا و جذابم در را گشودم و با صدای دلنشین خبر خوشی را اعلام کردم.
در آمد از درم هد هد سرشتی
چه هدهد بلکه طاووس بهشتی
هوش مصنوعی: هد هد از در خانه من وارد شد و به گونه‌ای بزرگ‌تر و زیباتر از آنچه که انتظار داشتم، یعنی مانند طاووس بهشتی، به نظر می‌رسید.
چو طوطی لب به شکر چاشنی داد
که شد مجنون صفت از عشق فرهاد
هوش مصنوعی: وقتی طوطی کلامی شیرین و لذت‌بخش گفت، مانند مجنون که عاشق فرهاد شده بود، دیوانه‌وار تحت تاثیر عشق قرار گرفت.
تمنا شام غم صبح طرب کرد
شه فرخنده اقبالت طلب کرد
هوش مصنوعی: دلخواهی بر غم شب، صبح شادی را طلب کرد و پادشاه خوشبختی، آرزوی توفیق و سعادت را داشت.
نشستن را به رفتن بایدت بست
که گر برخاستی فرصت شد از دست
هوش مصنوعی: برای اینکه به مقصد برسی، باید ابتدا درنگ کنی و فکر کنی، چرا که اگر ناگهان اقدام کنی، فرصت‌های ارزشمند را از دست خواهی داد.
بکن پای طلب از خواب بیدار
که خواب آلوده آرد گمرهی بار
هوش مصنوعی: از خواب بیدار شو و دست به دامن خواسته‌های خود بزن، زیرا وضعیت خواب‌آلود باعث می‌شود که در راه رسیدن به اهداف‌ات گمراه شوی و به بن‌بست برسی.
تو خدمت نا صبور و شاه مشتاق
به این نسبت رسد نازت به آفاق
هوش مصنوعی: تو به خدمت دیگران بی‌صبر و شتاب‌زده هستی و شاه هم به تو بسیار علاقه‌مند است؛ با این حال، زیبایی و ناز تو در همه جا گسترش می‌یابد.
هنوز این مژده آور در سخن بود
که شوقم بر در شه بوسه زن بود
هوش مصنوعی: هنوز خبری از شادی و خوشحالی در میان بود که اشتیاقم بر درِ پادشاه قرار داشت و مشغول بوسیدن آن بود.
چنان شوقم به سرعت گشت همدوش
که هم از خانه پایم شد فراموش
هوش مصنوعی: شوق و اشتیاقم به قدری زیاد است که انگار با سرعتی هم‌پ eh ی من حرکت می‌کند، به طوری که حتی یادم می‌رود که از خانه بیرون آمده‌ام.
سراسیمه چنان از جای جستم
که سر برجای پا آمد به دستم
هوش مصنوعی: به قدری سریع و هراسان از جا بلند شدم که به جای پا، دستانم را زیر پا گذاشتم.
سوار سر شدم چون افسر بخت
سر و افسر کشیدم بر در تخت
هوش مصنوعی: به اوج موفقیت و مقام خود رسیدم، مانند یک فرمانده که بر عرش قدرت نشسته است. همچنین، بر درگاه سلطنتی خود را آماده کردم و به خود افتخار می‌کنم.
ز مغرب گاه غم تا مشرق شوق
رسیدم چون هوس در یکقدم ذوق
هوش مصنوعی: از سمت غرب غم تا سمت شرق شوق سفر کردم، همچون خواسته‌ای که در یک قدم به لذتی دست می‌یابد.
چو بر درگاه شه تاج سرم سود
زمین تا آسمان صد سجده اندود
هوش مصنوعی: وقتی در درگاه پادشاهی ایستاده‌ام و مقامم را بزرگ می‌دانم، بر روی زمین تا آسمان صد بار خود را به سجده می‌اندازم.
چنان با سجده ام سر اشتلم کرد
که افسر در میان سجده گم کرد
هوش مصنوعی: به قدری عمیق و خالصانه برای پروردگار سجده کردم که حتی تاج سرم را در آن لحظه فراموش کردم و گم شد.
پرستاران شاهم چون بدیدند
چو بختم پیش و از پس می دویدند
هوش مصنوعی: پرستاران شاه، وقتی به او نگاه کردند و دیدند سرنوشتش چه خواهد بود، از جلو و عقب به سمت او شتافتند.
ز خاکم همچو گوهر برگرفتند
سرم چون تاج زر در برگرفتند
هوش مصنوعی: مرا از خاکی که در آن قرار دارم، همچون جواهر با ارزش برداشتند و سرم را نیز مانند تاجی از طلا بر گرفتند.
به دامن گردم از مژگان ستردند
چو گل بر روی دستم پیش بردند
هوش مصنوعی: چشم‌هایم را با مژگان خود از دامن خود دور کردند، مانند گل که بر روی دستم قرار گرفت.
شدم بر کبریا آباد معراج
شکیبم رفته از دهشت به تاراج
هوش مصنوعی: در مکان بزرگی به اوج و ترقی دست یافته‌ام، صبر و شکیبایی من باعث شده تا از ترس و وحشت، به آرامش برسم.
ز بینایی نظر بیگانهٔ چشم
نزول آباد حسرت خانهٔ چشم
هوش مصنوعی: از بینایی و دیدن دیگران در دلمان حسرتی برمی‌خیزد که این حسرت، به مانند خانه‌ای برای چشمان ما شده است.
زجام بیخودی در سر هوایی
فتادی سر به جایی سجده جایی
هوش مصنوعی: از جام شوق و سرخوشی، به حالتی از بی‌خود شدن افتاده‌ام، که به‌سوی مکانی خاص می‌روم و در آنجا سجده می‌کنم.
به جای موز فرقم سجده می رست
غبار سجده شرم از دیده می شست
هوش مصنوعی: به جای موز، به سجده‌ای که در برابر خداوند انجام می‌دهم، تفاوت‌هایم را به یاد می‌آورم و غبار سجده‌ام، شرم را از چشمانم می‌زداید.
ز بس حیرت به حیرت در فزودم
چنان گشتم که پنداری نبودم
هوش مصنوعی: چنان به حیرت و شگفتی فرو رفتم که احساس می‌کردم وجود ندارم.
قضا فرمان شهنشاه جوان بخت
فلک خرگاه ماه آسمان تخت
هوش مصنوعی: سرنوشت و تقدیر به عنوان فرمانی از سوی پادشاهی جوان و خوشبخت، به مانند مکانی است که ماه در آسمان می‌درخشد و در حقیقت نمادی از قدرت و زیبایی است.
چراغ افروز مسندگاه اقبال
گل خورشید رو شهزاده دانیال
هوش مصنوعی: چراغی که در جایگاه خوشبختی می‌درخشد، مانند گل خورشید، برای شهزاده دانیال روشنی می‌بخشد.
چو دید افتادن من قد برافراشت
به پای خود سرم از سجده برداشت
هوش مصنوعی: وقتی او سقوط من را دید، قد برافراشت و با پای خود ایستاد و سرم را از حالت سجده بلند کرد.
نسیم خنده بر خاموشیم زد
گلاب لطف بربیهوشیم زد
هوش مصنوعی: نسیمِ خنده بر سکوت ما وزید و لطفی مانند گل، ما را به حال بی‌خبری کشاند.
بگفت ای برهمن زاد محبت
کهن شاگرد استاد محبت
هوش مصنوعی: ای کسی که ریشه‌دار در عشق هستی، دانش‌آموختهٔ آموزه‌های عشق و محبت هستی.
تو آن بلبل نژاد گل نگاری
که از صد باغ و بلبل یادگاری
هوش مصنوعی: تو آن بلبل زیبای باغی هستی که یاد و خاطره‌ات از صد باغ دیگر هم شناخته شده است.
هر آنکس کو ندای عشق سنجد
جز آهنگ تو اش در دل نگنجد
هوش مصنوعی: هر کسی که صدای عشق را بشنود، جز نغمه تو در دلش جایی ندارد.
نواهای کهن خاطر خراشید
به صد ناخن جگر را برتراشید
هوش مصنوعی: آوای قدیمی یادهای تلخی را زنده کرد و درد و رنج را در دل بیشتر کرد.
حدیث بلبل و پروانه تاچند
هوس در خواب این افسانه تاچند
هوش مصنوعی: داستان عشق بلبل و پروانه تا کی ادامه پیدا می‌کند؟ آیا این تمایلات و آرزوها تنها در خواب و خیال باقی خواهند ماند؟
کهن افسانه ها نشنیده اولی
سخن از هر چه گویی دیده اولی
هوش مصنوعی: سخنانی که به موضوعات مختلف اشاره می‌کند، مانند داستان‌های قدیمی است که تنها از طریق تماشا و تجربه می‌توان به آن‌ها پی برد. این به این معناست که برای درک واقعی و عمیق هر موضوعی، باید از آن با دقت و توجه نگاه کنیم و تجربه‌اش کنیم.
تویی مرغ بهار تازه روئی
زبان سرسبز کن در تازه گویی
هوش مصنوعی: تو مثل پرنده‌ای هستی که در بهار زندگی تازه‌ای را آغاز می‌کند. پس برای بیان زیبایی‌های زندگی و تازگی‌ها، از کلامی سرشار از شادابی و طراوت استفاده کن.
نوای تازه ای برکش ز منقار
که گل در گل گذارد خار در خار
هوش مصنوعی: آوا و نغمه‌ای نو از لانه‌ام بیرون بیاور که گل‌ها را در هم بپیچد و تیغ‌ها را در هم بگذارد.
کهن شد قصهٔ فرهاد و شیرین
چو عیش رفته و تقویم پارین
هوش مصنوعی: داستان فرهاد و شیرین قدیمی و کهنه شده است، مانند زمانی که لذت‌ها رفته و سال‌ها گذشته‌اند.
به جز نامی ز لیلی بر زبان نیست
به جز حرفی ز مجنون در میان نیست
هوش مصنوعی: جز نام لیلی، هیچ کلامی بر زبان نیست و جز سخنی از مجنون، هیچ گفتگویی در میان نیست.
یکی برطرف آتش خانه بگذر
بر آیین بت و بتخانه بنگر
هوش مصنوعی: یک نفر از آتش سوزی خانه عبور کن و به آیین بت و معبد بت‌ها نگاه کن.
ببین رونق گه آتش پرستی
گل افشان خس و خاشاک هستی
هوش مصنوعی: به تماشای زندگی بنشین و ببین که چگونه زندگی با زیبایی و شادابی در حال شکوفایی است، به‌طوری که فقط ظواهر دنیوی و مادی در آن حضور دارند و ارزش‌های واقعی و عمیق در آن به‌وضوح مشخص نیستند.
گروهی از تعلقهای جان فرد
کباب شعلهٔ آتش زن و مرد
هوش مصنوعی: گروهی از وابستگی‌های روحی افراد مانند کبابی است که در آتش شعله می‌زند، چه مرد و چه زن.
ز هر خوش روی در ناخوش گرفته
چو هیزم انس با آتش گرفته
هوش مصنوعی: هر کس که چهره زیبایی دارد، همچون هیزمی است که به آتش نزدیک شده و از آن آسیب می‌بیند.
چو بر مردان سرآید عمر سرکش
چو خس بنهند شان در کام آتش
هوش مصنوعی: وقتی که عمر پرخاشگر و سرکش بر مردان به پایان برسد، مانند خس و خاشاک در آتش می‌سوزند.
به آتش جسم خاکیشان بسوزند
چراغ روح علوی برفروزند
هوش مصنوعی: جسم خاکی آن‌ها به آتش کشیده می‌شود، اما روشنایی روح علوی را شعله‌ور می‌کنند.
عجب تر آنکه بعد از مرگ مردان
زنان بر شیوهٔ همت نوردان
هوش مصنوعی: عجب اینجاست که بعد از مرگ مردان، زنان هم به راه و روش تلاش و کوشش آن‌ها ادامه می‌دهند.
ز آتش دامن غیرت نچینند
جوانمردانه در آتش نشینند
هوش مصنوعی: آتش غیرت را نباید به جان دیگران انداخت، بلکه انسان‌های شجاع و جوانمرد در آتش خود می‌سوزند و از اصول خود دفاع می‌کنند.
رخ از جام سمندر بر فروزند
ز بهر مرده ای خود را بسوزند
هوش مصنوعی: چهره‌ای زیبا و دلنشین از جامی پر از جواهرات می‌درخشد، اما برخی برای یادبود یک مرده، جان و دل خود را فدای او می‌کنند.
پس از مردن رخ از هم بر نتابند
به هم در بستر آتش بخوابند
هوش مصنوعی: پس از مرگ، چهره‌ها به هم نخواهند خورد و در بستر آتش در کنار هم خواهند خوابید.
تعجب نیست کز دعوی صادق
بسوزد درغم معشوق عاشق
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که عاشق در غم معشوقش بسوزد، اگرچه ادعایش صادق و راستین باشد.
لوای این عجب ساید به عیوق
که سوزد بهر عاشق زنده معشوق
هوش مصنوعی: پرچم این حیرت در دشت عیوق به اهتزاز درآمده است، چون عاشق زنده‌ای که به خاطر معشوقش بسوزد.
همین باشد همین معراج همت
نثار جان و تاراج محبت
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که باید تلاش و کوشش برای عشق و محبت را در نظر بگیریم و به آن بها دهیم. در واقع، نمایش عشق و محبت به دیگران و فدا کردن جان و دل برای این هدف، خود نوعی اوج و تعالی است.
کسی نوعی نمی آساید از عشق
از اینها هر چه گویی آید از عشق
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از عشق به آرامش نمی‌رسد، هر چه را بخواهی بگویی، باز هم نتیجه‌اش عشق خواهد بود.