گنجور

بخش ۲ - حکایت

مرغ خوش خط و خال در شکنج نهالی آشیان داشت و جوجه بی پر و بال در آشیان نهان زهرآلود ماری دندان طمع گشاده قصد جوجه وی کرد مرغ از زیرکی و فراست دریافت و خار تمام نیشی در منقار گرفته بکنجی غنود مار سینه مال خود را بنهال کشید تا بلب آشیان رسید دهان باز کرد و صید کردن آغاز مرغ از چابکی خود را چالاک ساخت و خار را در دهان مار انداخت جراحت خار از دهان مار سر کرد و بنیاد هستی اش را زیر و زبر از اوج نهال به حضیض وبال افتاد و چندان سربر سنگ زد که جان بهلاکت داد.

مرغ باشد سالک راه هدا
آشیانش منزل فقر و فنا
جوجه آن دربحر معرفت
خوش گرفته زیر پر طایر صفت
نفس اماره مراو را بود مار
ناوک توفیق در منقار خار
تانگوئی در دهان آن خار داشت
کان گل توفیق در منقار داشت
خار بود آن لیک بهر مار بود
مرغ زیرک را گل و گلزار بود
گرتو هستی سالک درگاه حق
مرغ زیرک باش تایابی سبق

الهی این چه داغیست که سوختن مرهم اوست و این چه باغیست که افروختن شبنم اوست چه سود است که سودش همه زیانش چه ماجراست که دردش همه درمانست

چه شمع است اینکه جان پروانه اوست
چه گنج است اینکه دل ویرانه اوست
چه زخم است اینکه داغش مرهم آمد
چه نورست اینکه نارش همدم آمد
چه عیش است اینکه با ماتم قرینست
چه ورد است اینکه خارش همنشین است
چه باد است این کز آن خاکم بسر ریخت
چه آبست اینکه در دل آتش انگیخت
چه جامست اینکه عقلم کرد مخمور
چه قربست اینکه از خود ساختم دور
چه هوشست اینکه در بیهوشی آمد
چه گفتست اینکه در خاموشی آمد

الهی پروانه سان چون ما را در آتش حیرت سوختی و در محفل دل شمع معرفت افروختی به خارزار محنت گرفتاری کردی و در گلزار محبت هزار کاسه زهر برلب نهادی که این قدح نوشت بنوش بناخن جفا سینه خراشیدی که این شرط وفاست مخروش

برپا نهیم بند که آزادی تست
در دست غمم دهی که غم شادی تست
بیداد کنی بدل که دادت دادم
داد دل من بده که دل دادی تست
زهرم بچشانی که نباتت دادم
جانم بستانی که حیاتت دادم
در خاک کنی پست چو نقش قدمم
یعنی که باعلا درجاتت دادم

آری تجمل گل بی تحمل خار ممکن نیست بلبل داند که در بلبله چیست، پروانه تا بآتش حرمان نسوخت شمع وصل نیفروخت نیاز عاشق جانبازیست، وناز معشوق بی نیازی اینجا همه نیاز است و آنجا ناز بی نیاز را چه ناز.

به پیش ناز تو چون بی نیازی
بجز جان نیستم جانا نیازی
بکن باری قبول این نیازم
بناز خویش فرما سرفرازم
بزیر تیغ نازت جان فشانی
مرا باشد حیوة جاودانی
بکش از ناز تیغ و کن شهیدم
بساغر ریز صهبای امیدم
ازاین بیشم بهجرای دوست مپسند
مرا از وصل خویشت ساز خرسند

هرکه نازکش شد نیاز باز اوست نازدار و بی نیاز مبتدی را جان باختن دشوار است و منتهی را آسان جهد کن و خود را باین مقام برسان آیتی که کاشف این اسرار است حکایت چندر بدن یعنی مه پیکر بزبان هندی و مهیار است.

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرغ خوش خط و خال در شکنج نهالی آشیان داشت و جوجه بی پر و بال در آشیان نهان زهرآلود ماری دندان طمع گشاده قصد جوجه وی کرد مرغ از زیرکی و فراست دریافت و خار تمام نیشی در منقار گرفته بکنجی غنود مار سینه مال خود را بنهال کشید تا بلب آشیان رسید دهان باز کرد و صید کردن آغاز مرغ از چابکی خود را چالاک ساخت و خار را در دهان مار انداخت جراحت خار از دهان مار سر کرد و بنیاد هستی اش را زیر و زبر از اوج نهال به حضیض وبال افتاد و چندان سربر سنگ زد که جان بهلاکت داد.
هوش مصنوعی: یک مرغ زیبا در شاخه‌های یک درخت به لانه‌اش زندگی می‌کرد و جوجه‌ای بدون پر و بال در لانه‌ای پنهان شده بود. ماری که به دنبال طعمه بود، قصد داشت جوجه را بخورد. اما مرغ با زیرکی و هوشیاری متوجه این خطر شد و خاری را در دهان گرفت. وقتی مار به لانه نزدیک شد، مرغ به سرعت به سمت او رفت و خار را در دهان مار انداخت. اثر خار به قدری شدید بود که باعث آسیب جدی به مار شد و او از شدت درد و عذاب به زمین افتاد و تلاش کرد که خود را نجات دهد، اما در نهایت جانش را از دست داد.
مرغ باشد سالک راه هدا
آشیانش منزل فقر و فنا
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که در مسیر هدایت سفر می‌کند، خانه‌اش در فقر و نابودی است.
جوجه آن دربحر معرفت
خوش گرفته زیر پر طایر صفت
هوش مصنوعی: جوجه‌ای که در دریاچه شناخت آرامش یافته، در سایهٔ پرنده‌ای با ویژگی‌های خاص است.
نفس اماره مراو را بود مار
ناوک توفیق در منقار خار
هوش مصنوعی: نفس سرکش و هوس‌های من مانند ماری است که بر روی تیرکی نشسته و امکان رسیدن به موفقیت را از من دور کرده است.
تانگوئی در دهان آن خار داشت
کان گل توفیق در منقار داشت
هوش مصنوعی: یک زردآلو در دهن آن خار وجود داشت، در حالیکه گل توفیق در منقارش نشسته بود.
خار بود آن لیک بهر مار بود
مرغ زیرک را گل و گلزار بود
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که هر چیزی در زندگی برای موجودات خاصی مفید یا جذاب است. به طور خاص، حتی اگر چیزی در ظاهر خراب یا زشت به نظر برسد، ممکن است برای کسی که به آن نیاز دارد، ارزشمند و مفید باشد. به عنوان مثال، خاری که برای مارها استفاده می‌شود، نشان‌دهنده این است که هر موجودی در طبیعت به نوع خاصی از محصولات نیاز دارد. از سوی دیگر، مرغ زیرک از گل و گلزار بهره‌مند می‌شود، که نشان‌دهنده زیبایی و نعمت‌های دیگر است. در نهایت، هر موجود به اقتضای خودش به دنبال چیزهایی است که برایش اهمیت دارد.
گرتو هستی سالک درگاه حق
مرغ زیرک باش تایابی سبق
هوش مصنوعی: اگر در جستجوی حقیقت و نزدیک شدن به خدا هستی، باید مانند پرنده‌ای باهوش و زبر و زرنگ باشی تا به موفقیت برسی و از موانع عبور کنی.
الهی این چه داغیست که سوختن مرهم اوست و این چه باغیست که افروختن شبنم اوست چه سود است که سودش همه زیانش چه ماجراست که دردش همه درمانست
هوش مصنوعی: ای خدا، این چه دردی است که درمان آن خود سوزاندن است و این چه باغی است که با شبنم او روشن شده است؟ چه فایده‌ای دارد اگر تمام سودش زیان باشد؟ این چه ماجرایی است که هر دردی، خود درمان به همراه دارد؟
چه شمع است اینکه جان پروانه اوست
چه گنج است اینکه دل ویرانه اوست
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی توصیف می‌کند که جان پروانه مانند شمعی است که برای روشنایی و جذابیت وجود دارد و دل ویران او همچون گنجی با ارزش است. این اشارات نشان‌دهنده‌ی ارزش و معنای عمیق عشقی است که در این رابطه وجود دارد.
چه زخم است اینکه داغش مرهم آمد
چه نورست اینکه نارش همدم آمد
هوش مصنوعی: این عبارت به نوعی بیانگر تضاد و تناقض در احساسات و تجربیات انسانی است. در واقع، اشاره دارد به این که گاهی اوقات زخم‌ها و دردهای ما را چیزی تسکین می‌دهد که خود نوعی درد یا ناراحتی است، و یا اینکه گاهی اوقات منبع نور و امید در زندگی ما می‌تواند با دلیلی از درد و ظلمت همراه باشد. این احساسات متضاد، نشان‌دهنده عمق و پیچیدگی تجربیات انسانی هستند.
چه عیش است اینکه با ماتم قرینست
چه ورد است اینکه خارش همنشین است
هوش مصنوعی: لذت و شادی‌ای که با غم و اندوه همراه است، چگونه می‌تواند خوشایند باشد؟ و چگونه می‌توان از حالتی که درد و رنج همیشه همراهش است، صحبت کرد؟
چه باد است این کز آن خاکم بسر ریخت
چه آبست اینکه در دل آتش انگیخت
هوش مصنوعی: این شعری به توصیف حالتی عاطفی و احساسی می‌پردازد. باد نشان‌دهنده تغییرات و تأثیرات بیرونی است که بر انسان تأثیر می‌گذارد. در اینجا، شاعر به نوعی بی‌قراری و تأثیراتی اشاره می‌کند که از دنیای خارج به درون او نفوذ کرده‌اند. همچنین، آب به عنوان نماد احساسات درونی و آتش به معنای اشتیاق و هیجان است. در کل، شاعر از ترکیب این عناصر می‌گوید و حالتی از تلاطم و درگیری درونی را به تصویر می‌کشد.
چه جامست اینکه عقلم کرد مخمور
چه قربست اینکه از خود ساختم دور
هوش مصنوعی: عقل من تحت تأثیر چیزی قرار گرفته که نمی‌توانم آن را درک کنم، و به همین خاطر احساس می‌کنم از خودم فاصله گرفته‌ام.
چه هوشست اینکه در بیهوشی آمد
چه گفتست اینکه در خاموشی آمد
هوش مصنوعی: این که شخصی در حالتی که بی‌هوش است به چه آگاهی‌هایی دست می‌یابد و یا در سکوت چه سخنانی را می‌تواند بگوید، نشان‌دهنده عمق و پیچیدگی تفکر و درک اوست.
الهی پروانه سان چون ما را در آتش حیرت سوختی و در محفل دل شمع معرفت افروختی به خارزار محنت گرفتاری کردی و در گلزار محبت هزار کاسه زهر برلب نهادی که این قدح نوشت بنوش بناخن جفا سینه خراشیدی که این شرط وفاست مخروش
هوش مصنوعی: ای خدا، مانند پروانه‌ای که در آتش عشق می‌سوزد، ما را هم در آتش حیرت سوزانده‌ای و در دل‌مان شمع معرفت را روشن کرده‌ای. در دشواری‌ها و زحمات ما را گرفتار کرده‌ای، اما در گلزار محبتت هزاران درد و زخم بر ما تحمیل کرده‌ای، که انگار این نوشیدنی دردآور را نوشته‌ای. اگرچه بر دلم جراحتی‌ زدی، اما این نشانه‌ای از وفاداری‌ات است؛ پس آرام نشو و نگذار سکوت کند.
برپا نهیم بند که آزادی تست
در دست غمم دهی که غم شادی تست
هوش مصنوعی: ما زنجیرهایی را که به خاطر آزادی تو بر افراشته‌ایم، استوار نگه می‌داریم. اگر غم را به ما بدهی، در واقع شادی را به ما عطا کرده‌ای.
بیداد کنی بدل که دادت دادم
داد دل من بده که دل دادی تست
هوش مصنوعی: اگر بر من ظلم کنی، در پاسخ به ظلم تو، من فریاد می‌زنم. اما اکنون که دل مرا گرفتی، خواهشم این است که دل خودت را به من بازگردانی.
زهرم بچشانی که نباتت دادم
جانم بستانی که حیاتت دادم
هوش مصنوعی: من به تو زهر می‌دهم که به تو میوه‌ای شیرین بخشیدم، جانم را می‌گیرم چون زندگی‌ات را به تو دادم.
در خاک کنی پست چو نقش قدمم
یعنی که باعلا درجاتت دادم
هوش مصنوعی: اگر در خاک کنی، مانند رد پای من، نشان می‌دهد که به تو مقام‌های بلندتری عطا کرده‌ام.
آری تجمل گل بی تحمل خار ممکن نیست بلبل داند که در بلبله چیست، پروانه تا بآتش حرمان نسوخت شمع وصل نیفروخت نیاز عاشق جانبازیست، وناز معشوق بی نیازی اینجا همه نیاز است و آنجا ناز بی نیاز را چه ناز.
هوش مصنوعی: بله، تجمل و زیبایی بدون تحمل سختی‌ها ممکن نیست. بلبل به خوبی می‌داند که عشق و محبت چه رازهایی دارند. پروانه تا زمانی که به آتش عشق نرسد، هرگز شمع وصال را فراموش نخواهد کرد. عشق نیازمند فداکاری است و محبوب نیز در این میان بی‌نیاز به نظر می‌رسد. در اینجا همه نیازمند عشق و محبت هستند، در حالی که در آنجا ناز و چین و چروک معشوق بی‌نیاز است.
به پیش ناز تو چون بی نیازی
بجز جان نیستم جانا نیازی
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی و ناز تو جز جانم چیزی ندارم، ای محبوب، من به جز تو هیچ نیازی ندارم.
بکن باری قبول این نیازم
بناز خویش فرما سرفرازم
هوش مصنوعی: به من کمک کن تا این نیازم را برآورده کنم و با خوبی و احساس خودم مرا سربلند کن.
بزیر تیغ نازت جان فشانی
مرا باشد حیوة جاودانی
هوش مصنوعی: زیر تاثیر زیبایی‌ات، من جانم را برای تو فدای می‌کنم که این کار برای من زندگی جاودانه‌ای به همراه دارد.
بکش از ناز تیغ و کن شهیدم
بساغر ریز صهبای امیدم
هوش مصنوعی: با ناز خود، به من ضربه‌ای بزن و مرا به عشق خود دچار کن، تا از چشیدن شراب امیدم شهید شوم.
ازاین بیشم بهجرای دوست مپسند
مرا از وصل خویشت ساز خرسند
هوش مصنوعی: از این بیشتر از جدایی دوست را نپذیر، مرا از وصل خود فرحناک نمی‌کنم.
هرکه نازکش شد نیاز باز اوست نازدار و بی نیاز مبتدی را جان باختن دشوار است و منتهی را آسان جهد کن و خود را باین مقام برسان آیتی که کاشف این اسرار است حکایت چندر بدن یعنی مه پیکر بزبان هندی و مهیار است.
هوش مصنوعی: هر کسی که مورد محبت و نوازش قرار گرفته، نیازی به دیگری ندارد. شخصی که در ابتدای راه است، سختی‌های زیادی را تحمل می‌کند، اما در انتهای مسیر، همه چیز آسان‌تر می‌شود. تلاش کن و خود را به این مقام برسان که نشانه‌ای از این اسرار را درک کنی. همچنین، داستان‌هایی درباره چندین موجود با جثه بزرگ وجود دارد که به زبان هندی بیان می‌شود و به زیبایی مهیار اشاره دارد.