گنجور

بخش ۱۱ - طلب نمودن پادشاه دختر را و انعام نمودن آن

طلب کرد آن بت کافر لقب را
به کوثر بار داد آن تشنه لب را
به فرمان شه آمد آتش آلود
چو سرکش شعله‌ای پیچیده در دود
خرامان شد چو گل بر تخت آتش
به دستی جان به دستی لخت آتش
قد چون شعله بر تعظیم خم داد
زمین سجده را فیض ارم داد
شه از لطفش به پای تخت بنشاند
جواهرهای لب بر فرقش افشاند
کشیدش از نوازش دست بر سر
سر او تخت و دست شاه افسر
تسلی دادش از مسکین نوازی
به شیرین بزمهای لعب و بازی
به فرزندی خود داد اختصاصش
به عصمتگاه خلوت کرد خاصش
به هر کشور خطاب را نیش داد
به ملک هند فرمان رانیَش داد
هزارش اسب تازی داد و صد فیل
متاع خز و دیبا میل در میل
هزارش از کنیزان ختائی
دماغ آزاد خوی آشنایی
هزارش حقه از یاقوت و گوهر
هزارش نافه پر از مشک اذفر
ز هر جنسیش از مه تا به ماهی
کرامت کرد غیر از پادشاهی
و لیکن آن زن مردانه صولت
شکر لب طوطی پروانه همت
ز صد عالم تمنا بر تمنا
نمی‌شد جز به جان دادن تسلا
لبش جز گوهر آتش نمی‌سفت
به غیر از سوختن حرفی نمی‌گفت
چو عاجز شد شه از دلجویی او
عنان برتافت ز آتش خویی او
اجازت گونه‌ای دادش نه از دل
ز شادی برپرید آن نیم بسمل
هنوز از حرف رخصت لب تهی جام
که شوقش بود مرغ شعله آشام
لبش با شاه در افسانه گفتن
مژه سرگرم آتشخانه رفتن
به آخر آن سپهر دانش و داد
قرار چاره بر بیچارگی داد
اشارت کرد با پور جوان بخت
که ای چشم و چراغ افسر و تخت
ببر این شعله را تا کانِ آتش
بیفکن آتشی در جان آتش
به دلجوئیش چون شیر و شکر شو
چو خورشیدش به آتش راهبر شو
اگر نرمی پذیرد یاورش باش
وگر سوزد در آتش بر سرش باش
به خرمن عود و صندل بر فروزان
به رسم دخت رایانش بسوزان
گل بخت و بهارستان اقبال
مراد انس و جان شهزاده دانیال
چراغ دودمان شهریاری
فروغ جبههٔ امیدواری
به حکم شاه فرمان تماشا
روان شد همره آن ناشکیبا
جهانی کرده وقف از هر کناره
متاع جان به تاراج نظاره
شهش در هر نظر دادی پیامی
به هر گامی روا کردیش کامی
تمام ره برو افسانه می‌خواند
دلش می‌داد و رخش آهسته می‌راند
ولی او از دوعالم بیخبر بود
به جانش شوق آتش کارگر بود
به افسون، رام دل نرمی نمی‌شد
هوس دلسرد آن گرمی نمی‌شد
به جان آمد ز بس افسون پرستی
فغان برداشت از وسواس هستی
به شه گفتا مرا بدنام کردی
به افسون روز عیشم شام کردی
ز صبرم رنجه خواهد گشت یارم
بخواهد مرد آتش ز انتظارم
دلم سرگرم واشوقاه عشق است
بن هر مویم آتشگاه عشق است
من آن خاکستر آتش نهادم
که از بال و پر پروانه زادم
اگر صد ره شوم از سوختن پست
بود بازم به اصل خویش پیوست
به نزد عشق هر کو اهل عشق است
به آتش زنده رفتن سهل عشق است
به آخر چون شه از خجلت فروماند
گلاب یاس بر سوز دل افشاند
اجازت داد کاتش بر فروزند
در آتش هر دو را با هم بسوزند

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

طلب کرد آن بت کافر لقب را
به کوثر بار داد آن تشنه لب را
هوش مصنوعی: آن بت کافر خواسته بود که لقب و نامی بگیرد، اما آن تشنه‌لب با نوشیدنی‌ای از کوثر سیراب شد.
به فرمان شه آمد آتش آلود
چو سرکش شعله‌ای پیچیده در دود
هوش مصنوعی: به دستور پادشاه، آتش شعله‌ور و سرکش شد و به شکل پیچیده‌ای در حال زبانه کشیدن و ایجاد درد و ناراحتی است.
خرامان شد چو گل بر تخت آتش
به دستی جان به دستی لخت آتش
هوش مصنوعی: وقتی که گلی با زیبایی در حال حرکت و رقصیدن بر روی تختی از آتش است، جان را با دستان برهنه‌اش در آتش حس می‌کند.
قد چون شعله بر تعظیم خم داد
زمین سجده را فیض ارم داد
هوش مصنوعی: پای انسان به خاطر عظمتش همچون شعله‌ای خم می‌شود و زمین به احترام او سجده می‌کند و به این ترتیب، برکات و فیض‌ها را نثار او می‌سازد.
شه از لطفش به پای تخت بنشاند
جواهرهای لب بر فرقش افشاند
هوش مصنوعی: شاه به خاطر لطف و احسانش، جواهراتی را بر سر کسی که محبوبش است می‌پراکند و او را به مقام و جایگاه درخشان نشاند.
کشیدش از نوازش دست بر سر
سر او تخت و دست شاه افسر
هوش مصنوعی: او را از نوازش دست بر سرش به تخت رسانید و دست شاه بر افسر او قرار گرفت.
تسلی دادش از مسکین نوازی
به شیرین بزمهای لعب و بازی
هوش مصنوعی: او از مهربانی و نوازش خود به فقیران دلداری داد و به خاطر شادابی و خوشی در میهمانی‌ها و سرگرمی‌ها با نشاط بود.
به فرزندی خود داد اختصاصش
به عصمتگاه خلوت کرد خاصش
هوش مصنوعی: او فرزند خود را به عنوان کسی ویژه و پاکیزه سپرد و او را به مکانی خلوت برای مراقبت و عبادت برد.
به هر کشور خطاب را نیش داد
به ملک هند فرمان رانیَش داد
هوش مصنوعی: در هر سرزمینی انتقادی به سلطنت و حاکمیت وجود دارد و به ویژه در سرزمین هند، به طور خاص به فرمانروایی اشاره شده است.
هزارش اسب تازی داد و صد فیل
متاع خز و دیبا میل در میل
هوش مصنوعی: او هزار اسب تازی به دست آورد و صد فیل که از خز و دیبا ساخته شده بود، به میل خود خواست.
هزارش از کنیزان ختائی
دماغ آزاد خوی آشنایی
هوش مصنوعی: هزاران کنیز چینی با شمایل زیبا و آزاد خود به هم آشنا هستند.
هزارش حقه از یاقوت و گوهر
هزارش نافه پر از مشک اذفر
هوش مصنوعی: هزاران حقه زیبا از یاقوت و جواهر دارد و هزاران خوشبوکننده خوش عطر از مشک عطرآگین دارد.
ز هر جنسیش از مه تا به ماهی
کرامت کرد غیر از پادشاهی
هوش مصنوعی: از هر نوعی، از مه (ماه) تا به ماهی، بزرگواری و کرامت نشان داده است، مگر در مورد پادشاهی.
و لیکن آن زن مردانه صولت
شکر لب طوطی پروانه همت
هوش مصنوعی: اما آن زن با شجاعت و عزمی راسخ، همانند شیرینی لب طوطی و زیبایی پروانه، خود را به نمایش می‌گذارد.
ز صد عالم تمنا بر تمنا
نمی‌شد جز به جان دادن تسلا
هوش مصنوعی: جز با فدا کردن جان، هیچ آرزویی از صدها عالم برآورده نمی‌شود.
لبش جز گوهر آتش نمی‌سفت
به غیر از سوختن حرفی نمی‌گفت
هوش مصنوعی: لب او جز به زیبایی و دلربایی نمی‌درخشد، و غیر از حس سوز و گداز، سخنی نخواهد گفت.
چو عاجز شد شه از دلجویی او
عنان برتافت ز آتش خویی او
هوش مصنوعی: زمانی که پادشاه از پیدا کردن راهی برای دلجویی او ناتوان شد، به سمت خشم و آتش خویی خود رفت.
اجازت گونه‌ای دادش نه از دل
ز شادی برپرید آن نیم بسمل
هوش مصنوعی: او به گونه‌ای اجازه داد که دلش از شادی به پرواز درآمد و آن نیمه جان را که زخمی بود، از جای خود به حرکت درآورد.
هنوز از حرف رخصت لب تهی جام
که شوقش بود مرغ شعله آشام
هوش مصنوعی: هنوز از لب به زبان نیامده بود که شوق و اشتیاقش مانند پرنده‌ای تشنه، آتش را می‌نوشید و طلب می‌کرد.
لبش با شاه در افسانه گفتن
مژه سرگرم آتشخانه رفتن
هوش مصنوعی: لب آن شخص به زیبایی با شاه در قصه‌گویی مشغول بود، در حالی که مژه‌هایش در آتش اشتیاق به سفر می‌رفتند.
به آخر آن سپهر دانش و داد
قرار چاره بر بیچارگی داد
هوش مصنوعی: در پایان آن آسمان علم و عدالت، راه حلی برای رهایی از بیچارگی فراهم شد.
اشارت کرد با پور جوان بخت
که ای چشم و چراغ افسر و تخت
هوش مصنوعی: او با جوان خوشبخت اشاره کرد که تو نور چشم و چراغ سلطنت و قدرت هستی.
ببر این شعله را تا کانِ آتش
بیفکن آتشی در جان آتش
هوش مصنوعی: شعله را ببر و در آتش بیفکن تا آتشی در دل آتش به‌وجود آید.
به دلجوئیش چون شیر و شکر شو
چو خورشیدش به آتش راهبر شو
هوش مصنوعی: برای آرام کردن دلش مانند شیر و شکر با او رفتار کن و مانند خورشید او را به سمت روشنایی و گرما هدایت کن.
اگر نرمی پذیرد یاورش باش
وگر سوزد در آتش بر سرش باش
هوش مصنوعی: اگر کسی به نرمی و ملایمت نیاز دارد، باید در کنار او باشی و از او حمایت کنی، اما اگر در شرایط سختی قرار گیرد و دچار درد و رنج شود، باید در آن لحظه هم در کنار او بمانی و یاری‌اش کنی.
به خرمن عود و صندل بر فروزان
به رسم دخت رایانش بسوزان
هوش مصنوعی: به مزرعه یا انبار عود و صندل که می‌سوزد، به یاد دختر آنجا، آتش بیفروز.
گل بخت و بهارستان اقبال
مراد انس و جان شهزاده دانیال
هوش مصنوعی: گل بخت و بهارستان اقبال مراد انس و جان شهزاده دانیال به معنای این است که فراوانی خوشبختی و شادابی زندگی به دل و جان شهزاده دانیال رسیده است. این نشان‌دهنده خوشحالی و رفاه در زندگی اوست که همچون یک گل زیبا در بهار جلوه‌گر شده است.
چراغ دودمان شهریاری
فروغ جبههٔ امیدواری
هوش مصنوعی: روشنی و امیدی که از نسل‌های پادشاهی به در می‌آید، نشانه‌ای از امید و روشنایی برای آینده است.
به حکم شاه فرمان تماشا
روان شد همره آن ناشکیبا
هوش مصنوعی: بر اساس فرمان شاه، تماشا به راه افتاد و همراه آن فردی که طاقت انتظار ندارد، حرکت کرد.
جهانی کرده وقف از هر کناره
متاع جان به تاراج نظاره
هوش مصنوعی: دنیا از هر گوشه‌ای برای مشاهده ارزش وجودی خود را در اختیار قرار داده است.
شهش در هر نظر دادی پیامی
به هر گامی روا کردیش کامی
هوش مصنوعی: در هر نگاهی که به ما انداختی، پیامی ارسال کردی و در هر قدمی که برداشتیم، موفقیتی به ما عطا کردی.
تمام ره برو افسانه می‌خواند
دلش می‌داد و رخش آهسته می‌راند
هوش مصنوعی: در تمام مسیر، او داستان‌هایی را با دل و جان می‌گفت و اسبش را به آرامی می‌راند.
ولی او از دوعالم بیخبر بود
به جانش شوق آتش کارگر بود
هوش مصنوعی: او از دو دنیا بی‌خبر بود و تمام وجودش مشتاق آتش عشق و کار بود.
به افسون، رام دل نرمی نمی‌شد
هوس دلسرد آن گرمی نمی‌شد
هوش مصنوعی: دل به جادو و سحر تسلیم نمی‌شود، احساس عشق و اشتیاق در دل سرد و بی‌حالی ایجاد نمی‌گردد.
به جان آمد ز بس افسون پرستی
فغان برداشت از وسواس هستی
هوش مصنوعی: به جانم رسیده که از عشق و فریبکشی خسته‌ام و از نگرانی‌های بی‌پایان زندگی ناله می‌کنم.
به شه گفتا مرا بدنام کردی
به افسون روز عیشم شام کردی
هوش مصنوعی: به پادشاه گفتم که با سحر و جادو نامم را خراب کردی و روز خوشی‌ام را به شب تیره و غم تبدیل کردی.
ز صبرم رنجه خواهد گشت یارم
بخواهد مرد آتش ز انتظارم
هوش مصنوعی: اگر صبر کنم، محبوبم آزار خواهد دید و نیازمند آتش انتظار من خواهد شد.
دلم سرگرم واشوقاه عشق است
بن هر مویم آتشگاه عشق است
هوش مصنوعی: دلم مشغول عشق و شوق است و هر تار موی من چون آتشی می‌سوزد از عشق.
من آن خاکستر آتش نهادم
که از بال و پر پروانه زادم
هوش مصنوعی: من تنها خاکستر آتش را گذاشته‌ام، که از بال و پر پروانه‌ای که خودم به وجود آورده‌ام، به وجود آمده‌ام.
اگر صد ره شوم از سوختن پست
بود بازم به اصل خویش پیوست
هوش مصنوعی: من اگر صد بار هم از یک راه گرفتار آتش شوم، در نهایت باز به سرمنزل واقعی خود بازخواهم گشت.
به نزد عشق هر کو اهل عشق است
به آتش زنده رفتن سهل عشق است
هوش مصنوعی: کسانی که در عشق تجربه دارند، به راحتی می‌توانند در آتش عشق زندگی کنند و از آن نترسند.
به آخر چون شه از خجلت فروماند
گلاب یاس بر سوز دل افشاند
هوش مصنوعی: زمانی که شاه از شرم و حیا به انتها رسید، گلبرگ‌های یاس به عنوان نماد دل‌سوزی و عشق، بر دل‌هایی که در درد و رنج هستند، نثار شد.
اجازت داد کاتش بر فروزند
در آتش هر دو را با هم بسوزند
هوش مصنوعی: اجازه داده شد که آتش شعله‌ور شود و هر دو را با هم بسوزاند.