گنجور

شمارهٔ ۵۴

یارم که سر وفا ندارد
در سر بجز از جفا ندارد
بهر همه دارد او وفا لیک
بهر من مبتلا ندارد
هر کو برهش سری فدا کرد
چون من خبری ز پا ندارد
بی صیقل ز برای دیگران است
جز هجر برای ما ندارد
بیگانه کجا شود خبردار
کز وی خبر آشنا ندارد
قاصد ز کدام ره فرستم
آنجا که رهی صبا ندارد
آن کس که مرا از او جدا کرد
گویا خبر از خدا ندارد
بزمی که صفای آن ز نور است
بی نور دمی صفا ندارد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یارم که سر وفا ندارد
در سر بجز از جفا ندارد
هوش مصنوعی: دوست من وفاداری ندارد و تنها در دلش غیر از ناپاکی چیزی وجود ندارد.
بهر همه دارد او وفا لیک
بهر من مبتلا ندارد
هوش مصنوعی: او برای همه وفاداری و محبت دارد، اما برای منِ گرفتار و رنج‌کشیده هیچ وفایی ندارد.
هر کو برهش سری فدا کرد
چون من خبری ز پا ندارد
هوش مصنوعی: هرکس برای عشق خود جان فدای کرد، اما من از عشق آنقدر دیوانه‌ام که هیچ نشانی از خودم ندارم.
بی صیقل ز برای دیگران است
جز هجر برای ما ندارد
هوش مصنوعی: هیچ چیز به جز دوری و جدایی برای ما نمی‌ماند، در حالی که به خاطر دیگران، زندگی باید صیقل و زیبایی داشته باشد.
بیگانه کجا شود خبردار
کز وی خبر آشنا ندارد
هوش مصنوعی: بیگانه چگونه می‌تواند از وضعیت کسی آگاه شود در حالی که هیچ خبری از او ندارد؟
قاصد ز کدام ره فرستم
آنجا که رهی صبا ندارد
هوش مصنوعی: کسی را بفرستم تا پیامی را به جایی برساند که از آنجا بادی خوش و دلپذیر نمی‌وزد.
آن کس که مرا از او جدا کرد
گویا خبر از خدا ندارد
هوش مصنوعی: کسی که باعث جدایی من از او شد، انگار که از خدا بی‌خبر است.
بزمی که صفای آن ز نور است
بی نور دمی صفا ندارد
هوش مصنوعی: جشنی که زیبایی‌اش به خاطر نور است، بدون نور لحظه‌ای هم زیبا نخواهد بود.