بخش ۱۴ - صفت بهار و شرح حال خویش در زندان و خاتمه
بهار آمد به استقبال نوروز
چو عید بلبل از دنبال نوروز
بهاری از لعاب حور آبش
کف سرچشمهٔ کوثر سحابش
سحابی مجلس افروز نظاره
زماهش برق، و ز باران ستاره
هوا چو طبع من سرمایهٔ در
صبا از خود تهی در عطر گل پر
لبالب از می گل جام لاله
به دعوی باغ و صحرا هم پیاله
خراب آباد جغد و کلبهٔ مور
چو چشم بلبلان از جلوه معمور
به زخم از خرمی مرهم گرفته
غم و شادی چو گل در هم شکفته
هوا در شعله از بس کارگر بود
پر پروانه از گل تازه تر بود
طراوت شسته چون درد از پیاله
غبار عنبر از مژگان لاله
ز بس آغشته در گلهای سیراب
شکسته رنگ خورشید جهانتاب
تو پنداری ز انوار شب و روز
چمن مهتاب پوشیدست در روز
چمن ساقی نظر خمخانه پرداز
صراحی شمع و گل پروانه پرواز
شراب و شبنم و گل هر سه همدست
کزین عاشق وزان بلبل شود مست
ز جوش گل گلاب دیده در جوش
تماشا با تماشایی هم آغوش
چمن عرض تجلی زار گل کرد
چراغ مسجد و بتخانه گل کرد
به وحدتگاه گلشن شیخ و راهب
همه یک نغمه در اثبات واجب
قفس در شهر و بلبل در قفس نه
به غیر از بیکسان در شهر کس نه
من و دل در چنین خرم بهاری
طرب مهمان ز هر سو ناگواری
به زندان اجل کس زار و محبوس
نواسنج ترنمهای افسوس
دریغ آباد زندان طرف با غم
به کف گلدسته از گلهای داغم
چو زندان دخمهٔ زردشت کیشان
کهن سردابهٔ دیر کشیشان
مشبک سقفش از آه اسیران
چو روزنهای دام صید گیران
چو کژدم عنکبوتش دشنه در کام
لعاب خون تنیده بر در و بام
مگس دروی چوزاغان جگر خوار
به خون آغشته تا دل چنگ و منقار
نگهبانان چو سرهنگان دوزخ
یخ از آتش سرشته آتش از یخ
خنک رویان آتش خوی سرکش
به دلشان زخم چون در پنبه آتش
نشیمن آنکه گفتم همنشین این
غرامت در من و بر چرخ نفرین
اجل کرده بر آن محبوس بیداد
که زندان خانه شد همخانه جلاد
به پا زنجیر و بر سر موی ابتر
سیه چون نخل ماتم پای تا سر
ز بس کالودهٔ گرد و غبار است
رخم چون پای مجنون خاکسار است
به رویم طفل اشک از بهر بازی
بود پیوسته در گل مهره بازی
به چشم اشک گلگون پرده افکن
چو عکس برگ گل در آب روشن
چمن بیدار و سرخوش بخت ایام
مرا چشم تماشا خفته در دام
خرامان عالمی گلدسته در دست
من از نیلوفری زنجیر پا بست
ز چندین گل که دارد رنگ هستی
نصیبم گشته نیلوفر پرستی
سپهر نیلگون در سوک بختم
چو نیلوفر زد اندر نیل رختم
نه زندان روزنی دارد به گلشن
کز آن چشمم شود یکذره روشن
نه رحمی بی مروت باغبان را
که چون بیند به رونق بوستان را
به شکر جلوهٔ گلهای خندان
کند پژمرده برگی نذر زندان
نداند راه زندان باد جاسوس
که بر چشمم نگارد کحل پا بوس
ز عطر گل نمک ریزد به داغم
گلاب افشان کند چشم و دماغم
چو برتابد عنان بازگشتی
ز طراری به رسم سرگذشتی
زند بر گوش گل مشکین بیانم
بشوراند دل بلبل زبانم
وگر گل را از از این پیغام ننگست
نه با گل با قبول بخت جنگست
که آرد از من و از بخت من یاد
که لعنت بر من و بر بخت من باد
چه بختست این کزو جز غم نبینم
به مرگش کاش در ماتم نشینم
کیم من وز چه آب و گل سرشتم
که چون یوسف به چشم خویش زشتم
گلم بهر گلابم می پرستند
وگر خارم به آتش می فرستند
به شرع دانش و احکام بینش
نیم نوعی ز جنس آفرینش
نه در هستی نمودم راست بودی
عدم را از وجود ما درودی
نه مخمورم نه هشیارم نه مستم
درست آفرینش را شکستم
الهی ای ز نامت کام جان مست
چو آغازم سخن مست و زبان مست
تو چون گفتم بلندی یافت پستی
ز من برخاست ننگ و نام هستی
چو در گنجد خم و پیمانه با هم
نماید رشحه ای بر بحر شبنم
کنون معذورم از گستاخ گویی
که مأمورم به این گستاخ روئی
کیم من تا به حمدت لب گشایم
سرود عرض حالی می سرایم
زهی هستی ز تو ویران و معمور
تو ظلمت را کنی خال رخ حور
توئی دانا پی افشای هر حال
بلاغت منشی دیوان اعمال
اولوالامر هوس بنیاد دلها
ولی عهد امید آباد دلها
عدم از خانه زادان وجودت
وجود آفرینش کرد جودت
شکار آرزوی خامکاران
بهار آبروی خاکساران
تمنایت وطنگاه غریبان
تماشایت نصیب بس نصیبان
توئی در روی لیلی جامه گلگون
توئی در چشم مجنون مست و مفتون
اگر بر گل اگر بر خار پویم
ز شوقت زار و نالان زار مویم
چو از بختم نیاساید تمنی
نشینم برسر خاک تسلی
الهی گر ز نامم ننگ زاید
نه سنگ از کوه و لعل از سنگ زاید
مرا زین ننگ و نام امیدواری است
که ننگ رستگاری شرمساری است
نسیمی ده گل شرمندگی را
معطر کن دماغ بندگی را
براتی ده ز دیوان نجاتم
بنه مهر نبوت بر براتم
که از خاصیت آن خاتم بخت
کنم دوش سلیمان پایهٔ تخت
ز کام اژدها رختم به درکش
ز موج زمزم اندر چشم ترکش
تهمتن شیوه ای در کار من کن
که بیژن وار مردم زین تغابن
ادب شرطست و شرح غم ضرور است
غرض عجز است و عجز از ناصبور است
وگرنه من که و دیوان هستی
شکایت مندی و آتش پرستی
مرا عمر شکایت مختصر باد
اساس حاجتم زیر و زبر باد
چو حاجت مند بخشی عادت تست
تو دانی حاجت من حاجت تست
بخش ۱۳ - آمدن شاهزاده بر سر دختر و منع نمودن او را بار دیگر: چو نقش حال او شهزاده بر خواندبخش ۱۵ - در تمثیل مناظرهٔ ماهی و سمندر با یکدیگر: به ماهی طعنه زد روزی سمندر
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بهار آمد به استقبال نوروز
چو عید بلبل از دنبال نوروز
هوش مصنوعی: بهار با روی خوش و شادابی فرارسیدن نوروز را جشن میگیرد، مشابه اینکه بلبل تازگی عید را از دور میبیند و به آن خوشامد میگوید.
بهاری از لعاب حور آبش
کف سرچشمهٔ کوثر سحابش
هوش مصنوعی: بهار زیبایی از جلوههای بهشتی، آبش مانند کف سرچشمهٔ کوثر، و بارش آن همچون ابرهای رحمت است.
سحابی مجلس افروز نظاره
زماهش برق، و ز باران ستاره
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و درخشش چیزی اشاره شده است که مانند ابری در مجلس میدرخشد و چشمها را به خود جلب میکند، و همچنین به ستارههایی که از باران حاصل شدهاند اشاره میشود. به طور کلی، این بیان توصیف کننده زیبایی و جذابیت طبیعت است.
هوا چو طبع من سرمایهٔ در
صبا از خود تهی در عطر گل پر
هوش مصنوعی: هوا مانند روح من است که در نسیم بهاری خالی از خود و پر از عطر گلهاست.
لبالب از می گل جام لاله
به دعوی باغ و صحرا هم پیاله
هوش مصنوعی: جام لاله پر از شراب است و با این حال، برای نشان دادن زیبایی و شکوه خود، به باغ و دشت هم میبالد.
خراب آباد جغد و کلبهٔ مور
چو چشم بلبلان از جلوه معمور
هوش مصنوعی: در مکانی که جغد و مور زندگی میکنند، ویرانی و نابسامانی بهچشم میخورد، اما وقتی بلبلان با زیبایی خود میآیند، آن مکان زندگی و حال و هوای جدیدی پیدا میکند.
به زخم از خرمی مرهم گرفته
غم و شادی چو گل در هم شکفته
هوش مصنوعی: از زخمهایم دارویی از شادابی گرفتهام، و غم و شادی همانند گلی در هم آمیخته و شکوفا شدهاند.
هوا در شعله از بس کارگر بود
پر پروانه از گل تازه تر بود
هوش مصنوعی: هوا به دلیل تلاش فراوان در شعله، پر از پروانهها شده و این پروانهها از گلهای تازهای که وجود دارد، بهتر و زیباتر هستند.
طراوت شسته چون درد از پیاله
غبار عنبر از مژگان لاله
هوش مصنوعی: طراوتی که مانند درد در پیاله وجود دارد، به زیبایی و تازگی غبار عطرانبر که از مژگان لالهها میریزد، شبیه است.
ز بس آغشته در گلهای سیراب
شکسته رنگ خورشید جهانتاب
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه خورشید در گلهای لطیف و خیس غرق شده، رنگ آن به شکلی زیبا و دلنشین تغییر کرده است.
تو پنداری ز انوار شب و روز
چمن مهتاب پوشیدست در روز
هوش مصنوعی: تو گمان میکنی که نورهای شب و روز، باغ را با درخشش مهتاب پوشاندهاند.
چمن ساقی نظر خمخانه پرداز
صراحی شمع و گل پروانه پرواز
هوش مصنوعی: چمن، ساقی، و خمخانه به تصویر کشیده شدهاند. صراحی در کنار شمع و گل و پروانهای که در حال پرواز است، زیبایی این صحنه را به نمایش میگذارد. این تصویر نشاندهنده لحظات دلانگیز و زیبا در یک فضای شاداب و دلرباست.
شراب و شبنم و گل هر سه همدست
کزین عاشق وزان بلبل شود مست
هوش مصنوعی: در این دنیا، شراب، شبنم و گل به همراه همدیگر عمل میکنند و باعث خوشحالی و سرمستی عاشق و بلبل میشوند.
ز جوش گل گلاب دیده در جوش
تماشا با تماشایی هم آغوش
هوش مصنوعی: از جوش و خروش گل، عطر گلاب به وجود میآید و در لحظهی تماشا، آدمی با زیبایی و جذابیت آن خیره میشود و در این زیبایی غرق میگردد.
چمن عرض تجلی زار گل کرد
چراغ مسجد و بتخانه گل کرد
هوش مصنوعی: چمن به زیبایی گلها جلوهگری میکند و در عین حال، جلوهگاه روشنایی در مسجد و مجسمهسازی در معبد است.
به وحدتگاه گلشن شیخ و راهب
همه یک نغمه در اثبات واجب
هوش مصنوعی: در باغ پر از گل و زیبایی که همه به یک جا میرسند، چه شیخی و چه راهبی، همه به یک زبان در تأیید وجود ذات حق صحبت میکنند.
قفس در شهر و بلبل در قفس نه
به غیر از بیکسان در شهر کس نه
هوش مصنوعی: در اینجا به موضوع محدودیت و محصور بودن اشاره شده است. در شهر، تنها بلبل در قفس است و هیچکس دیگری غیر از او در این وضعیت گرفتار نشده است. این وضعیت نشاندهنده تنهایی و بیکسی بلبل در میان دیگری است، که در واقع تمامی شهر را نمایان میکند؛ جایی که همه در حالتی از بیشتر بودن به جای یکایک در قفس بلبل قرار دارند.
من و دل در چنین خرم بهاری
طرب مهمان ز هر سو ناگواری
هوش مصنوعی: من و دلم در این بهار خوش و خرم مهمان شادی هستیم، اما از هر طرف غم و ناراحتی در میآید.
به زندان اجل کس زار و محبوس
نواسنج ترنمهای افسوس
هوش مصنوعی: هیچکس در برابر مرگ ناتوان و در غل و زنجیر احساس حسرت و اندوه نیست.
دریغ آباد زندان طرف با غم
به کف گلدسته از گلهای داغم
هوش مصنوعی: درد و غم من در زندان است و به مانند گلدستهای از گلهای سوخته به نظر میرسد.
چو زندان دخمهٔ زردشت کیشان
کهن سردابهٔ دیر کشیشان
هوش مصنوعی: مانند زندان پیچیده و تاریک زرتشتیان، سردابهای قدیمی و سرد از کلیساها و مراسم دینی.
مشبک سقفش از آه اسیران
چو روزنهای دام صید گیران
هوش مصنوعی: سقف این مکان به گونهای طراحی شده که شبیه روزنههای دام شکارچیان است و از آه و نالههای اسیران تشکیل شده است.
چو کژدم عنکبوتش دشنه در کام
لعاب خون تنیده بر در و بام
هوش مصنوعی: شبیه کژدم، عنکبوت دشنهای در دندان دارد و نوار خون به دور تنش پیچیده شده است که بر در و بام برافراشته است.
مگس دروی چوزاغان جگر خوار
به خون آغشته تا دل چنگ و منقار
هوش مصنوعی: مگس فقیر، که در کنار زاغها زندگی میکند، به خون آنها آغشته شده و دلش برای زندگی خود و موقعیتش میسوزد.
نگهبانان چو سرهنگان دوزخ
یخ از آتش سرشته آتش از یخ
هوش مصنوعی: نگهبانان مانند فرماندهان دوزخ هستند که یخ را از آتش ساختهاند و آتش را نیز از یخ.
خنک رویان آتش خوی سرکش
به دلشان زخم چون در پنبه آتش
هوش مصنوعی: آتش سرکش در دل آنها زخم ایجاد کرده است، مانند زمانی که آتش به پنبه میرسد و آن را میسوزاند.
نشیمن آنکه گفتم همنشین این
غرامت در من و بر چرخ نفرین
هوش مصنوعی: منزلت و جایگاه کسی که دربارهاش صحبت کردم، اکنون به خاطر این غم و رنجی که در دلم دارم، در دو عالم نفرین شده است.
اجل کرده بر آن محبوس بیداد
که زندان خانه شد همخانه جلاد
هوش مصنوعی: سرنوشت تیرهای برای آن کسی رقم خورده که در حبس و ظلم گرفتار است; زیرا اکنون زندان به خانهای مشترک با جلادان تبدیل شده است.
به پا زنجیر و بر سر موی ابتر
سیه چون نخل ماتم پای تا سر
هوش مصنوعی: پایم زنجیر شده و موی سرم مانند نخلهای سوخته و سیاه است، در حالی که غم و اندوه همه وجودم را فرا گرفته است.
ز بس کالودهٔ گرد و غبار است
رخم چون پای مجنون خاکسار است
هوش مصنوعی: به خاطر گرد و غباری که بر روی صورتم نشسته، چهرهام مانند پای مجنون، خاک آلود و درهم شده است.
به رویم طفل اشک از بهر بازی
بود پیوسته در گل مهره بازی
هوش مصنوعی: در ملایمت و معصومیت دوران کودکی، همیشه بچهها برای بازی کردن اشک میریختند و در دنیای شیرین و سرگرمکننده خود غرق بودند.
به چشم اشک گلگون پرده افکن
چو عکس برگ گل در آب روشن
هوش مصنوعی: به چشمانت اشکی همچون گل سرخ بریز تا مانند تصویر گل در آب زلال نمایان شود.
چمن بیدار و سرخوش بخت ایام
مرا چشم تماشا خفته در دام
هوش مصنوعی: چمن شاداب و خوشحال است، اما من به چشمانداز زندگیام که در دام مشکلات فرورفته، بیخبر و بیتوجه هستم.
خرامان عالمی گلدسته در دست
من از نیلوفری زنجیر پا بست
هوش مصنوعی: من با ناز و زیبایی خاصی در دنیایی چون گلدستهای که در دست دارم قدم میزنم و این زیبایی، چون نیلوفری، مرا بسته و محصور کرده است.
ز چندین گل که دارد رنگ هستی
نصیبم گشته نیلوفر پرستی
هوش مصنوعی: از میان گلهای بسیار که در زندگی وجود دارند، من به نیلوفر علاقمند شدم و آن را انتخاب کردهام.
سپهر نیلگون در سوک بختم
چو نیلوفر زد اندر نیل رختم
هوش مصنوعی: آسمان آبی در غم سرنوشتم مانند نیلوفری در آب، بر چهرهام شکوفا شده است.
نه زندان روزنی دارد به گلشن
کز آن چشمم شود یکذره روشن
هوش مصنوعی: جایی برای آزادی در زندان نیست، حتی یک نور کوچک هم وجود ندارد که چشمانم را روشن کند و به من امید دهد.
نه رحمی بی مروت باغبان را
که چون بیند به رونق بوستان را
هوش مصنوعی: باغبان هیچ رحم و مروتی ندارد، چون رونق و زیبایی باغ را ببیند.
به شکر جلوهٔ گلهای خندان
کند پژمرده برگی نذر زندان
هوش مصنوعی: شکر برای زیبایی گلهای شاداب میدهد و برگهای پژمرده را به قید و بند میسپارد.
نداند راه زندان باد جاسوس
که بر چشمم نگارد کحل پا بوس
هوش مصنوعی: کسی که به سختیها و محنتهای زندگی و دوری از محبوب عادت کرده، از جاذبه و زیبایی عشق بیخبر است و نمیتواند فهمی از حال و احوال عاشق داشته باشد. محبت و زیبایی، محبوس در دل اوست و به سادگی درک نمیشود.
ز عطر گل نمک ریزد به داغم
گلاب افشان کند چشم و دماغم
هوش مصنوعی: عطر گل به دلم شوری میدهد و خوشبو میکند، چشمانم را نوازش میکند و احساسم را سرشار از شادی میسازد.
چو برتابد عنان بازگشتی
ز طراری به رسم سرگذشتی
هوش مصنوعی: زمانی که رهایی و آزادی به وجود آید، دیگر نیازی به دغدغه و مشکلات گذشته نیست و همه چیز به روال طبیعی خود برمیگردد.
زند بر گوش گل مشکین بیانم
بشوراند دل بلبل زبانم
هوش مصنوعی: در کنار گل خوشبو، سخنانم را با عشق و احساس بیان میکنم و دل بلبل را به شوق میآورم.
وگر گل را از از این پیغام ننگست
نه با گل با قبول بخت جنگست
هوش مصنوعی: اگر گل به خاطر این پیغام نگران نیست، به خاطر گل نبود، بلکه به خاطر پذیرش تقدیر و سرنوشت در حال جنگ است.
که آرد از من و از بخت من یاد
که لعنت بر من و بر بخت من باد
هوش مصنوعی: کسی که یاد من و بخت من را میآورد، لعنتی بر من و بر بخت من نثار کند.
چه بختست این کزو جز غم نبینم
به مرگش کاش در ماتم نشینم
هوش مصنوعی: این شخص به نوعی از سرنوشت خود شکایت دارد که تنها غم و اندوه را تجربه میکند. او آرزو میکند که در مرگ عزیزش به گونهای عزاداری کند و در این اندوه شریک شود.
کیم من وز چه آب و گل سرشتم
که چون یوسف به چشم خویش زشتم
هوش مصنوعی: من کیستم و از چه ترکیب و سرشتی ساخته شدهام که مثل یوسف، خود را با چشم خود به زحمت میاندازم.
گلم بهر گلابم می پرستند
وگر خارم به آتش می فرستند
هوش مصنوعی: من را مانند گلی میپرستند و احترام میکنند، اما اگر به شکل خاری باشم، مرا به آتش میسپارند.
به شرع دانش و احکام بینش
نیم نوعی ز جنس آفرینش
هوش مصنوعی: به دلیل اصول و قوانین دانایی و آگاهی، انسانها به نوعی از جنس خلقت و آفرینش دچار تحول میشوند.
نه در هستی نمودم راست بودی
عدم را از وجود ما درودی
هوش مصنوعی: من در وجود خود به سادگی راستگویی را نشان دادم و عدم را از وجود خود دور کردم.
نه مخمورم نه هشیارم نه مستم
درست آفرینش را شکستم
هوش مصنوعی: نه در حال نشئهام، نه هوشیار، و نه مست. در واقع، به طوری که باید میبودم، دچار تزلزل و شکست شدهام.
الهی ای ز نامت کام جان مست
چو آغازم سخن مست و زبان مست
هوش مصنوعی: ای خدا، من از نام تو سرشار از عشق و شوق هستم، همچنان که شروع صحبت میکنم، زبانم نیز در این حالت مستی و سرمستی است.
تو چون گفتم بلندی یافت پستی
ز من برخاست ننگ و نام هستی
هوش مصنوعی: وقتی به تو گفتم که بالاتر بروی، پستی و ذلت از من دور شد و به خاطر من شرم و نام نیک از بین رفت.
چو در گنجد خم و پیمانه با هم
نماید رشحه ای بر بحر شبنم
هوش مصنوعی: زمانی که خم و پیمانه در یکدیگر جای بگیرند، قطرهای از شبنم بر روی دریا نمایان میشود.
کنون معذورم از گستاخ گویی
که مأمورم به این گستاخ روئی
هوش مصنوعی: الان از اینکه به صراحت صحبت میکنم، عذرخواهی نمیکنم؛ زیرا من وظیفهدارم که اینگونه برخورد کنم.
کیم من تا به حمدت لب گشایم
سرود عرض حالی می سرایم
هوش مصنوعی: هر زمان که بخواهم از تو ستایش کنم و دربارهات صحبت کنم، در واقع احساسات و حالاتی را که دارم به زبان میآورم.
زهی هستی ز تو ویران و معمور
تو ظلمت را کنی خال رخ حور
هوش مصنوعی: ای وجود تو، جهانی را ویران کردهای و در عین حال آن را آباد میکنی. تو میتوانی تاریکی را با زیبایی و رخسار محبوب خود روشن کنی.
توئی دانا پی افشای هر حال
بلاغت منشی دیوان اعمال
هوش مصنوعی: تو همواره از حال و وضعیت هر چیزی باخبری و میتوانی با فن بلاغت، اعمال و کارهای من را به بهترین شکل بیان کنی.
اولوالامر هوس بنیاد دلها
ولی عهد امید آباد دلها
هوش مصنوعی: حاکمان و صاحبان قدرت، اساس و پایه قلبها هستند و آینده امیدوارکنندهای برای دلها فراهم میکنند.
عدم از خانه زادان وجودت
وجود آفرینش کرد جودت
هوش مصنوعی: عدم، به عنوان جزیی از وجود تو، باعث به وجود آمدن خلقت شده است و بخشش تو نقش اساسی در این فرآیند دارد.
شکار آرزوی خامکاران
بهار آبروی خاکساران
هوش مصنوعی: آرزوهای بیپشتوانه و خام افرادی که به دنبال موفقیت هستند، در فصل بهار، همچون محکومیتی برای افرادی است که در تلاش هستند با صداقت و کار سخت به پیشرفت برسند.
تمنایت وطنگاه غریبان
تماشایت نصیب بس نصیبان
هوش مصنوعی: آرزوها و امیدهای تو مانند تماشای غریبان در سرزمینت، نصیب بسیاری از افراد میشود.
توئی در روی لیلی جامه گلگون
توئی در چشم مجنون مست و مفتون
هوش مصنوعی: تو در چهره لیلی زیبایی و در چشمان مجنون حسی از عشق و دیوانگی داری.
اگر بر گل اگر بر خار پویم
ز شوقت زار و نالان زار مویم
هوش مصنوعی: اگر بر روی گل بروم یا بر خار، از محبت تو در حال زاری و ناله خواهم بود.
چو از بختم نیاساید تمنی
نشینم برسر خاک تسلی
هوش مصنوعی: زمانی که شانس و اقبال من خوب نباشد، نمیتوانم به امید و آرزوهای خود ادامه دهم و تنها بر سر خاک نشسته و تسلی میطلبم.
الهی گر ز نامم ننگ زاید
نه سنگ از کوه و لعل از سنگ زاید
هوش مصنوعی: خداوندا، اگر یاد نام من باعث شرم و ننگ باشد، پس چرا از سنگ، لعل و جواهر نمیتواند به وجود بیاید؟
مرا زین ننگ و نام امیدواری است
که ننگ رستگاری شرمساری است
هوش مصنوعی: من به خاطر این ننگی که بر دوش دارم، به امید رستگاری هستم، زیرا شرمساری از نجات دادن خود از این وضعیت، بیش از این ننگ بر من سنگینی میکند.
نسیمی ده گل شرمندگی را
معطر کن دماغ بندگی را
هوش مصنوعی: نسیمی بیا و عطر گلهای حسرت را بپراکنده کن، تا بوی بندگی را در فضا پخش کند.
براتی ده ز دیوان نجاتم
بنه مهر نبوت بر براتم
هوش مصنوعی: نامهای به من بده که از دیوان نجاتم خبر دهد و مهر نبوت را بر آن بگذار.
که از خاصیت آن خاتم بخت
کنم دوش سلیمان پایهٔ تخت
هوش مصنوعی: از ویژگیهای آن انگشتر (که نماد بخت و سعادت است) برای خودم، مانند سلیمان، پایهای برای تخت سلطنت خود بسازم.
ز کام اژدها رختم به درکش
ز موج زمزم اندر چشم ترکش
هوش مصنوعی: از دهان اژدها به سوی او رفتم و از امواج زمزم در چشمان او اشک دیدم.
تهمتن شیوه ای در کار من کن
که بیژن وار مردم زین تغابن
هوش مصنوعی: از تهمتن (یکی از شخصیتهای داستان) خواسته میشود که راهی را در زندگیام پیش بگیرد که مانند بیژن، مردم را از این نیرنگ و فریب نجات دهد.
ادب شرطست و شرح غم ضرور است
غرض عجز است و عجز از ناصبور است
هوش مصنوعی: آداب و رفتار مناسب ضروری است و بیان اندوه نیز اهمیت دارد. هدف در اینجا ناتوانی است و ناتوانی ناشی از بیصبری است.
وگرنه من که و دیوان هستی
شکایت مندی و آتش پرستی
هوش مصنوعی: اگر نه من که دیوانهام، تو هم که شاکی از من هستی و به آتش عشق پرستی.
مرا عمر شکایت مختصر باد
اساس حاجتم زیر و زبر باد
هوش مصنوعی: کاش عمر من فقط به شکایتهای کوتاه بگذرد و نیازهایم به هم نریزد و نابود نشود.
چو حاجت مند بخشی عادت تست
تو دانی حاجت من حاجت تست
هوش مصنوعی: وقتی شخصی نیازمندی را مدد میکنی، این کار برای تو عادت شده است. تو خودت میدانی که نیاز من نیز همانند نیاز توست.