گنجور

بخش ۱۰ - حکایت مرموزه

عارفی دید دنیا را در عالم رؤیا دختر جمیله با قامت رعنا داغهایش بر جبین مبین و جراحتها بر پشت پای نگارین پرسید که این داغ چراست و این جراحت از کجاست گفت بسیاری از جوانمردان هستند که از شراب قرب الهی مستند گل مراد نچینند جز از گلشن و غنچه دل نشکفند جز به نسیم عنایت چندانکه باب طلب بخواستگاری ایشان میگشایم و جبین مبین بر زمین تمنا میسایم باری نظر ملاطفت جز بکراهت نمیگشایند و قبول مزاوجت و مواصلت من ننمایند چون مرهم وصلم از ایشان حاصل نیست داغهای چنین برجبینم باقیست و بسیاری از نامردان میباشند که تخم محبت من در دل می پاشند قدم نمیزنند جز به قفای من و نظر نمیکنند جز بلقای من پیوسته بطلبکاری من مسرورند و از مقام قرب ذوالمنن دور چندانکه بوسه ها از پای من میربایند و جبین تمنامیسایند نه ایشان را از مواصلت سودیست و نه مرا از ملاطفت ایشان بهبودی جراحتیکه از پای من روانست از اثر بوسه ربائی و جبین سائی ایشانست

آری آری آنکه مرد حق بود
از غم دنیای دون مطلق بود
خود نپوید راه جز راه هدا
رو نیارد جز بدرگاه خدا
شسته از دنیا و عقبی جمله دست
درمقام قرب حق دارد نشست
وانکه از دنیای دون مسرور شد
از مقام قرب ایزد دور شد
نه ز دنیا کام وی حاصل شود
نه بوصل دوست او واصل شود
نه دراو حجله کند دامادئی
نه بجز غم باشد او را شادئی
گرتو راهست ای پسر هوشی بسر
از غم دنیای فانی واگذار
بگذر از این کهنه زال و شادیش
پا منه در حجله دامادیش
رخ بتاب از مکر این فرهاد کش
گرچه شیرینست باشد روترش
این ترش روئی خریدن تا بکی
کو بکو دایم دویدن تا بکی
روبجو در کنج عزلت گوشه
خوش بدست آر از قناعت توشه
باش قانع تا نیفتی درطمع
کز طمع با ذلت آمد مرد مع
بخش ۹ - حکایت در فوائد سخن: وقتی میگذشتم بشهری رسیدم ناگاه بنهری دو طایفه را دیدم بر کنار نهر نشسته و عقد مکالمه برمیان بسته همه در مجادله مسکوب و بمعادله منسوب تیغ زبان در معرکه بیان کشیدم و سبب مهلکه یک بیک پرسیدم بعضی آبرا موج میگفتند و برخی موج را آب و جمعی سراب را دریا و خیلی دریا را سراب یکی میگفت وحدت در کثرتست دیگری میگفت کثرت در وحدت لآلی متلألی از مثقب فکرت سفتم و قفل معانی بکلید بیان گشوده گفتمبخش ۱۱ - حکایت در فضیلت قناعت: وقتی در ارض اقدس مشهد مقدس در کاروانسرائی با درویش بینوائی هم حجره بودیم و همسفره روزها قرص خورشیدمان زیب خوان و شبها از خوشه پروین زبیب قوه روان پیوسته بر سفره قناعت میهمان و شخص تسلیم و رضا را میزبان چند روزی بدین منوال گذران حال بود عاقبت درویش بینوا را در بنای توانائی شکست افتاد و طاق طاقتش سست شد بنیاد آتش جوع خرمن شکیبائی راسوخت و شعله شکایت برجانش برافروخت تمنای اطعمه لذیذه از دیار صبرش اخراج کرد و با این بی خانمان آغاز لجاج گفتم ای درویش دلریش خوان قناعت نعمتی است بی محنت و تشویش مائده انزوا طعامیست بی مشقت بیش از بیش قال الله تبارک و تعالی (اتستبدلون الذی هوادنی بالذی هو خیر) چون بنی اسرائیل را از شربت نصیحت دأالجوع بهبودی حاصل نشد و مضمون (اهبطوا مصرا فان لکم ما سالتم) را مایل شد حسب التمنای آن از آن شریف مکان رحل اقامت بستیم و در قریه ای از حوالی آنجا نشستیم حضرت و اهب العطایا ضیافتخانه بهر ما ترتیب فرمود آنچه متمنای درویش بود لیکن در خلال آن حال رئیس قریه فقیر را شاهزاده خراسان که مفقود شده بود تصور نمود و روز بروز در احترام میافزود هر چند سوگند یاد میکردم که من آن نیستم مفید نمی افتاد بلکه قوی میشد اساس آن بنیاآخرالامر این معنی در خراسان منتشر شد و سایر اهل قری مخبر گشته ازهر طرف ساز و برگ پیشکشی ساز کردند و انقیاد اطاعت آغاز حاکم مشهد مقدس را تزلزلی در بنای طاقت روی آورد و در این خصوص تدبیرها میکرد که فقیر را بنوعی برطرف کند و ناوک هلاکت و را هدف، درویش بینوا را لشکر جبن بمحاصره حصار دل بر آمده در صدد و دفع آن برآمد و چندانکه مجادله نمود مطلقا ندادش سود چون راه چاره مسدود دید با جزع و فزع تمام نزد فقیر دوید که کنج قناعت و جوع سلامت بهتر از خوان کرامت و بیم هلاکت و ملامتست آن گنجی است بیزوال و این رنجی لایزال شبی دست دعا بدرگاه کبریا درآورده پیدا شدن شاهزاده مفقود را از حضرت و دود مسئلت نمودیم علی الصباح خبر ورود درآن نواحی رسید و از قضیه رسته روانه مشهد مقدس گردیدیم و بکنجی غنودیم.

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.