اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
وقتی در ارض اقدس مشهد مقدس در کاروانسرائی با درویش بینوائی هم حجره بودیم و همسفره روزها قرص خورشیدمان زیب خوان و شبها از خوشه پروین زبیب قوه روان پیوسته بر سفره قناعت میهمان و شخص تسلیم و رضا را میزبان چند روزی بدین منوال گذران حال بود عاقبت درویش بینوا را در بنای توانائی شکست افتاد و طاق طاقتش سست شد بنیاد آتش جوع خرمن شکیبائی راسوخت و شعله شکایت برجانش برافروخت تمنای اطعمه لذیذه از دیار صبرش اخراج کرد و با این بی خانمان آغاز لجاج گفتم ای درویش دلریش خوان قناعت نعمتی است بی محنت و تشویش مائده انزوا طعامیست بی مشقت بیش از بیش قال الله تبارک و تعالی (اتستبدلون الذی هوادنی بالذی هو خیر) چون بنی اسرائیل را از شربت نصیحت دأالجوع بهبودی حاصل نشد و مضمون (اهبطوا مصرا فان لکم ما سالتم) را مایل شد حسب التمنای آن از آن شریف مکان رحل اقامت بستیم و در قریه ای از حوالی آنجا نشستیم حضرت و اهب العطایا ضیافتخانه بهر ما ترتیب فرمود آنچه متمنای درویش بود لیکن در خلال آن حال رئیس قریه فقیر را شاهزاده خراسان که مفقود شده بود تصور نمود و روز بروز در احترام میافزود هر چند سوگند یاد میکردم که من آن نیستم مفید نمی افتاد بلکه قوی میشد اساس آن بنیاآخرالامر این معنی در خراسان منتشر شد و سایر اهل قری مخبر گشته ازهر طرف ساز و برگ پیشکشی ساز کردند و انقیاد اطاعت آغاز حاکم مشهد مقدس را تزلزلی در بنای طاقت روی آورد و در این خصوص تدبیرها میکرد که فقیر را بنوعی برطرف کند و ناوک هلاکت و را هدف، درویش بینوا را لشکر جبن بمحاصره حصار دل بر آمده در صدد و دفع آن برآمد و چندانکه مجادله نمود مطلقا ندادش سود چون راه چاره مسدود دید با جزع و فزع تمام نزد فقیر دوید که کنج قناعت و جوع سلامت بهتر از خوان کرامت و بیم هلاکت و ملامتست آن گنجی است بیزوال و این رنجی لایزال شبی دست دعا بدرگاه کبریا درآورده پیدا شدن شاهزاده مفقود را از حضرت و دود مسئلت نمودیم علی الصباح خبر ورود درآن نواحی رسید و از قضیه رسته روانه مشهد مقدس گردیدیم و بکنجی غنودیم.
هوش مصنوعی: در مشهد مقدس در مسافرخانهای با درویشی فقیر زندگی میکردیم. در روزها، نان و خرما به سفرهمان میآمد و در شبها نیز از ستارههایی که به ما میچسبیدند، مهمان بودیم. این زندگی ساده برای چند روز ادامه داشت تا اینکه درویش، به دلیل فقر و گرسنگی، تحملش تمام شد و شروع به شکایت کرد. او از غذاهای لذیذ و خوشمزهای که آرزو داشت، سخن گفت. من به او یادآوری کردم که قناعت، نعمتی است که بدون دردسر به دست میآید و زندگی در تنهایی و بیدغدغه هم، شیرین است. اما او حالش بهتر نشد. در نهایت، تصمیم گرفتیم به روستایی در آن نزدیکی برویم. در آنجا، به ما پذیرایی الیگوریک غیبی تقدیم شد. در همین حین، رئیس روستا به اشتباه ما را به عنوان یک شاهزاده گمشده شناخت و احترام و اعتباری به ما داد. اگرچه من بارها به او گفتم که من آن شخص نیستم، ولی این حرفها تأثیر نداشت و روز به روز بر احترام او افزوده میشد. این موضوع در خراسان پخش شد و دیگران هم شروع به هدیه آوردن به ما کردند. اما رئیس روستا که احساس خطر کرده بود، در تلاش بود که ما را از این وضعیت دور کند. او با درویش فقیر مذاکره کرد، ولی فایدهای نداشت. در نهایت او نزد من آمد و گفت که زندگی در قناعت و تحمل گرسنگی بهتر از این زندگی زرین با خطراتی است که ممکن است به وجود بیاید. ما به پروردگار دعا کردیم که شاهزاده گمشده پیدا شود و صبح روز بعد، خبری از ورود او به آن نواحی رسید و ما تصمیم گرفتیم به مشهد مقدس برویم و به سمت آنجا حرکت کردیم.
گرت آسودگی باید بگیتی
برو کنجی گزین در انزوا کوش
هوش مصنوعی: اگر به آرامش و آسایش نیاز داری، بهتر است به گوشهای بروی و در تنهایی به دنبال آن باشی.
بکش دست طمع از مال دنیا
که جز نیشش نباشد هیچگه نوش
هوش مصنوعی: بهتر است که از خواستهها و آرزوهای دنیوی خود دست بردارید، زیرا چیزی جز درد و آزار از آنها به دست نخواهد آمد.
الهی ما را در کنج عزلت گوشه ده و از خوان قناعت توشه شکیبی عنایت نما که به فریب عشوه دنیا از راه رخ نتابیم و خصلتی کرامت فرما که در منزل حرص و حسد در بستر غفلت نخوابیم هم درد تو دهی هم درمان تو فرستی هم جان تو بخشی و هم جان تو ستانی گاه قدح مماتمان برلب نهی و گاه باده حیاتمان درکام چکانی گاهی بانگشتی جامه جانها چاک کنی و گاه بسوزنی چاک گریبانها بدوزی
هوش مصنوعی: خدايا، ما را در گوشهای دور از دنیا قرار ده و از نعمت قناعت، صبر و تحملی به ما عطا کن تا فریب زیباییهای دنیا را نخوریم و به صفاتی مانند بزرگی و کرامت دست یابیم تا هرگز در دام حرص و حسد نیفتیم و غافل نباشیم. تو هم درد ما را به ما میدهی و هم درمان آن را میفرستی. جان خود را به ما میدهی و از ما میگیری. گاهی جام مرگ بر لب ما میگذاری و گاهی جام زندگی را به کاممان میریزی. گاهی با دست خود لباس جانهای ما را پاره میکنی و گاهی زخمهایمان را به هم میدوزی.
گه فرستی درد و گه درمان دهی
گه ستانی جان و گاهی جان دهی
هوش مصنوعی: گاه درد به ما میدهی و گاهی هم درمان میکنی، گاه از ما جان میستانی و گاهی جان را به ما میبخشی.
گه بجانها چاک ز انگشتی زنی
گه بدوزی چاک جان از سوزنی
هوش مصنوعی: گاهی با یک حرکت کوچک میتوانی به جانها آسیب بزنی، و گاهی با دقت و مهارت، میتوانی دلی را با یک چیز کوچک مثل سوزن بدوزی.