گنجور

بخش ۹ - حکایت در فوائد سخن

وقتی میگذشتم بشهری رسیدم ناگاه بنهری دو طایفه را دیدم بر کنار نهر نشسته و عقد مکالمه برمیان بسته همه در مجادله مسکوب و بمعادله منسوب تیغ زبان در معرکه بیان کشیدم و سبب مهلکه یک بیک پرسیدم بعضی آبرا موج میگفتند و برخی موج را آب و جمعی سراب را دریا و خیلی دریا را سراب یکی میگفت وحدت در کثرتست دیگری میگفت کثرت در وحدت لآلی متلألی از مثقب فکرت سفتم و قفل معانی بکلید بیان گشوده گفتم

از نظر بحر و موج و آب و سراب
کثرت و وحدت و سئوال و جواب
همه را یکطرف بیندازید
سربوحدانیت بر افرازید
گر همه گل و گر همه خار است
اثر رنگ و بوی آن یار است
دست شوئید از همه رنگی
رو نمائید سوی بیرنگی
تا بیابید سر آب همه
رخ بتابید از سراب همه
جز وحیدی که هست جانانه
کثرت و وحدتست افسانه

چون این ابیات مناسب حال گفتم گرد ملال بجاروب مقال رفتم همه از شراب این سخن مست و شراب آشتی در دست از منزل نفاق خاسته در محل تفاق نشستند و رشته عداوت را گسسته عهد مودت چنین بستند که من بعد از این مقوله سخنان نگویند و ملامت یکدیگر نجویند.

سخنی گویمت حکیمانه
یاد گیر و مخوانش افسانه
در میان دو کس که بینی جنگ
تا توانی بصلح کن آهنگ
شربتی راستی میان آور
سخن خیر برزبان آور
آب سردی بروی آتش ریز
ورنه زود از زبانه اش بگریز

الهی بشهر حقیقتمان گذر دادی و بنهر معرفتمان نظر گشادی طایفه عقل و جهل را برکنار آن نشانیدی و سلسله مخالفت و منافقون در میان جنبانیدی زبانی کرامت فرما که سیف قامع گردد و بیانی عنایت نما که برهان قاطع شود تا ریشه مخالفت را به تیشه موافقت بر کنم و رشته نفاق را گسسته سلسله تفاق سرکنم الهی از چنگ علایق و عوایقمان برهان و بدایره مجردان و موحدان ایمان برسان کسوت خود نمائی مان مپوشان و شربت خود أییمان منوشان پالهنگ کثرت رااز دل و جان باز کن و بکمند وحدت سرافراز تنوره غرور و شهوت را که تنور نخوتست برتن میفروز و هزار وصله تزویر و تلبیس را که خرقه ابلیس است در برمیندوز توجه چهار پر را بر ما صادق کن چهار طبع مخالف سرکش را موافق گردان چهل تار شرک راکه رشته دو رنگیست و فریب از کمر بگشای ویکتار وحدت را که سررشته یکرنگیست و شکیب بمیان در بند تا هر فرعی را اصل نخوانیم و هر هجریرا وصل ندانیم.

حکایت یکیرا دیدم کسوت درویشان در برد از وصف ایشان بیخبر در قریه از عراق با زوجه اخیه هم وثاق هر دو هم را تنگ دربر گرفته و در بستر هوا و هوس خفته بند عصمت را گسسته پای عفترا شکسته.

دست یکی برزمین پای یکی بر هوا
هردو بهم کامجواز سر مهر و وفا
مرد هوسباز را دست حمایل برن
طوق میان مرد را پای زن بیحیا

گفتم ای صوفی ناصاف وای کافر بی انصاف مگر از خدا بیخبری و اندیشه روز حسابت نیست این زوجه برادر تست با او هوس بازی تو از چیست گفت خاموش که مقام وحدتیست و هنگام فرصت درمیان من و برادر جدائی نیست دو تن که لحمک لحمی شدند یکیست گفتم اکنون برخیز و در پناه تو به گریز که فضله شیطان خوردی و عرض موحدان بردی ختم رسل محمد مصطفی(ص) با علی مرتضی علیه التحیه والثنا که لحمک لحمی بودند و در توحید مسلم چرا هرگز از ایشان چنین فعلی بظهور نرسید و از اینگونه سخنان از لب مبارکشان گوش کس نشنید همانا که دزدی و لباس پاکان رااز ناپاکی دربر کرده تا راه مسلمانان بزنی بهتر آنستکه خرقه درویشان را که جامه تسلیم و رضاست از برکنده من بعد دام تزویر نیفکنی

ای ببر کرده خرقه تلبیس
میخوری چند فضله ابلیس
دست از این طورهای بد بردار
مرد حق را نباشد این اطوار
صوفئی را که خرقه از صوفست
خرقه صوفیان ببر نکند
هر که سرباخت اندرین میدان
گوی مردی ببرد با چوگان
تا تو در سرهوای سرداری
بهوا و هوس گرفتاری
روبکن صوف صوفیان از بر
یا هوا و هوس بنه از سر
تابتذویر میگشائی دام
برتوصید حلال هست حرام

بعد از مجادله بسیار و مکالمه بیشمار جامه حوبه اش کندم و در آب توبه اش افکندم مدتی بادیده گریان و سینه بریان و لب تشنه و شکم گرسنه و سرو پای برهنه در بیابان نیستی بدوید تا گریبان هستی بدرید نه هوائی ماندش در سر و نه هوس در تن ظلمت کفر از دل او دور شد و نور ایمان روشن تیغ لا در دست گرفته خویش را در پای الاالله سر ببرید و شیشه هستی را بسنگ نیستی شکسته با ده توفیق از جام تحقیق کشید شبی در عالم واقعه دید تیر توبه اش بهدف اجابت نشسته از بند عوایق و علایق بکلی جسته کفش بردار حلقه درویشانست وبجان و دل خدمتگار ایشان علی الصباح از در تسلیم درآمده و باب تعظیم گشود و سجده شکری بجای آورده شرح واقعه نمود گفتم از تو چه خطاسرزده بود که در این مهلکه پا نهادی و هدف ناوک بلا شده کمان هوس گشادی زبان انکسار بیان باز کرد و سیلاب سرشک از دیده آغاز گفت سالها در دل ذکر خدا میکردم و در صحبت صاحبدلان بسر میبردم جز فکر خدا نبودم اندیشه و جز شیوه اطاعت نبودم پیشه پیوسته در حلقه موحدان بسر میبردم و سخن میگفتم و گوهر توحید با الماس تجرید میسفتم عاقبه الامر سخن بجائی رسید که گفتم منم قطب زمان و صاحب دوران باد نخوت وزیدن گرفت و آتش شهوت زبانه کشیدن دامن عصمت از کف رها شد و گریبان عفت برتن چاک نه عقل ممیز را تمیزی و نه مدرکه را قوه اداراک شراره شره بردل غالب شد و دل بهوا و هوس طالب الحمدالله در کرم باز بود و ملک قدم بی انباز دریای عزت بجوش و سحاب کرم بخروش صاحبدلی رسید و از چنگ نفسم رهانید و از منزل شرک برآورده بمقام توحید رسانید معلوم شد که اصل را فرع میخواندم و هجر را وصل نه از وحدت خبر داشتم و نه از کثرت گلخن شهوت را نامیده بودم گلشن وحدت اکنون چنین دانم که تا انسان در حالت بشریتست و اثری از شهوت در او باقیست اسیر کمند کثرتست و از آزادی وحدتش خبر نیست زیرا که تا کسی قبل از مردن اضطرار باختیار نمیرد و شیشه هستی را بسنگ فنا نشکند در مصطب توحید جام بقا نگیرد و هر که باضطرار یا اختیار بمیرد در منزل خواب و خور قرار نگیرد سرچشمه غفلت خوابست و منبع شهوت خور و هرکه از این دو دور است هرگز نمیرد

گویم سخنی بنیوش این گوش خرت بفروش
بیدار شو از غفلت رو پنبه بکن از گوش
این شیشه هستی را با سنگ جفا بشکن
در مصطب توحید آی از جام بقا مینوش
روناخن غفلت را بر دامن عصمت زن
دراعه شهوت را زین بیش منه بر دوش

سخن درویشان چون درونشان آئینه مصفاست صورت افعال هرکس درآن پیدا گاه پرده دار است و گاه پرده بردار مراد از عراق تن بود و قریه دل نفس لوامه بود درویش ناقابل و برادرش نفس اماره و زن دنیا و نفس ملهمه بود توبه فرما و نفس مطمئنه قبول کننده توبه و عفو نماینده حوبه

سخن صوفیان صاحبدل
همچو آئینه صاف و بیرنگست
صورت خویش اندر آن بیند
هرکه با رنگ و هرکه بیرنگست
عاشقان را بزخم دل مومست
فاسقان را به فرق سرسنگست

الهی نفس ما را الهامی ده که راه تردد از دیار اماره بگرداند و کمیت ایقان را به عرصه اطمینان از کمند شک و گمان برهاند و دل ما را دل آرامی ده که دست تصرف این کهنه زال پر مکر و فسون را کوتاه سازد و بنیاد عفت را به تند باد شهوت تبه نسازد تا بدستیاری عفت دامن عصمت بگیریم و در بیابان هلاکت بضلالت نمیریم آه آه از جفای این عجوزه مکار و از وفای این دو روزه غدار که هر لحظه رنگی میسازد و هر لمحه نیرنگی میبازد و از پس پرده مکر و فریب جلوه مینماید و دل هزاران را به کمند کرشمه و ناز بجلوه میرباید بمژده مواصلت عالمی را شوقناک کند و بورطه مفارقت هلاک.

چیست دنیا کهنه زال پر فنی
خوش نشسته هر زمان بر دامنی
صورتی بنماید و پنهان کند
عالمی را واله و حیران کند
حجله ها سازد که دامادی کنید
دست و پا کوبد که دلشادی کنید
هر زمان نوعی فروشد عشوه
از وصال خود فرستد مژده
تا بدین مژده کند خلقی هلاک
جامه جانها کند از غصه چاک
آخر این دنیا عجوزی بیش نیست
عشوه او یک دو روزی بیش نیست
دل نگهدار از فریب این عجوز
بهر وصلش ز آتش حرمان مسوز
وصل او حاصل نگشته برکسی
زین تمنا خاک شد جانها بسی
هرکه دنیا را بخود نگرفت دوست
از علایق فرد گشت و مرد اوست
بخش ۸ - حکایت در فوائد خاموشی: صاحبدلی را دیدم در محفلی نشسته و عقد صحبت با کاملی در میان بسته هر قطره از زلال گفتارش بحری پر لالی و هر ذره از پرتو رخسارش مهری لایزالی چهره جمال برنور جلال آراسته و آئینه جلال بجلوه جمال پیراسته سخنش تشنگان را چشمه حیوان و کشتگان را حیات جاودان گاه بدیده گریان گهر هجران سفتی و گاه با لب خندان خبر وصال گفتی.بخش ۱۰ - حکایت مرموزه: عارفی دید دنیا را در عالم رؤیا دختر جمیله با قامت رعنا داغهایش بر جبین مبین و جراحتها بر پشت پای نگارین پرسید که این داغ چراست و این جراحت از کجاست گفت بسیاری از جوانمردان هستند که از شراب قرب الهی مستند گل مراد نچینند جز از گلشن و غنچه دل نشکفند جز به نسیم عنایت چندانکه باب طلب بخواستگاری ایشان میگشایم و جبین مبین بر زمین تمنا میسایم باری نظر ملاطفت جز بکراهت نمیگشایند و قبول مزاوجت و مواصلت من ننمایند چون مرهم وصلم از ایشان حاصل نیست داغهای چنین برجبینم باقیست و بسیاری از نامردان میباشند که تخم محبت من در دل می پاشند قدم نمیزنند جز به قفای من و نظر نمیکنند جز بلقای من پیوسته بطلبکاری من مسرورند و از مقام قرب ذوالمنن دور چندانکه بوسه ها از پای من میربایند و جبین تمنامیسایند نه ایشان را از مواصلت سودیست و نه مرا از ملاطفت ایشان بهبودی جراحتیکه از پای من روانست از اثر بوسه ربائی و جبین سائی ایشانست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

وقتی میگذشتم بشهری رسیدم ناگاه بنهری دو طایفه را دیدم بر کنار نهر نشسته و عقد مکالمه برمیان بسته همه در مجادله مسکوب و بمعادله منسوب تیغ زبان در معرکه بیان کشیدم و سبب مهلکه یک بیک پرسیدم بعضی آبرا موج میگفتند و برخی موج را آب و جمعی سراب را دریا و خیلی دریا را سراب یکی میگفت وحدت در کثرتست دیگری میگفت کثرت در وحدت لآلی متلألی از مثقب فکرت سفتم و قفل معانی بکلید بیان گشوده گفتم
هوش مصنوعی: به شهری رسیدم و ناگهان دو طایفه را در کنار نهر دیدم که مشغول گفتگو بودند. همه درحال بحث و گفتگو بودند و من نیز با کلام خودم وارد میدان شدم و علت این مشاجره را جویا شدم. برخی از آنها می‌گفتند که آب موج است و برخی دیگر معتقد بودند که موج خود آب است. دسته‌ای هم سراب را دریا می‌دانستند و عده‌ای دیگر دریا را سراب می‌خواندند. یکی می‌گفت وحدت در کثرت است و دیگری می‌گفت کثرت در وحدت. من نیز بر اساس اندیشه‌ام، به این مباحثه پیوستم و به توضیح معانی پرداختم.
از نظر بحر و موج و آب و سراب
کثرت و وحدت و سئوال و جواب
هوش مصنوعی: این بیت به رابطه بین عناصر طبیعی و مفاهیم عمیق فلسفی اشاره دارد. در واقع، نویسنده سعی دارد با استفاده از تصاویری از دریا، موج، آب و سراب، به مفاهیم کثرت و وحدت، و همچنین سؤال و پاسخ بپردازد. به نوعی، این تصاویر نمایانگر تجربه های انسانی با دنیای اطراف و جستجوی معنا در آن هستند. کثرت و وحدت به دو جنبه مختلف از وجود اشاره دارد، و همچنین مفهوم سؤالاتی که در زندگی به وجود می‌آید و پاسخ‌هایی که برای آن‌ها جستجو می‌شود.
همه را یکطرف بیندازید
سربوحدانیت بر افرازید
هوش مصنوعی: همه چیز را کنار بگذارید و به وحدت و پیوستگی بپردازید.
گر همه گل و گر همه خار است
اثر رنگ و بوی آن یار است
هوش مصنوعی: اگر همه چیز پر از گل و خار باشد، اما اثر رنگ و عطر آن محبوب همیشه در خاطره می‌ماند.
دست شوئید از همه رنگی
رو نمائید سوی بیرنگی
هوش مصنوعی: دست خود را از هر رنگ و زینت پاک کنید و به سوی سادگی و بی‌رنگی روی آورید.
تا بیابید سر آب همه
رخ بتابید از سراب همه
هوش مصنوعی: تا وقتی که به آب واقعی برسید، تمام زیبایی‌ها و جذابیت‌ها از دروغین‌ها و خیال‌های غیرواقعی، نمایان می‌شود.
جز وحیدی که هست جانانه
کثرت و وحدتست افسانه
هوش مصنوعی: جز وحیدی که در حقیقت وجود دارد، کثرت و وحدت تنها داستان‌هایی هستند.
چون این ابیات مناسب حال گفتم گرد ملال بجاروب مقال رفتم همه از شراب این سخن مست و شراب آشتی در دست از منزل نفاق خاسته در محل تفاق نشستند و رشته عداوت را گسسته عهد مودت چنین بستند که من بعد از این مقوله سخنان نگویند و ملامت یکدیگر نجویند.
هوش مصنوعی: چون این اشعار حالتی مناسب دارند، از غم و اندوه به سوی صحبت نیکو رفتم. همه با هم از زهر این سخنان رهایی یافته و با شراب صلح و آشتی در دست، از خانه نفاق خارج شدند و در جایی که همه با یکدیگر دوست بودند، نشسته و کینه‌ها را کنار گذاشتند. آنها عهد کردند که از این پس هیچ سخن ناگواری نگویند و یکدیگر را سرزنش نکنند.
سخنی گویمت حکیمانه
یاد گیر و مخوانش افسانه
هوش مصنوعی: یاد بگیر که سخنی حکیمانه را جدی بگیری و آن را داستان نپنداری.
در میان دو کس که بینی جنگ
تا توانی بصلح کن آهنگ
هوش مصنوعی: در بین دو نفر که در حال جنگ و دعوا هستند، اگر می‌توانی، سعی کن که صلح و آرامش را برقرار کنی.
شربتی راستی میان آور
سخن خیر برزبان آور
هوش مصنوعی: یک نوشیدنی حقیقی بیاور و سخن خوب را بر زبان بران.
آب سردی بروی آتش ریز
ورنه زود از زبانه اش بگریز
هوش مصنوعی: اگر بر آتش آب سرد نریزی، زود شعله‌اش شعله‌ور خواهد شد و اوضاع بدتر خواهد شد.
الهی بشهر حقیقتمان گذر دادی و بنهر معرفتمان نظر گشادی طایفه عقل و جهل را برکنار آن نشانیدی و سلسله مخالفت و منافقون در میان جنبانیدی زبانی کرامت فرما که سیف قامع گردد و بیانی عنایت نما که برهان قاطع شود تا ریشه مخالفت را به تیشه موافقت بر کنم و رشته نفاق را گسسته سلسله تفاق سرکنم الهی از چنگ علایق و عوایقمان برهان و بدایره مجردان و موحدان ایمان برسان کسوت خود نمائی مان مپوشان و شربت خود أییمان منوشان پالهنگ کثرت رااز دل و جان باز کن و بکمند وحدت سرافراز تنوره غرور و شهوت را که تنور نخوتست برتن میفروز و هزار وصله تزویر و تلبیس را که خرقه ابلیس است در برمیندوز توجه چهار پر را بر ما صادق کن چهار طبع مخالف سرکش را موافق گردان چهل تار شرک راکه رشته دو رنگیست و فریب از کمر بگشای ویکتار وحدت را که سررشته یکرنگیست و شکیب بمیان در بند تا هر فرعی را اصل نخوانیم و هر هجریرا وصل ندانیم.
هوش مصنوعی: خداوندا، ما را به حقیقت شهر خود راهنمایی کردی و به چشمه معرفتت نگاهی کردی. گروه‌های عقل و جهل را از هم جدا ساختی و زنجیره مخالفت و نفاق را در میان ما به حرکت در آوردی. زبانی به ما عطا کن که قدرت بیان پیدا کند و بیانی عطا کن که دلیل قاطع باشد، تا ریشه مخالفت را با تیشه موافقت بکنم و رشته نفاق را از هم بپاشم. خدایا، ما را از چنگال دلبستگی‌ها و موانع رها کن و به دایره مجردان و موحدان برسان. حجاب خود را از ما برطرف کن و شربت ایمان را از ما دور ساز. کثرت را از دل و جان ما دور کن و ما را به وحدت ایستادگی و گسستن غرور و شهوت کمک کن. هزار وصله نیرنگ و تزویر را که نشانه‌های ابلیس هستند، از خود دور کن. بر ما توجه کن تا چهار قوت متضاد را به توافق برسانی و چهل رشته شرک که نوعی فریب است را از کمر ما باز کنی و یک میخ وحدت که نشان یکرنگی است را در دل ما نصب کنی. تا هر فرعی را اصل نپنداریم و هر هجری را وصل ندانیم.
حکایت یکیرا دیدم کسوت درویشان در برد از وصف ایشان بیخبر در قریه از عراق با زوجه اخیه هم وثاق هر دو هم را تنگ دربر گرفته و در بستر هوا و هوس خفته بند عصمت را گسسته پای عفترا شکسته.
هوش مصنوعی: داستانی از یک درویش را شنیدم که در لباس درویشی به دور از شهرت و معروفیت در عراقی زندگی می‌کرد. او با همسرش در یک مکان محدود و نزدیک به هم، در حال خواب و خواب‌دیدن بودند، در حالی که حدود و مرزهای پاکی را رها کرده و عفت خود را خدشه‌دار کرده بودند.
دست یکی برزمین پای یکی بر هوا
هردو بهم کامجواز سر مهر و وفا
هوش مصنوعی: یک نفر پایش بر زمین و دستش در هواست و دیگری هم در وضعیتی مشابه قرار دارد. هر دو به هم پیوسته‌اند و به خاطر محبت و وفاداری به یکدیگر ارتباط دارند.
مرد هوسباز را دست حمایل برن
طوق میان مرد را پای زن بیحیا
هوش مصنوعی: مرد هوسباز باید مراقب باشد که در کارهایش، به مردان با وقار و درستکار آسیب نزند، چرا که چشمان او به سمت زنانی می‌نگرد که بی‌پروا و بی‌حیا هستند.
گفتم ای صوفی ناصاف وای کافر بی انصاف مگر از خدا بیخبری و اندیشه روز حسابت نیست این زوجه برادر تست با او هوس بازی تو از چیست گفت خاموش که مقام وحدتیست و هنگام فرصت درمیان من و برادر جدائی نیست دو تن که لحمک لحمی شدند یکیست گفتم اکنون برخیز و در پناه تو به گریز که فضله شیطان خوردی و عرض موحدان بردی ختم رسل محمد مصطفی(ص) با علی مرتضی علیه التحیه والثنا که لحمک لحمی بودند و در توحید مسلم چرا هرگز از ایشان چنین فعلی بظهور نرسید و از اینگونه سخنان از لب مبارکشان گوش کس نشنید همانا که دزدی و لباس پاکان رااز ناپاکی دربر کرده تا راه مسلمانان بزنی بهتر آنستکه خرقه درویشان را که جامه تسلیم و رضاست از برکنده من بعد دام تزویر نیفکنی
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای صوفی بی‌خبر و کافر بی‌انصاف! مگر از خدا بی‌خبری و به روز حساب فکر نمی‌کنی؟ این زن، همسر برادر توست. تو چرا با او هوس‌بازی می‌کنی؟ او در پاسخ گفت: ساکت باش، زیرا این مقام مقام وحدت است و در اینجا تفکیک بین من و برادرم وجود ندارد. دو نفری که یکی شده‌اند، نمی‌توانند جدا باشند. من گفتم: اکنون برخیز و از این وضعیت فرار کن، زیرا تو بر روی انسانیت شیطان ناپاکی را پذیرفته‌ای و مقام مؤمنان را زیر سؤال برده‌ای. پیامبر خاتم، محمد مصطفی (ص)، و علی مرتضی (ع)، که هر دو یک گوشت و یکدیگرند، چرا هیچ‌گاه از آن‌ها چنین رفتاری مشاهده نشد و هیچ کس از لب‌های مبارکشان چنین گفتاری نشنید؟ همانا، تو در لباس پاکان، ناپاکی را به دوش کشیده‌ای و به راه مسلمانی آسیب رسانده‌ای. بهتر است که لباس درویشان، که نشان‌دهنده تسلیم و رضاست، را از خود دور کنی و از دام تزویر بیرون بیایی.
ای ببر کرده خرقه تلبیس
میخوری چند فضله ابلیس
هوش مصنوعی: ای ببر، تو که در خرقه متظاهر هستی، چرا این همه زشتی و پلیدی را در خود می‌پروری؟
دست از این طورهای بد بردار
مرد حق را نباشد این اطوار
هوش مصنوعی: از این رفتارهای ناپسند دست بردار، چرا که مردان حق نباید این گونه عمل کنند.
صوفئی را که خرقه از صوفست
خرقه صوفیان ببر نکند
هوش مصنوعی: اگر فردی به ظاهر بزرگ و با مقام در میان صوفیان باشد، اما در باطن و کردار خود اصل و حقیقت را نداشته باشد، آن مقام و لباس او هیچ ارزشی ندارد و نمی‌تواند او را از مسئولیت‌ها و قضاوت‌های واقعی رهایی بخشد.
هر که سرباخت اندرین میدان
گوی مردی ببرد با چوگان
هوش مصنوعی: هر کسی که در این میدان شکست بخورد، باید بداند که مردانگی را با چوگان بازی می‌کند.
تا تو در سرهوای سرداری
بهوا و هوس گرفتاری
هوش مصنوعی: تا زمانی که در آرزوی رسیدن به مقام و قدرت هستی، به دلبستگی‌ها و خواسته‌های نفس و دنیا گرفتار می‌شوی.
روبکن صوف صوفیان از بر
یا هوا و هوس بنه از سر
هوش مصنوعی: تظاهر به زهد و دیانت را کنار بگذار و از آرزوها و تمایلات دنیوی دوری کن.
تابتذویر میگشائی دام
برتوصید حلال هست حرام
هوش مصنوعی: نمی‌توانی خود را فریب دهی؛ آنچه می‌گویی با واقعیت تناقض دارد و چیزی که برای به دست آوردن آن تلاش می‌کنی، به خاطر نیت نادرستت از آن بهره‌مند نخواهی شد.
بعد از مجادله بسیار و مکالمه بیشمار جامه حوبه اش کندم و در آب توبه اش افکندم مدتی بادیده گریان و سینه بریان و لب تشنه و شکم گرسنه و سرو پای برهنه در بیابان نیستی بدوید تا گریبان هستی بدرید نه هوائی ماندش در سر و نه هوس در تن ظلمت کفر از دل او دور شد و نور ایمان روشن تیغ لا در دست گرفته خویش را در پای الاالله سر ببرید و شیشه هستی را بسنگ نیستی شکسته با ده توفیق از جام تحقیق کشید شبی در عالم واقعه دید تیر توبه اش بهدف اجابت نشسته از بند عوایق و علایق بکلی جسته کفش بردار حلقه درویشانست وبجان و دل خدمتگار ایشان علی الصباح از در تسلیم درآمده و باب تعظیم گشود و سجده شکری بجای آورده شرح واقعه نمود گفتم از تو چه خطاسرزده بود که در این مهلکه پا نهادی و هدف ناوک بلا شده کمان هوس گشادی زبان انکسار بیان باز کرد و سیلاب سرشک از دیده آغاز گفت سالها در دل ذکر خدا میکردم و در صحبت صاحبدلان بسر میبردم جز فکر خدا نبودم اندیشه و جز شیوه اطاعت نبودم پیشه پیوسته در حلقه موحدان بسر میبردم و سخن میگفتم و گوهر توحید با الماس تجرید میسفتم عاقبه الامر سخن بجائی رسید که گفتم منم قطب زمان و صاحب دوران باد نخوت وزیدن گرفت و آتش شهوت زبانه کشیدن دامن عصمت از کف رها شد و گریبان عفت برتن چاک نه عقل ممیز را تمیزی و نه مدرکه را قوه اداراک شراره شره بردل غالب شد و دل بهوا و هوس طالب الحمدالله در کرم باز بود و ملک قدم بی انباز دریای عزت بجوش و سحاب کرم بخروش صاحبدلی رسید و از چنگ نفسم رهانید و از منزل شرک برآورده بمقام توحید رسانید معلوم شد که اصل را فرع میخواندم و هجر را وصل نه از وحدت خبر داشتم و نه از کثرت گلخن شهوت را نامیده بودم گلشن وحدت اکنون چنین دانم که تا انسان در حالت بشریتست و اثری از شهوت در او باقیست اسیر کمند کثرتست و از آزادی وحدتش خبر نیست زیرا که تا کسی قبل از مردن اضطرار باختیار نمیرد و شیشه هستی را بسنگ فنا نشکند در مصطب توحید جام بقا نگیرد و هر که باضطرار یا اختیار بمیرد در منزل خواب و خور قرار نگیرد سرچشمه غفلت خوابست و منبع شهوت خور و هرکه از این دو دور است هرگز نمیرد
هوش مصنوعی: پس از مباحثات و گفتگوهای فراوان، از جهات مختلف به تفکر و توبه پرداختم. مدتی با چشمانی اشک‌آلود و دل و سینه‌ای آتشین، با لب تشنه و شکم گرسنه در بیابان هستی دویدم تا شاید به حقیقت برسم. در آن حال، نه هیچ هوایی در سرم بود و نه آرزوهایی در وجودم. ظلمت کفر از دل من دور شد و نور ایمان در آن تابید. با ایمان، خود را در پای خداوند قرار داده و از بقا و هستی رها شدم. در شب‌های تأمل و تفکر خود، دیدم که پاسخ توبه‌ام به من داده شده و از بند تعلقات و وابستگی‌ها رها شدم. با فروتنی و تسلیم به جمع صوفیان پیوستم و سجده شکر به جا آوردم. در دل خود، اخلاص و یاد خدا را حس می‌کردم و در محضر عارفان حاضر بودم. جز یاد خدا و اطاعت چیزی در ذهنم نبود. به گروه مومنان پیوسته و عشق به وحدت را در دل می‌پرورانیدم. اما زمانی که به خودم آمدم، با فخر و غرور ادعا کردم که من قطب زمان هستم. اینجاست که چون آتش شهوات در وجودم زبانه کشید، از عصمت و عفت خود دور شدم. دلی که به هوای دنیا می‌چرخید، دچار غفلت بود و به سراغ شهوات می‌رفت. اما در نهایت، لطف خداوند به من رسید و مرا از دام نفس رها کرد و به مقام توحید رساند. متوجه شدم که در واقع، اصل را فرع می‌پنداشتم و جدایی‌ها را وصل می‌دانستم. تا زمانی که انسان در حالت بشریت و شهوت باشد، در بند کثرت است و از آزادی وحدت بی‌خبر است. هر کس پیش از مرگ نتواند با اختیار خود بمیرد، در حقیقت نمی‌تواند شیشه هستی‌اش را بشکند. هر که به این دو موضوع (غفلت و شهوت) پی ببرد، هرگز نمیرد.
گویم سخنی بنیوش این گوش خرت بفروش
بیدار شو از غفلت رو پنبه بکن از گوش
هوش مصنوعی: می‌خواهم حرفی بزنم، تا با دقت گوش کنی. این گوش بی‌توجهی را کنار بگذار و بیدار شو؛ از خواب غفلت بیرون بیا و حواس‌پرتی را از گوش‌هایت دور کن.
این شیشه هستی را با سنگ جفا بشکن
در مصطب توحید آی از جام بقا مینوش
هوش مصنوعی: این زندگی و وجود خود را با سختی‌ها و رنج‌ها بشکن و از آن بعد به سوی یکتایی و وحدت خداوند برو و از نوشیدنی جاودانگی بهره‌مند شو.
روناخن غفلت را بر دامن عصمت زن
دراعه شهوت را زین بیش منه بر دوش
هوش مصنوعی: غفلت را از دامن پاکی بلند کن و نگذار که شهوت بیشتر از این بر دوشت سنگینی کند.
سخن درویشان چون درونشان آئینه مصفاست صورت افعال هرکس درآن پیدا گاه پرده دار است و گاه پرده بردار مراد از عراق تن بود و قریه دل نفس لوامه بود درویش ناقابل و برادرش نفس اماره و زن دنیا و نفس ملهمه بود توبه فرما و نفس مطمئنه قبول کننده توبه و عفو نماینده حوبه
هوش مصنوعی: سخن درویشان مانند آینه‌ای صاف است که اعمال هر فردی در آن نمایان می‌شود. گاهی این آینه حجاب است و گاهی پرده را کنار می‌زند. مراد از عراق، وجود جسمانی انسان است و روستای دل نیز نماد نفس ناطق می‌باشد. درویش، ناچیز و برادرش نفس اماره است که به دنیا وابسته است. همچنین، نفس لوامه، نفس توبه‌کار است و نفس مطمئنه، توبه را می‌پذیرد و بر دعاها و درخواست‌های انسانی پاسخ می‌دهد.
سخن صوفیان صاحبدل
همچو آئینه صاف و بیرنگست
هوش مصنوعی: سخنان عارفان و صوفیان، مانند آینه‌ای شفاف و بی‌رنگ است که حقیقت را به‌روشنی نشان می‌دهد.
صورت خویش اندر آن بیند
هرکه با رنگ و هرکه بیرنگست
هوش مصنوعی: هر که به رنگ و هر که بی‌رنگ است، تصویر خودش را در آن می‌بیند.
عاشقان را بزخم دل مومست
فاسقان را به فرق سرسنگست
هوش مصنوعی: عاشقان در دل خود زخم و درد دارند که مانند موم نرم و قابل انعطاف است، اما فاسقان، به خاطر گناهان خود، دچار سختی و سنگینی در سر خود هستند.
الهی نفس ما را الهامی ده که راه تردد از دیار اماره بگرداند و کمیت ایقان را به عرصه اطمینان از کمند شک و گمان برهاند و دل ما را دل آرامی ده که دست تصرف این کهنه زال پر مکر و فسون را کوتاه سازد و بنیاد عفت را به تند باد شهوت تبه نسازد تا بدستیاری عفت دامن عصمت بگیریم و در بیابان هلاکت بضلالت نمیریم آه آه از جفای این عجوزه مکار و از وفای این دو روزه غدار که هر لحظه رنگی میسازد و هر لمحه نیرنگی میبازد و از پس پرده مکر و فریب جلوه مینماید و دل هزاران را به کمند کرشمه و ناز بجلوه میرباید بمژده مواصلت عالمی را شوقناک کند و بورطه مفارقت هلاک.
هوش مصنوعی: ای خدا، به ما الهام کن که از سرزمین نفس اماره عبور کنیم و یقین را به اطمینان تبدیل نماییم تا از دام شک و تردید رهایی یابیم. دل ما را آرامش عطا کن تا دستان این زال پیر، که پر از مکر و فریب است، کوتاه شود و اساس عفت را تحت تأثیر باد تند شهوت نابود نکند. به وسیله عفت، لباس پاکدامنی به تن کنیم و در بیابان هلاکت به خاطر گمراهی نگریم. آه، از ستم این زنان فریبکار و از فریب این دنیا که هر لحظه رخ و رنگی جدید به خود می‌گیرد و در هر لحظه نیرنگی تازه می‌سازد. پشت پرده مکر و فریب، خود را به نمایش می‌گذارد و دل‌های بسیاری را با ناز و کرشمه‌اش تسخیر می‌کند، به گونه‌ای که اشتیاق به وصال حقیقت را در دل‌ها زنده کند و طعم جدایی را واژگون کند.
چیست دنیا کهنه زال پر فنی
خوش نشسته هر زمان بر دامنی
هوش مصنوعی: دنیا مانند پیرمردی با تجربه و با مهارت است که همیشه در حال نشستن بر دامان زمین و زندگی است. هر لحظه از آن، داستان‌ها و دانایی خاص خود را به همراه دارد.
صورتی بنماید و پنهان کند
عالمی را واله و حیران کند
هوش مصنوعی: چهره‌ای نمایان می‌شود که می‌تواند جهانی را در خود پنهان کند و باعث شگفتی و شگفتی همه شود.
حجله ها سازد که دامادی کنید
دست و پا کوبد که دلشادی کنید
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که برای برگزاری مراسم عروسی و شادی، فضایی شاداب فراهم کنید و با تلاش و شور و شوق در این زمینه فعالیت کنید.
هر زمان نوعی فروشد عشوه
از وصال خود فرستد مژده
هوش مصنوعی: هر لحظه نوعی از زیبایی و جذابیت را به نمایش می‌گذارد و از وصال خود خبر خوشی را ارسال می‌کند.
تا بدین مژده کند خلقی هلاک
جامه جانها کند از غصه چاک
هوش مصنوعی: این جمله بیان می کند که به مردم خبر خوشی بدهد، در حالی که دل‌ها به خاطر غم و اندوه آسیب می‌بینند و غم آن‌ها را ژرف‌تر کرده است.
آخر این دنیا عجوزی بیش نیست
عشوه او یک دو روزی بیش نیست
هوش مصنوعی: این دنیا مانند یک زن سالخورده است که زیبایی و جذابیتش فقط برای مدت کوتاهی باقی می‌ماند.
دل نگهدار از فریب این عجوز
بهر وصلش ز آتش حرمان مسوز
هوش مصنوعی: دل را از فریب این پیرزن حفظ کن، زیرا برای رسیدن به او، خود را در آتش ناامیدی نسوزان.
وصل او حاصل نگشته برکسی
زین تمنا خاک شد جانها بسی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نتوانسته است به وصال او دست یابد، و به خاطر این آرزو بسیاری از جان‌ها به خاک افتاده‌اند.
هرکه دنیا را بخود نگرفت دوست
از علایق فرد گشت و مرد اوست
هوش مصنوعی: هر کسی که دلش را مشغول دنیای مادی نکند، از وابستگی‌های شخصی آزاد می‌شود و حقیقتاً زندگی‌اش را می‌سازد.