گنجور

بخش ۸ - حکایت در فوائد خاموشی

صاحبدلی را دیدم در محفلی نشسته و عقد صحبت با کاملی در میان بسته هر قطره از زلال گفتارش بحری پر لالی و هر ذره از پرتو رخسارش مهری لایزالی چهره جمال برنور جلال آراسته و آئینه جلال بجلوه جمال پیراسته سخنش تشنگان را چشمه حیوان و کشتگان را حیات جاودان گاه بدیده گریان گهر هجران سفتی و گاه با لب خندان خبر وصال گفتی.

گاه میرفتی بجاروب مقال
از ضمیر خستگان گرد ملال
گاه اندر جام مخموران هجر
باده پیمودی ز مینای وصال
هر دم از بحر فضیلت ریختی
گوهر دانش بدامان کمال

گفتم هر صبح و شام رفته جمال با کمالش به بینم و گل از گلشن صحبت با مسرتش بچینم چند روزی بگذشت صیت فضلش منتشر گشت و قاضی بیخبران بر کمالش فجر آتش حسد در دل قاضی شعله کشیدن گرفت و باد غرور برسر و رویش و زیدن فرمود تاوی را در محکمه قضا آورده و ایرادی گرفته مقتول نمایند از آنجا که ضمیر روشندلان آئینه مصفاست و صورت افعال نیک و بد در آن پیدا چندانکه در معرکه سئوال عقد مکالمه بستند و باب مجادله گشودندگوی معانی از چوگان بیانش جز جواب لا ادری نر بودند زبان بحکم ضرورت از گفتار بست تا ازقضیه محکمه قاضی رست.

کی خردمند نزد هر جاهل
گوید اسرار در حق و باطل
داند آنکس که باخبر باشد
که زبان پاسبان سرباشد
گر تو را هست عقلی و هوشی
بردهان بند قفل خاموشی
لب گشاید چو بیخبر به ستیز
دم مزن آتشش مگردان تیز
یا بدارالقضا بشو راضی
تا کند پوست از سرت قاضی

معلوم شد که دانائی در ندانستن بود و رهائی در زبان بستن نگر در حاجت مدعی اگر چه حجتی است باطل اظهار مدعای حق گو در دهان سمی است قاتل سخن عاقل بجاهل در نگیرد و آئینه ناقابل عکس نپذیرد.

خیز و ز گوش خرد پنبه غفلت درآر
کن ز لب کاملان در سخن گوشوار
بیخ جهالت بکن تخم تعقل بکار
تا رسدت زین چمن نخل تمنا ببار

زبان بستن بحقیقت بضرورت بحریست پر گوهر و سخن گفتن بمصلحت مهریست ذره پرور این هر دو جوهر یک کانند و گوهر یک عمان گاه آب انگیزد و گاه آتش گاه تسلی نماید و گاه مشوش.

خموشی گرچه بحری پر لآلیست
بوقت مصلحت اندر سخن کوش
سکوت و گفتن بیجا خرد را
کند تیره چراغ روشن هوش
نه دائم در سخن باش و نه صامت
گهی خاموش باش و گاه بخروش
نظر کن اقتضای وقت آنگه
هرآنچه مصلحت بینی درآن کوش
بخش ۷ - حکایت: شنیدم دیوانه در هندوستان نه هوای باغ بودش و نه هوای بوستان پیوسته در ویرانه ها بسر بردی و گیاه بیابانها خوردی روزی بدشتی گذشت درختی دید بر دامان دشت آتش جنون بخروش آمد و دیگ سودا در جوش اره بدست آورده پابر سر درخت نهاد ساعتی بر او نشسته خواست تا وی را ببرد بنیاد صاحبدلی رسید و گفت ایکه بر سر درختی از بدبختی نشسته بیخ مبر که از پا درافتی و ریشه هستی را کنده بخاک نیستی بسر افتی از آنجا که دیوانه کمان قضا را فرمان بود و ناوک قدر را نشان شربت نصیحت در مذاقش تلخ افتاد و غره غرا در سلخ های های کنان خندیدن آغاز کرد و برگ بریدن ساز.بخش ۹ - حکایت در فوائد سخن: وقتی میگذشتم بشهری رسیدم ناگاه بنهری دو طایفه را دیدم بر کنار نهر نشسته و عقد مکالمه برمیان بسته همه در مجادله مسکوب و بمعادله منسوب تیغ زبان در معرکه بیان کشیدم و سبب مهلکه یک بیک پرسیدم بعضی آبرا موج میگفتند و برخی موج را آب و جمعی سراب را دریا و خیلی دریا را سراب یکی میگفت وحدت در کثرتست دیگری میگفت کثرت در وحدت لآلی متلألی از مثقب فکرت سفتم و قفل معانی بکلید بیان گشوده گفتم

اطلاعات

وزن: مستفعلتن مستفعلتن
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صاحبدلی را دیدم در محفلی نشسته و عقد صحبت با کاملی در میان بسته هر قطره از زلال گفتارش بحری پر لالی و هر ذره از پرتو رخسارش مهری لایزالی چهره جمال برنور جلال آراسته و آئینه جلال بجلوه جمال پیراسته سخنش تشنگان را چشمه حیوان و کشتگان را حیات جاودان گاه بدیده گریان گهر هجران سفتی و گاه با لب خندان خبر وصال گفتی.
هوش مصنوعی: شخصی را دیدم که در جمعی نشسته بود و با فردی کامل به گفتگو پرداخته بود. هر کلمه‌ای که از زبانش خارج می‌شد، مانند دریایی پر از معنا بود و هر جلوه‌ای از چهره‌اش، عشق و محبت فراوانی را به نمایش می‌گذاشت. زیبایی چهره‌اش به نور و جلال آراسته بود و جلالش به زیبایی‌اش جلوه می‌داد. سخنان او برای تشنگان مانند چشمه‌ای از زندگی و برای مردگان، حیاطی ابدی بود. گاهی با چشمانی پر از اشک از جدایی سخن می‌گفت و گاهی با لبخندی به بیان خبر وصال می‌پرداخت.
گاه میرفتی بجاروب مقال
از ضمیر خستگان گرد ملال
هوش مصنوعی: گاهی با ناله و گله از دل خسته‌ها، به سراغ کلام و سخن می‌رفتی.
گاه اندر جام مخموران هجر
باده پیمودی ز مینای وصال
هوش مصنوعی: گاهی در میان پیمانه‌داران که مست‌اند، باده‌ای از عشق معشوق نوشیده‌ام که یادآور وصال و دیدار اوست.
هر دم از بحر فضیلت ریختی
گوهر دانش بدامان کمال
هوش مصنوعی: هر لحظه از دریای فضیلت، جواهرهای دانش را به دامان کمال می‌ریزی.
گفتم هر صبح و شام رفته جمال با کمالش به بینم و گل از گلشن صحبت با مسرتش بچینم چند روزی بگذشت صیت فضلش منتشر گشت و قاضی بیخبران بر کمالش فجر آتش حسد در دل قاضی شعله کشیدن گرفت و باد غرور برسر و رویش و زیدن فرمود تاوی را در محکمه قضا آورده و ایرادی گرفته مقتول نمایند از آنجا که ضمیر روشندلان آئینه مصفاست و صورت افعال نیک و بد در آن پیدا چندانکه در معرکه سئوال عقد مکالمه بستند و باب مجادله گشودندگوی معانی از چوگان بیانش جز جواب لا ادری نر بودند زبان بحکم ضرورت از گفتار بست تا ازقضیه محکمه قاضی رست.
هوش مصنوعی: گفتم هر روز صبح و شب به تماشای زیبایی کامل او بروم و از گل‌های گلدان صحبتش خوشبو باشم. چند روز گذشت و نام نیک او در بین مردم مشهور شد. قاضی که از او بی‌خبر بود، حسد به دلش افتاد و با کبر و خودخواهی فرمان داد تا او را به دادگاه ببرند و به او اتهام بزنند. از آنجایی که دل‌های پاک مانند آینه‌ای صاف هستند و کارهای خوب و بد در آن‌ها نمایان است، در جلسه دادگاه که بحث و گفتگو آغاز شد، نتوانستند جز پاسخی مبهم بدهند. زبان‌ها به خاطر ضرورت مقید ماند و از ماجرای دادگاه قاضی رهایی نیافتند.
کی خردمند نزد هر جاهل
گوید اسرار در حق و باطل
هوش مصنوعی: هیچ خردمندی نزد نادان‌ها اسرار حقیقت و نادرستی را افشا نمی‌کند.
داند آنکس که باخبر باشد
که زبان پاسبان سرباشد
هوش مصنوعی: کسی که آگاه و باخبر است می‌داند که زبان می‌تواند محافظ خوبی برای انسان باشد.
گر تو را هست عقلی و هوشی
بردهان بند قفل خاموشی
هوش مصنوعی: اگر تو عقل و فکری داری، باید زبانت را بسته نگه‌داری و سکوت کنی.
لب گشاید چو بیخبر به ستیز
دم مزن آتشش مگردان تیز
هوش مصنوعی: وقتی شخصی ناشیانه و بی‌خبر به چالش و درگیری می‌افتد، بهتر است در مورد او صحبت نکنید و اوضاع را بدتر نکنید.
یا بدارالقضا بشو راضی
تا کند پوست از سرت قاضی
هوش مصنوعی: برای این که قدرت تقدیر الهی را بپذیری و با سرنوشت خود کنار بیایی، بهتر است راضی باشی تا قاضی سرنوشت تو را از غم‌ها آزاد کند.
معلوم شد که دانائی در ندانستن بود و رهائی در زبان بستن نگر در حاجت مدعی اگر چه حجتی است باطل اظهار مدعای حق گو در دهان سمی است قاتل سخن عاقل بجاهل در نگیرد و آئینه ناقابل عکس نپذیرد.
هوش مصنوعی: فهمیدیم که آگاهی واقعی در نادانی نهفته است و رهایی در سکوت. اگرچه نیاز به بیان و ادعا وجود دارد، اما این ادعا ممکن است بی‌پایه باشد. بیان حقیقت در زبانی که سمی است، می‌تواند کشنده باشد. سخن عاقل به ساده‌لوحی نمی‌رسد و آینه‌ای که ارزش کمی دارد، نمی‌تواند تصویری به خوبی نشان دهد.
خیز و ز گوش خرد پنبه غفلت درآر
کن ز لب کاملان در سخن گوشوار
هوش مصنوعی: بیدار شو و از گوش‌های خود هر گونه غفلت را بیرون کن. از سخنان حکیمان نکته‌ها را به‌خوبی بشنو و آن‌ها را به کار بگیر.
بیخ جهالت بکن تخم تعقل بکار
تا رسدت زین چمن نخل تمنا ببار
هوش مصنوعی: خود را از نادانی رهایی بخش و بذر فکر و اندیشه بکار تا از این باغ حاصل، به ثمر برسد و آرزوهایت تحقق یابد.
زبان بستن بحقیقت بضرورت بحریست پر گوهر و سخن گفتن بمصلحت مهریست ذره پرور این هر دو جوهر یک کانند و گوهر یک عمان گاه آب انگیزد و گاه آتش گاه تسلی نماید و گاه مشوش.
هوش مصنوعی: خاموشی در واقع دریایی است پر از گوهرهای باارزش و سخن گفتن در مواقع مناسب، نیکیی است که به درستی پرورش می‌دهد. این دو خاصیت، مانند دو عنصر از یک منبع هستند و هر کدام می‌توانند در لحظات مختلف عواطف و احساسات گوناگونی را بروز دهند؛ گاهی آرامشی ایجاد کنند و گاهی هم موجب نگرانی شوند.
خموشی گرچه بحری پر لآلیست
بوقت مصلحت اندر سخن کوش
هوش مصنوعی: اگرچه سکوت می‌تواند دریایی پر از گوهرهای ارزشمند باشد، اما در زمان مناسب باید در سخن گفتن تلاش کرد.
سکوت و گفتن بیجا خرد را
کند تیره چراغ روشن هوش
هوش مصنوعی: سکوت و حرف‌های نابه‌جا می‌تواند موجب تاریک شدن عقل و خرد انسان شود، در حالی که دقت و تفکر روشنایی هوش را افزایش می‌دهد.
نه دائم در سخن باش و نه صامت
گهی خاموش باش و گاه بخروش
هوش مصنوعی: نه همیشه صحبت کن و نه همیشه سکوت کن؛ گاهی خاموش باش و گاهی هم با انرژی صحبت کن.
نظر کن اقتضای وقت آنگه
هرآنچه مصلحت بینی درآن کوش
هوش مصنوعی: به دقت به شرایط زمان توجه کن و سپس هر چیزی را که به نفع است، در آن پیگیر باش.