بخش ۱۳ - آمدن شاهزاده بر سر دختر و منع نمودن او را بار دیگر
چو نقش حال او شهزاده بر خواند
گلاب از گلبن مژگان بر افشاند
دمی چون ابر رحمت زار بگریست
که ما را شرم باد از تهمت زیست
ز غم مست از شراب گریه مدهوش
در آتش راند مرکب چون سیاووش
بگفت ای شیر دل معشوق صادق
همین باشد عروج عشق و عاشق
همین باشد همین مجذوب حالی
کمال آباد عشق لاابالی
ز حد ما جوانمردی همین است
که معراج جوانمردان چنین است
هوس خلد محبت باد بر تو
خود آتش ابر رحمت باد بر تو
به تحسین روی مردان برزمین است
هزاران آفرین بر آفرین است
تسلی شو که کار خویش کردی
به دعوی زانچه گفتی بیش کردی
کنون شهری ز تعمیرت خرابست
گر از آتش برون آئی ثوابست
ز دلها بیش از این جیحون میالای
جهان خواهی بیاساید بیاسای
بیا بگذر دگر زین خوی سرکش
برون آ چون طلا از کوره بیغش
همین کآواز شاه آمد به گوشش
به استقبال او برخاست هوشش
ز حرف سوزناکی لب به خون شست
که دل تبخاله گشت و از لبش رست
بگفت ای پیشوای نکته سنجان
مرنجانم مرنجانم مرنجان
پس از عمری نصیبم شد وصالی
وصالی بیوفاتر از خیالی
دم وصلم زمان واپسین است
به عمر خویشم آسایش همین است
رخش نادیده عمری ز اشتیاقش
تمنا کرده بودم از فراقش
کنون کش یافتم بی رنج اغیار
رها کردن زهی ننگ و زهی عار
به مردن دستش از دامن ندارم
دلم دارد وفا گرمن ندارم
اگر راه وفا داری نپویم
به محشر چون جواب عشق گویم
هوس از عشق من شرمنده بهتر
به مرگ من محبت زنده بهتر
لبش با شاه در گفت و شنو بود
ولی هر ذره اش آتش درو بود
چنان طوفان آتش رخ برافروخت
که حرفش درمیان گوش و لب سوخت
دلش مشغول راز خود فروشی
زد آتش بر لبش مهر خموشی
کشید آتش ز شوقش در بغل تنگ
جو مخموری که در ساغر زند چنگ
ملاحت پیکرش در هم نوردید
چو مستی در کباب شور پیچید
تن صافیش چون شد شعله آلود
تن او شعله گشت و شعله شد دود
رخش از تاب آتش تازه گلشن
برو هر شاخ سنبل نخل ایمن
هزارش سوز آتش در رگ و پوست
ولی مغز دلش آغشتهٔ دوست
وجودش چون خم می جوش در جوش
زبانش چون لب پیمانه خاموش
در آتش چون سمندر غوطه ور شد
همه ذرات او آتش شرر شد
ز استیلای آتش سر نپیچید
ازین پهلو به آن پهلو نگردید
سراسر سوخت ذرات وجودش
که از دل بر زبان نگذشت دودش
همان در نعت عشق و ذکر آن گل
زبانش طوطی و دل بود بلبل
به گاه سوختن از هر کناره
روان شد تیر باران نظاره
دوبار افراشت از آغوش مهوش
سرخود چون حباب از دود آتش
چو خورشید قیامت آتشین روی
هزاران شعلهٔ ژولیده در موی
ز هر سو کرد خندان لب نگاهی
نگاهی گرم تر از برق آهی
دوبار از قعر آتش سر بر آورد
حبابش غوطه ای هم بر سر آورد
ز گرمی گشت رگها بر تنش خشک
شد او خاکستر و خاکسترش مشک
کف خاکستر آن پیکر نور
مصفاتر نمود از مغز کافور
مجرد شد چو روح از تن پرستی
به آتش پاک شد از جرم هستی
ز جرم آب و گل شد صاف بیغش
بیالود از حریر نورش آتش
ز هر آلایشی خود را بری کرد
لباس عمرش آتش گازری کرد
مبرا زین حیات رایگان شد
پذیرای حیات جاودان شد
به یک جان دادن از صد درد دل رست
بری شد از خود و با دوست پیوست
هر آنکس را که سوز عشق دل سوخت
جوانمردی ازین زن باید آموخت
به فتوای سخن همت نوردان
تمام زن به است از نیم مردان
چو طوفان محبت آتش افروخت
زنی جان در هوای مرده ای سوخت
ترا نوعی ز مردی شرم بادا
وزین دون همتی آزرم بادا
که نتوانی قدم بر جان فشردن
ز شوق زندهٔ جاوید مردن
دریغ این لاف عشق و نام مردی
حرام این دعوی احرام مردی
خدایا شیوهٔ عشقم در آموز
دلم را ز آتش این زن برافراز
به عشقم ده سر آتش نوردی
مگر آیم برون از ننگ مردی
ز کشتم جلوهٔ برقی بر انگیز
وزان برق آتشی در خرمنم ریز
از آن خرمن که تخم آن سپند است
برومندیم زاگاهی پسند است
شراری بر خس و خاشاک من ریز
ز آتش شبنمی بر خاک من ریز
گلی بخش از گلستان خلیلم
درین ره ساز آتش را دلیلم
بخش ۱۲ - دستوری پادشاهزاده ملازمان را از برای هیمه جمع نمودن: اطاعت پیشگان شاهزادهبخش ۱۴ - صفت بهار و شرح حال خویش در زندان و خاتمه: بهار آمد به استقبال نوروز
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو نقش حال او شهزاده بر خواند
گلاب از گلبن مژگان بر افشاند
هوش مصنوعی: وقتی که حال و احوال او مانند نقش یک شاهزاده پیش رو قرار میگیرد، گلاب از مژگان او بر زمین میریزد و عطرش پخش میشود.
دمی چون ابر رحمت زار بگریست
که ما را شرم باد از تهمت زیست
هوش مصنوعی: لحظهای مانند ابر رحمت، به شدت گریست، و ما را به شرمساری انداخت که چگونه به زندگیمان افترا میزنیم.
ز غم مست از شراب گریه مدهوش
در آتش راند مرکب چون سیاووش
هوش مصنوعی: در اثر غم و اندوه، مست و متأثر از شراب گریه هستم و مانند سیاووش، به شدت در آتش احساساتم، خود را به جلو میراند.
بگفت ای شیر دل معشوق صادق
همین باشد عروج عشق و عاشق
هوش مصنوعی: ای دلیر و شجاع، عشق واقعی همین است که عاشق و معشوق به اوج میرسند و در نهایت عشق را تجربه میکنند.
همین باشد همین مجذوب حالی
کمال آباد عشق لاابالی
هوش مصنوعی: به همین شکل، همین حال و احساس را داشته باش که مربوط به عشق بیپروا و شگفتانگیز است.
ز حد ما جوانمردی همین است
که معراج جوانمردان چنین است
هوش مصنوعی: جوانمردی برای ما به این معناست که سر بلندی و عظمت جوانمردان در چنین جایگاهی قرار دارد.
هوس خلد محبت باد بر تو
خود آتش ابر رحمت باد بر تو
هوش مصنوعی: آرزو دارم که محبت همچون بهشتی برای تو باشد و بر تو باران رحمتی نازل شود.
به تحسین روی مردان برزمین است
هزاران آفرین بر آفرین است
هوش مصنوعی: برای زیبایی و ستایش چهره مردان روی زمین، هزاران بار شایسته تحسین و تمجید هستند.
تسلی شو که کار خویش کردی
به دعوی زانچه گفتی بیش کردی
هوش مصنوعی: به خود آرامش بده که به خاطر ادعایی که کردی، بیشتر از آنچه گفتهای عمل کردهای.
کنون شهری ز تعمیرت خرابست
گر از آتش برون آئی ثوابست
هوش مصنوعی: این روزها شهر از خرابیهای تو پر شده است و اگر از آتش برگردی و به آبادانی بپردازی، پاداش خواهی گرفت.
ز دلها بیش از این جیحون میالای
جهان خواهی بیاساید بیاسای
هوش مصنوعی: از دلها فراتر نرو و خود را در زندگی مشغول کن، زیرا اگر بخواهی به آرامش دست یابی، باید در همین جا بمانی و از وابستگیهای بیفایده دوری کنی.
بیا بگذر دگر زین خوی سرکش
برون آ چون طلا از کوره بیغش
هوش مصنوعی: بیایید از اراده و طبیعت سرسخت خود رها شویم و مانند طلا که از کوره بیرون میآید و خالص میشود، به پاکی و صافی برسیم.
همین کآواز شاه آمد به گوشش
به استقبال او برخاست هوشش
هوش مصنوعی: وقتی صدای شاه به گوشش رسید، با هوش و حواس کامل به استقبال او رفت.
ز حرف سوزناکی لب به خون شست
که دل تبخاله گشت و از لبش رست
هوش مصنوعی: از حرفی بسیار دردآور، لب او به خون آغشته شد و دلش به شدت عذاب کشید و از لبش قطرات خون جاری شد.
بگفت ای پیشوای نکته سنجان
مرنجانم مرنجانم مرنجان
هوش مصنوعی: ای رهبر هوشمندان، مرا آزار نده و ناراحت نکن.
پس از عمری نصیبم شد وصالی
وصالی بیوفاتر از خیالی
هوش مصنوعی: پس از سالها انتظار، به وصل و نزدیکیای رسیدم که حتی از خیالاتم هم پایدارتر و واقعیتر است.
دم وصلم زمان واپسین است
به عمر خویشم آسایش همین است
هوش مصنوعی: لحظه وصال من در انتهای زمان است و به عمرم، تنها همین آرامش را دارم.
رخش نادیده عمری ز اشتیاقش
تمنا کرده بودم از فراقش
هوش مصنوعی: سالها به امید دیدن چهرهاش منتظر مانده بودم و به خاطر دوریاش آرزو میکردم.
کنون کش یافتم بی رنج اغیار
رها کردن زهی ننگ و زهی عار
هوش مصنوعی: اکنون فهمیدم که بدون زحمت دیگران، رها کردن آنها چه shame و ننگی دارد.
به مردن دستش از دامن ندارم
دلم دارد وفا گرمن ندارم
هوش مصنوعی: من از داشتن دستِ او نمیتوانم بگذرم، زیرا دل من هنوز وفادار است حتی اگر من از عشق او بیبهره باشم.
اگر راه وفا داری نپویم
به محشر چون جواب عشق گویم
هوش مصنوعی: اگر به راه صداقت و وفا میروی، در قیامت نگران نباش، چون در آنجا به عشق و محبت پاسخ میدهم.
هوس از عشق من شرمنده بهتر
به مرگ من محبت زنده بهتر
هوش مصنوعی: خواستههای عشق من به حدی است که از آن شرمندهام؛ بهتر است که محبت به من تا زمان مرگم ادامه داشته باشد.
لبش با شاه در گفت و شنو بود
ولی هر ذره اش آتش درو بود
هوش مصنوعی: او به خوبی با زبانش صحبت میکند و کلامش شیرین است، اما در باطن، هر یک از وجودش شعلهای از آتش میسوزد.
چنان طوفان آتش رخ برافروخت
که حرفش درمیان گوش و لب سوخت
هوش مصنوعی: چنان آتش و آتشی بپا شد که حتی گفتهها و سخنان در دل و بر زبان سوخت و از بین رفت.
دلش مشغول راز خود فروشی
زد آتش بر لبش مهر خموشی
هوش مصنوعی: دلش درگیر رازهایی است که درونی دارد و برای پنهان نگهداشتن آن، با سکوتش آتش به جانش میزند.
کشید آتش ز شوقش در بغل تنگ
جو مخموری که در ساغر زند چنگ
هوش مصنوعی: آتش عشق او در دل من شعلهور شده است، مشابه به حالتی که درون یک جام مستی، شراب با چنگ و نغمهای دلانگیز ترکیب میشود.
ملاحت پیکرش در هم نوردید
چو مستی در کباب شور پیچید
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت اندام او به قدری است که مانند نشئگی، شور و هیجان را در کباب به وجود میآورد.
تن صافیش چون شد شعله آلود
تن او شعله گشت و شعله شد دود
هوش مصنوعی: وقتی که بدن او به آتش میافتد، تمام وجودش نیز در آتش شعلهور میشود و آن شعلهها به دود تبدیل میشوند.
رخش از تاب آتش تازه گلشن
برو هر شاخ سنبل نخل ایمن
هوش مصنوعی: تو ای زیبا، به خاطر آتش تازهای که در باغ گلستان است، از مسیر خود دور شو و به هر شاخه سنبل و نخل پناه ببر.
هزارش سوز آتش در رگ و پوست
ولی مغز دلش آغشتهٔ دوست
هوش مصنوعی: دل او با وجود درد و رنج فراوان، پر از عشق و محبت به دوست است. با وجودی که بدنش تحت تأثیر آتش سوزان است، اما احساسات عمیق او به محبوبش، تمام این دردها را تحتالشعاع قرار میدهد.
وجودش چون خم می جوش در جوش
زبانش چون لب پیمانه خاموش
هوش مصنوعی: وجود او مانند خم شراب در حال جوشیدن است و زبانش مثل لب پیمانهای خاموش است.
در آتش چون سمندر غوطه ور شد
همه ذرات او آتش شرر شد
هوش مصنوعی: وقتی سمندر در آتش غوطهور میشود، تمام ذرات وجودش به شعله تبدیل میشود.
ز استیلای آتش سر نپیچید
ازین پهلو به آن پهلو نگردید
هوش مصنوعی: از تسلط آتش نترسید و از یک جانب به جانب دیگر نچرخید.
سراسر سوخت ذرات وجودش
که از دل بر زبان نگذشت دودش
هوش مصنوعی: تمام وجودش به خاطر عشق و حسرت لبریز از درد و آتش است، اما این احساسات عمیق هرگز از دلش به زبان نیامدهاند و فقط درون او میسوزند.
همان در نعت عشق و ذکر آن گل
زبانش طوطی و دل بود بلبل
هوش مصنوعی: درباره عشق و یاد آن گل، زبانش مانند طوطی و دلش مانند بلبل بود.
به گاه سوختن از هر کناره
روان شد تیر باران نظاره
هوش مصنوعی: در زمان سوختن آتش، باران تیرهای تماشایی از هر طرف به سمت ما سرازیر شد.
دوبار افراشت از آغوش مهوش
سرخود چون حباب از دود آتش
هوش مصنوعی: دوباره سرش را از آغوش معشوق بلند کرد، مانند حبابی که از دود آتش بالا میرود.
چو خورشید قیامت آتشین روی
هزاران شعلهٔ ژولیده در موی
هوش مصنوعی: مانند خورشید قیامت که با چهرهای آتشین میدرخشد، هزاران شعلهی سر جدایی در موها میرقصند.
ز هر سو کرد خندان لب نگاهی
نگاهی گرم تر از برق آهی
هوش مصنوعی: از هر طرف چهرهای خندان و نگاههای پرطراوتی را میبینم که از دل آنها احساسی عمیق و قوی نشأت میگیرد.
دوبار از قعر آتش سر بر آورد
حبابش غوطه ای هم بر سر آورد
هوش مصنوعی: حبابی که از عمق آتش بیرون میآید، دو بار از آب سر بر میزند و اینبار در سطح آب غوطهور میشود.
ز گرمی گشت رگها بر تنش خشک
شد او خاکستر و خاکسترش مشک
هوش مصنوعی: به خاطر گرمای شدید، رگهای او در بدنش دچار خشکی شد و او به خاکستر تبدیل گردید، به طوری که خاکسترش مانند مشک خوشبو بود.
کف خاکستر آن پیکر نور
مصفاتر نمود از مغز کافور
هوش مصنوعی: خاکستر آن بدن نورانی از مغز کافور، پاکتر و زیباتر به نظر میرسد.
مجرد شد چو روح از تن پرستی
به آتش پاک شد از جرم هستی
هوش مصنوعی: زمانی که روح از قید جسم آزاد شود، با پرستش خالص، از آلودگیهای وجودی پاک میگردد.
ز جرم آب و گل شد صاف بیغش
بیالود از حریر نورش آتش
هوش مصنوعی: به خاطر ترکیب آب و خاک، او به شکل خالص و بدون آلودگی درآمد و با نور خود، آتش را ایجاد کرد.
ز هر آلایشی خود را بری کرد
لباس عمرش آتش گازری کرد
هوش مصنوعی: او خود را از هر گونه آلودگی پاک کرد و در طول زندگیاش همچون آتش، سوزان و پرشور زندگی کرد.
مبرا زین حیات رایگان شد
پذیرای حیات جاودان شد
هوش مصنوعی: آزاد از این زندگی دنیوی، آماده دریافت زندگی ابدی و جاودان شده است.
به یک جان دادن از صد درد دل رست
بری شد از خود و با دوست پیوست
هوش مصنوعی: با از دست دادن خودش و فدا کردن جانش، از تمام دردهای دل رهایی یافت و به دوستی و ارتباط واقعی با دوستش دست پیدا کرد.
هر آنکس را که سوز عشق دل سوخت
جوانمردی ازین زن باید آموخت
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر عشق دلی سوخته دارد، باید از این زن جوانمردی و روش زندگی را بیاموزد.
به فتوای سخن همت نوردان
تمام زن به است از نیم مردان
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که به گفتههای دیگران و نظرات آنها توجه کنیم، زیرا کسانی که تلاش و همت میکنند، از نیمی از مردان نیز بهتر و توانمندتر هستند.
چو طوفان محبت آتش افروخت
زنی جان در هوای مرده ای سوخت
هوش مصنوعی: وقتی طوفان عشق شعلهای برپا کرد، جان زنی در آرزوی مردهای سوخت.
ترا نوعی ز مردی شرم بادا
وزین دون همتی آزرم بادا
هوش مصنوعی: تو به خاطر شخصیت و مردانگیت باید از من خجالت بکشی و دستکم از این بیهمتی و پستزمینی من شرم داشته باشی.
که نتوانی قدم بر جان فشردن
ز شوق زندهٔ جاوید مردن
هوش مصنوعی: نمیتوانی به خاطر شوق، پای بر جان کسی بگذاری و او را به مرگ برسانی، چون زندگی جاویدان را نمیتوان به سادگی از دست داد.
دریغ این لاف عشق و نام مردی
حرام این دعوی احرام مردی
هوش مصنوعی: این شعر به نقد بزرگنماییهای عاشقانه و احساسات صرف میپردازد. شاعر به وضوح از عشق و نام مردانگی به عنوان مفاهیمی یاد میکند که در برخی موارد به طور نادرست و بیاساس مطرح میشوند. او بر این باور است که این ادعاهای عشق و مردانگی در واقع بیپایه و ارجحیت ندارند و ممکن است به خیالپردازی منجر شوند. به عبارتی، این ادعاها تنها یک نمایش و لاف زدن بیمحتوا است.
خدایا شیوهٔ عشقم در آموز
دلم را ز آتش این زن برافراز
هوش مصنوعی: خدایا، لطفاً به من طرز عشق ورزی را بیاموز و دلم را با شعلههای این زن پرورش بده.
به عشقم ده سر آتش نوردی
مگر آیم برون از ننگ مردی
هوش مصنوعی: به خاطر عشق من، در دلت آتشی به پا کن تا شاید از شر خجالت مردانگی بیرون بیایم.
ز کشتم جلوهٔ برقی بر انگیز
وزان برق آتشی در خرمنم ریز
هوش مصنوعی: از زیبایی و جاذبهای که مرا مجذوب خود کرده، نوری ساطع میشود و از آن نور، آتشِ سوزانی بر مزرعهام میریزد.
از آن خرمن که تخم آن سپند است
برومندیم زاگاهی پسند است
هوش مصنوعی: از آن کاه و گندمی که نهال خوب و خوشبویی دارد، ما هم بهرهمند میشویم؛ چرا که گاهی اوقات باید به آن توجه کرد.
شراری بر خس و خاشاک من ریز
ز آتش شبنمی بر خاک من ریز
هوش مصنوعی: شعلهای بر روی گیاهان و علفهای خشک من بریز، مانند آتش که شبنم را بر زمین میپاشد.
گلی بخش از گلستان خلیلم
درین ره ساز آتش را دلیلم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به زیبایی و دلنشینی گلی اشاره میکند که نمادی از زیبایی و هنر است. او در تلاش است تا از طریق کار و تلاش خود، آتش عشق و احساسات را روشن نگهدارد و دلیلی برای این عشق و شور و شوق خود ارائه دهد. این بیان، نشانی از کوشش و تعهد شاعر به هنر و حس درونی اوست.