گنجور

بخش ۱۳ - حکایت در نواسنجی عدالت

روزی به قبرستانی درگذر بودم و در بحر آفرینش غوطه ور مشعل زرین مهر از سقف سیمین سپهر فروزان بود و صحن زمین از تابش آن سوزان شراره هوا درسر شعله ور شد و پشت پا از عرق جبین تر آفتاب جهانسوز قیامت از مشرق فکرت در فضای خیال تابان گشت و شاهین میزان عدالت در عرصه جلال و جمال بصید طایران اعمال نمایان قوه واهمه دست تصرف در دامن تخیل زده به حفظ تصورات درک معانی میکرد و از قضایای دارالقضای ربانی کشف رازهای نهانی لیکن از تصور این قضیه تحملی داشت و از تصدیق این رویه تاملی ناگاه کودکی با صورت حزین از گوشه قامت نو افراخته لب معجز بیان بترنم باز کرد و بخواندن کلام مبین آغاز که فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره دل از استماع آن سراپا گوش شد و از نشانه صهبای حقیقت مدهوش ظلمت شک بنور یقین زائل شد و حجت منکران دین مبین باطل.

شکر کز اعجاز کلام مبین
تافت بدل پرتو نور یقین
وسوسه شک بیقین دور شد
سینه از آن آئینه پر نورشد
نور یقین تافت در اقصای دل
گشت بجان مذهب حق را سجل

پس هرکرا از ترانه عدالت نغمه بگوش آمد و از خمخانه حقیقت جرعه نوش کرد از دارالوسوسه شک بمصطبه یقین درآمد و خیالات باطل را همه از دل فراموش کرد آنگه در مزرعه روزگار جز تخم محبت نپاشد و دل صاحبدلان را به تیشه عدالت نخراشد زیرا که آنچه بکارد همان بردارد و بد نکنند هر که خیر دارد

آنکه خبر دارد از عدالت سلطان
تخم بکارد نکو بمزرع اعمال
زانکه هرآن چیز حاصلش شود از زرع
هست نتیجه ز تخم در همه احوال
تخم بدی هرکه گشت بار بدی دید
وانک نکو کشت تخم گشت نکو حال
بخش ۱۲ - حکایت: حکیمی با حذ اقترا شنیدم که باب طبابت گشاده بود و مریضه حامله را مداوا مینمود اتفاقاروزی با دم روح افزا از دارالشفاء درآمده بعزم زیارت اهل قبور در کوچه عبور میکرد جمعی را دید دست پریشانی در حلقه ماتم زده تابوتی بر دوش دارند و گریبان شکیبائی را دریده شاهد عزارا درآغوش پرسید اینهمه نوحه و زاری از چیست و میتی که دراین تابوتست کیست زن قابله گفت همان مریضه حامله حکیم گفت وی زنده است هنوز وقت مردن او نیست باری نبضش بمن رسانید تا بیابم مرض چیست تابوت را در گشادند و میت را درآورده پیش طبیب نهادند با حکمت انگشت حذاقترا گشوده نبضش سنجید و دیده بصارت باز کرده گونه گلگونه اش دید سوزنی در دست گرفته بر پهلوی میت فرو نمود و گریبان صد چاک مماتش برشته رفو پس رایت کرامت در عرصه لطافت افراخته و نفس عیسوی را با لب معجز بیان آشناساخته فرمود برخیز و سجده شکری بجای آور که بی هنگام جام اجل نخوردی وحسرت زندگی در دل خاک نبردیبخش ۱۴ - حکایت: صاحبدلی را شنیدم در قصر تنهائی نشسته و در آمیزش بررخ اغیار بسته شمشیر ذکر مدامش حمایل و سپر فکر تمامش مقابل نه هوای باغ بودش و نه تمنای راغ پیوسته قدم بعرصه مجاهده نهادی وابواب مشاهده گشادی سخن نگفتنی جز بحلقه عرفان و قدم نزدی جز بدایره ایقان از آنجا که آفتاب جهانتاب حقیقت از مشرق دلش طالع بود و پرتو انوار الهی پیوسته از مطلع رخسارش ساطع شعشعه جمالش تابان گشت و مشعله کمالش فروزان قلاب محبتش دل را صید کرد و زنجیر محبتش جان را قید خواستم دیدار فرخنده آثارش ببینم و گلی از گلزارش بچینم کمر ارادت برمیان بسته بی اختیارکوچه چند با قدم شوق دویدم و عاقبت الامر بپای قصرش رسیدم دیدم عقد نماز مغرب بسته و دل با حضور به نیاز پیوسته شارب الخمری درپای قصرش ایستاده و باب عداوت از روی شقاوت گشوده نصیحت گفتمش نشنید ملامت کردمش رنجید زبان بدرشتی گفتن باز و سنگ جفا براهل وفا انداختن آغاز بیخبر ازآنکه چاه کن همیشه در چاهست و راهزن گمراه خواست تا سنگی برصاحبدل اندازد و ویرا بیگناه مقتول سازد سنگ حرمت صاحبدل را دانسته از در دریچه بازگشت و بر سنگ انداز فرودآمده سرش را بشکست و در خاک آمیخت سنگ انداز را چون سرشکست و خون فرو ریخت بی اختیار دست تضرع گشوده بدامن معذرت آویخت چون هدف ندامت شد و از کردار زشت بازگشت صاحبدل را بروی رحمت آمده از سر تقصیرش گذشت.

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روزی به قبرستانی درگذر بودم و در بحر آفرینش غوطه ور مشعل زرین مهر از سقف سیمین سپهر فروزان بود و صحن زمین از تابش آن سوزان شراره هوا درسر شعله ور شد و پشت پا از عرق جبین تر آفتاب جهانسوز قیامت از مشرق فکرت در فضای خیال تابان گشت و شاهین میزان عدالت در عرصه جلال و جمال بصید طایران اعمال نمایان قوه واهمه دست تصرف در دامن تخیل زده به حفظ تصورات درک معانی میکرد و از قضایای دارالقضای ربانی کشف رازهای نهانی لیکن از تصور این قضیه تحملی داشت و از تصدیق این رویه تاملی ناگاه کودکی با صورت حزین از گوشه قامت نو افراخته لب معجز بیان بترنم باز کرد و بخواندن کلام مبین آغاز که فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره دل از استماع آن سراپا گوش شد و از نشانه صهبای حقیقت مدهوش ظلمت شک بنور یقین زائل شد و حجت منکران دین مبین باطل.
هوش مصنوعی: روزی درختی در کنار یک قبرستان بودم و آسمان با نور درخشان خورشید روشن شده بود. زمین تحت تأثیر آن نور داغ شده بود و عرق جبهه‌ام به خاطر گرمای آفتاب به سرفه افتاده بود. در میانه تفکراتم، تصویری از عدالت و زیبایی در ذهنم نقش بست و به یاد اعمال نیک و بد مردم افتادم. در این حال، ناگهان کودکی با چهره‌ای غمگین و لبانی پر از معجزه، شروع به خواندن آیات قرآن کرد. من با دقت به صدای آن کودک گوش دادم و با شنیدن کلمات، شک و تردیدهایم از بین رفت و به حقیقت ایمان آوردم. این آیات به من نشان داد که هر کس حتی کوچک‌ترین عمل نیکی را انجام دهد، جزا خواهد گرفت و این باور، به هر نوع انکار دین اندیشه باطل زد.
شکر کز اعجاز کلام مبین
تافت بدل پرتو نور یقین
هوش مصنوعی: شکر می‌کنم به خاطر شگفتی‌های کلام روشنگر که باعث روشنایی و اطمینان در دل می‌شود.
وسوسه شک بیقین دور شد
سینه از آن آئینه پر نورشد
هوش مصنوعی: شک و تردید از دل دور شده و دل مانند یک آئینه نورانی شده است.
نور یقین تافت در اقصای دل
گشت بجان مذهب حق را سجل
هوش مصنوعی: نور یقین در دورترین نقطه دل تابید و باعث شد که جانم به مذهب حقی گواهی دهد.
پس هرکرا از ترانه عدالت نغمه بگوش آمد و از خمخانه حقیقت جرعه نوش کرد از دارالوسوسه شک بمصطبه یقین درآمد و خیالات باطل را همه از دل فراموش کرد آنگه در مزرعه روزگار جز تخم محبت نپاشد و دل صاحبدلان را به تیشه عدالت نخراشد زیرا که آنچه بکارد همان بردارد و بد نکنند هر که خیر دارد
هوش مصنوعی: هر کسی که صدای عدالت را بشنود و از حقیقت سیراب شود، از شک و تردید به یقین می‌رسد و تمام افکار نادرست را از ذهنش خارج می‌کند. سپس در عرصه زندگی‌اش جز بذر محبت نمی‌کارد و دل‌های پاکان را با ظلم و ستم نمی‌آزارد، زیرا آنچه که می‌کارد، همان را درو می‌کند و هر کس نیکی کند، به او نیز نیکی خواهد شد.
آنکه خبر دارد از عدالت سلطان
تخم بکارد نکو بمزرع اعمال
هوش مصنوعی: کسی که از عدالت فرمانروا آگاه است، باید دست به کار نیکو بزند و در زمین کردارهای خود بذرهای خوب بنشاند.
زانکه هرآن چیز حاصلش شود از زرع
هست نتیجه ز تخم در همه احوال
هوش مصنوعی: هر چیزی که به دست می‌آید، نتیجه تلاش و زحمت است. همان‌طور که در تمامی شرایط، میوه حاصل از کشت و کار، نتیجه‌ی دانه‌کاری است.
تخم بدی هرکه گشت بار بدی دید
وانک نکو کشت تخم گشت نکو حال
هوش مصنوعی: هر کس که کارهای بد انجام دهد، نتیجه‌ی بدی را خواهد دید. اما کسی که کارهای نیکو را انجام دهد، از ثمرات نیکو بهره‌مند خواهد شد.