گنجور

بخش ۱۲ - حکایت

حکیمی با حذ اقترا شنیدم که باب طبابت گشاده بود و مریضه حامله را مداوا مینمود اتفاقاروزی با دم روح افزا از دارالشفاء درآمده بعزم زیارت اهل قبور در کوچه عبور میکرد جمعی را دید دست پریشانی در حلقه ماتم زده تابوتی بر دوش دارند و گریبان شکیبائی را دریده شاهد عزارا درآغوش پرسید اینهمه نوحه و زاری از چیست و میتی که دراین تابوتست کیست زن قابله گفت همان مریضه حامله حکیم گفت وی زنده است هنوز وقت مردن او نیست باری نبضش بمن رسانید تا بیابم مرض چیست تابوت را در گشادند و میت را درآورده پیش طبیب نهادند با حکمت انگشت حذاقترا گشوده نبضش سنجید و دیده بصارت باز کرده گونه گلگونه اش دید سوزنی در دست گرفته بر پهلوی میت فرو نمود و گریبان صد چاک مماتش برشته رفو پس رایت کرامت در عرصه لطافت افراخته و نفس عیسوی را با لب معجز بیان آشناساخته فرمود برخیز و سجده شکری بجای آور که بی هنگام جام اجل نخوردی وحسرت زندگی در دل خاک نبردی

آب حیوان ریختی در کام جان
بار دیگر زنده گشتی درجهان
نوش کردی از شراب زندگی
خویش افکندی درآب زندگی
بی سبب برجان نکردی جامه چاک
حسرتی در دل نبردی زیر خاک
ازدم عیسی وشی جان یافتی
جان فدا ناکرده جانان یافتی

عاقبت میت را جان رفته بتن بازگشت و باعمر گرانمایه دمساز از گلخن ممات درآمده در گلشن حیات خرامیده و از فراش مرض برخاسته در بستر صحت آرمید معلوم شد که طفل از دست رحم دست دراز کرده راه نفس را حائل شده بود و شاید اجل معلقی را مقابل سوزن جور بانگشت وی رسیده متألم شده دست جانب خود کشید سد از میانه برداشته شد و راه نفس باز رشته اجل کوتاه گشت و سلسله عمر دراز

یافته بس مرده جان از نفس کاملان
از نفس کاملان یافته بس مرده جان
مرده دلی تا بکی خیز و بجو کاملی
کامل صاحب نفس مالک ملک روان
کیست زن حامله طالب دنیای دون
نفس دنی همچو طفل در رحم او نهان
در طمع آورده دست راه نفس کرده تنگ
سوزن حکمت کجاست تا بکند دفع آن
ای بطمع گشته مع دست بکش از طمع
تا نزنی بی سبب دست بدامان جان

الهی نفس اماره را که دشمن خونخواره است در بطن ما جا دادی و انگشت طمع را که نتیجه حرص و حسد است بعقد نفس گشادی حکم محکم رای عقل را بفرست تا از سوزن حکمت نشتری بسازد و سده گلوگیر حرص را که غده دل مردگی و افسردگیست از سینه براندازد تا از پله افراط و تفریط برخاسته شاهنگ میزان عدالت بگیریم و از غرقاب هلاکت و ضلالت به سفینه نجات درآمده بجهالت نمیریم ملکا پادشاها از خزانه معرفتمان انعامی ده و از ترانه عدالت پیغامی تا از استماع آن مدهوش شویم و از هرزه درائی خاموش شیشه شک و گمان را شکسته باده ایقان بپوشیم و سیاهی نامه اعمال را شسته جامه رو سفیدی بنور افعال بپوشیم

بخش ۱۱ - حکایت در فضیلت قناعت: وقتی در ارض اقدس مشهد مقدس در کاروانسرائی با درویش بینوائی هم حجره بودیم و همسفره روزها قرص خورشیدمان زیب خوان و شبها از خوشه پروین زبیب قوه روان پیوسته بر سفره قناعت میهمان و شخص تسلیم و رضا را میزبان چند روزی بدین منوال گذران حال بود عاقبت درویش بینوا را در بنای توانائی شکست افتاد و طاق طاقتش سست شد بنیاد آتش جوع خرمن شکیبائی راسوخت و شعله شکایت برجانش برافروخت تمنای اطعمه لذیذه از دیار صبرش اخراج کرد و با این بی خانمان آغاز لجاج گفتم ای درویش دلریش خوان قناعت نعمتی است بی محنت و تشویش مائده انزوا طعامیست بی مشقت بیش از بیش قال الله تبارک و تعالی (اتستبدلون الذی هوادنی بالذی هو خیر) چون بنی اسرائیل را از شربت نصیحت دأالجوع بهبودی حاصل نشد و مضمون (اهبطوا مصرا فان لکم ما سالتم) را مایل شد حسب التمنای آن از آن شریف مکان رحل اقامت بستیم و در قریه ای از حوالی آنجا نشستیم حضرت و اهب العطایا ضیافتخانه بهر ما ترتیب فرمود آنچه متمنای درویش بود لیکن در خلال آن حال رئیس قریه فقیر را شاهزاده خراسان که مفقود شده بود تصور نمود و روز بروز در احترام میافزود هر چند سوگند یاد میکردم که من آن نیستم مفید نمی افتاد بلکه قوی میشد اساس آن بنیاآخرالامر این معنی در خراسان منتشر شد و سایر اهل قری مخبر گشته ازهر طرف ساز و برگ پیشکشی ساز کردند و انقیاد اطاعت آغاز حاکم مشهد مقدس را تزلزلی در بنای طاقت روی آورد و در این خصوص تدبیرها میکرد که فقیر را بنوعی برطرف کند و ناوک هلاکت و را هدف، درویش بینوا را لشکر جبن بمحاصره حصار دل بر آمده در صدد و دفع آن برآمد و چندانکه مجادله نمود مطلقا ندادش سود چون راه چاره مسدود دید با جزع و فزع تمام نزد فقیر دوید که کنج قناعت و جوع سلامت بهتر از خوان کرامت و بیم هلاکت و ملامتست آن گنجی است بیزوال و این رنجی لایزال شبی دست دعا بدرگاه کبریا درآورده پیدا شدن شاهزاده مفقود را از حضرت و دود مسئلت نمودیم علی الصباح خبر ورود درآن نواحی رسید و از قضیه رسته روانه مشهد مقدس گردیدیم و بکنجی غنودیم.بخش ۱۳ - حکایت در نواسنجی عدالت: روزی به قبرستانی درگذر بودم و در بحر آفرینش غوطه ور مشعل زرین مهر از سقف سیمین سپهر فروزان بود و صحن زمین از تابش آن سوزان شراره هوا درسر شعله ور شد و پشت پا از عرق جبین تر آفتاب جهانسوز قیامت از مشرق فکرت در فضای خیال تابان گشت و شاهین میزان عدالت در عرصه جلال و جمال بصید طایران اعمال نمایان قوه واهمه دست تصرف در دامن تخیل زده به حفظ تصورات درک معانی میکرد و از قضایای دارالقضای ربانی کشف رازهای نهانی لیکن از تصور این قضیه تحملی داشت و از تصدیق این رویه تاملی ناگاه کودکی با صورت حزین از گوشه قامت نو افراخته لب معجز بیان بترنم باز کرد و بخواندن کلام مبین آغاز که فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره دل از استماع آن سراپا گوش شد و از نشانه صهبای حقیقت مدهوش ظلمت شک بنور یقین زائل شد و حجت منکران دین مبین باطل.

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حکیمی با حذ اقترا شنیدم که باب طبابت گشاده بود و مریضه حامله را مداوا مینمود اتفاقاروزی با دم روح افزا از دارالشفاء درآمده بعزم زیارت اهل قبور در کوچه عبور میکرد جمعی را دید دست پریشانی در حلقه ماتم زده تابوتی بر دوش دارند و گریبان شکیبائی را دریده شاهد عزارا درآغوش پرسید اینهمه نوحه و زاری از چیست و میتی که دراین تابوتست کیست زن قابله گفت همان مریضه حامله حکیم گفت وی زنده است هنوز وقت مردن او نیست باری نبضش بمن رسانید تا بیابم مرض چیست تابوت را در گشادند و میت را درآورده پیش طبیب نهادند با حکمت انگشت حذاقترا گشوده نبضش سنجید و دیده بصارت باز کرده گونه گلگونه اش دید سوزنی در دست گرفته بر پهلوی میت فرو نمود و گریبان صد چاک مماتش برشته رفو پس رایت کرامت در عرصه لطافت افراخته و نفس عیسوی را با لب معجز بیان آشناساخته فرمود برخیز و سجده شکری بجای آور که بی هنگام جام اجل نخوردی وحسرت زندگی در دل خاک نبردی
هوش مصنوعی: حکیمی در حال گذر از کوچه‌ای بود که متوجه شد جمعی در حال رفتن به سمت قبرستان هستند و تابوتی را حمل می‌کنند. در میان ناله و زاری، از آن‌ها پرسید که چه اتفاقی افتاده و جنازه چه کسی است. یکی از آن‌ها گفت که این تابوت مربوط به زنی حامله است که در حال درمان بود. حکیم متوجه شد که زن هنوز زنده است و وقت مردن او نرسیده است. او با احتیاط نبض زن را گرفت و متوجه شد که باید پزشکی انجام دهد. تابوت را باز کردند و جسد را بیرون آوردند. با دقت و مهارت، نبض زن را بررسی کرد و نشانه‌های حیات را در او یافت. سپس به او سوزنی تزریق کرد و به تدریج نشانه‌های مرگ از او دور شد. حکیم سپس با نشان دادن قدرت خود، زندگی را به او بازگرداند و به او گفت که شکرگزاری کند، زیرا او هنوز زنده است و فرصتی دیگر برای زندگی دارد.
آب حیوان ریختی در کام جان
بار دیگر زنده گشتی درجهان
هوش مصنوعی: آب حیات را به دهان جاندار ریختی و بار دیگر در این دنیا زنده شدی.
نوش کردی از شراب زندگی
خویش افکندی درآب زندگی
هوش مصنوعی: زندگی را مانند شرابی نوشیدی و در عمق زندگی‌ات رها کردی.
بی سبب برجان نکردی جامه چاک
حسرتی در دل نبردی زیر خاک
هوش مصنوعی: بدون دلیل و علت، زخم و غمی به دل نبردی که در زیر خاک پنهان شده باشد و به جانت نیز آسیب نرساندی.
ازدم عیسی وشی جان یافتی
جان فدا ناکرده جانان یافتی
هوش مصنوعی: به برکت روح عیسی، تو جان تازه‌ای یافته‌ای. بی‌آنکه جان خود را فدای معشوق کنی، به او وصل شده‌ای.
عاقبت میت را جان رفته بتن بازگشت و باعمر گرانمایه دمساز از گلخن ممات درآمده در گلشن حیات خرامیده و از فراش مرض برخاسته در بستر صحت آرمید معلوم شد که طفل از دست رحم دست دراز کرده راه نفس را حائل شده بود و شاید اجل معلقی را مقابل سوزن جور بانگشت وی رسیده متألم شده دست جانب خود کشید سد از میانه برداشته شد و راه نفس باز رشته اجل کوتاه گشت و سلسله عمر دراز
هوش مصنوعی: در نهایت، روح میت به زندگی بازمی‌گردد و از دنیای مرگ خارج می‌شود و به زندگی دوباره راه می‌یابد. او از بیماری بهبود یافته و روی به زندگی آورده است. متوجه می‌شویم که نوزادی که از رحم بیرون آمده، مانع تنفس او شده بود و شاید مرگ در حال نزدیک شدن بود که با لامسه نوزاد متوجه شده و به خود کشید. این عمل موجب شد که موانع کنار بروند و راه تنفس او باز شود و به این ترتیب، مرگ به تأخیر افتاد و زندگی او ادامه یافت.
یافته بس مرده جان از نفس کاملان
از نفس کاملان یافته بس مرده جان
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به تأثیر بسیار زیاد انسان‌های کامل و وارسته دارد. گفته شده است که از نفس این افراد، جان‌های بسیاری به حیات آمده و زنده شده‌اند، یعنی کمال و روحانیت آن‌ها می‌تواند دیگران را نیز به کمال برساند و روح زندگی را در آن‌ها جاری کند.
مرده دلی تا بکی خیز و بجو کاملی
کامل صاحب نفس مالک ملک روان
هوش مصنوعی: تا چه زمانی ای دل بی‌روح بیدار می‌شوی و به جستجوی انسان کامل و صاحب نفس می‌پردازی، کسی که صاحب کار و سخنران است؟
کیست زن حامله طالب دنیای دون
نفس دنی همچو طفل در رحم او نهان
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال دنیا و materialism است، همچون زنی حامله است که نوزادش در رحم او پنهان شده. دلایل و خواسته‌های دنیوی در درون او نهفته‌اند و هنوز به‌طور کامل نمایان نشده‌اند.
در طمع آورده دست راه نفس کرده تنگ
سوزن حکمت کجاست تا بکند دفع آن
هوش مصنوعی: فردی به دنبال راهی است تا از مشکلاتی که به خاطر خواسته‌ها و نفس خود ایجاد کرده، رهایی یابد. او به دنبال راه حلی عمیق و حکمت‌آمیز می‌گردد که بتواند او را از این تنگنا نجات دهد.
ای بطمع گشته مع دست بکش از طمع
تا نزنی بی سبب دست بدامان جان
هوش مصنوعی: ای کسی که به طمع افتاده‌ای، از طمع کردن دست بردار تا بی‌دلیل به آرامش و جان خود آسیب نرسانی.
الهی نفس اماره را که دشمن خونخواره است در بطن ما جا دادی و انگشت طمع را که نتیجه حرص و حسد است بعقد نفس گشادی حکم محکم رای عقل را بفرست تا از سوزن حکمت نشتری بسازد و سده گلوگیر حرص را که غده دل مردگی و افسردگیست از سینه براندازد تا از پله افراط و تفریط برخاسته شاهنگ میزان عدالت بگیریم و از غرقاب هلاکت و ضلالت به سفینه نجات درآمده بجهالت نمیریم ملکا پادشاها از خزانه معرفتمان انعامی ده و از ترانه عدالت پیغامی تا از استماع آن مدهوش شویم و از هرزه درائی خاموش شیشه شک و گمان را شکسته باده ایقان بپوشیم و سیاهی نامه اعمال را شسته جامه رو سفیدی بنور افعال بپوشیم
هوش مصنوعی: خدایا، نفس بد ما که دشمنی خشمگین است در وجود ما جا داده‌ای و دست طمع که ناشی از حرص و حسد است را به ما داده‌ای. ای کاش رأی قاطع عقل را بفرستی تا از حکمت ما چاره‌جویی کند و غل و زنجیر حرص را که باعث دل‌مردگی و افسردگی است از سینه‌مان براندازد. تا از تضاد افراط و تفریط عبور کنیم و به میزان عدالت دست یابیم و از خطر هلاکت و گمراهی نجات یافته و به سبب نادانی نمیرم. ای پادشاه، از گنجینه معرفت ما، عطایی به ما بده و پیامی از عدل، تا با شنیدن آن مدهوش شویم و از بی‌حرمتی فاصله بگیریم. شیشه‌ی شک و گمان را بشکنیم و به باده یقین بنوشیم و سیاهی اعمال خود را بشوییم و با نور اعمال، لباس سفیدی بپوشیم.