شمارهٔ ۸۸
کوی دلدار بهشت است چمن نتوان گفت
نقش پایش گل و نسرین و سمن نتوان گفت
بسکه داده بخطش خط غلامی عنبر
گیسویش را بخطا مشک ختن نتوان گفت
شود از شرم و حیا بسکه گلشن غرق گلاب
عرقش را ببرش در عدن نتوان گفت
قیمت لعل بدخشان در اشکم بشکست
چشم خونبار مرا کان یمن نتوان گفت
وه که با مرغ دل من بسوی گلشن جان
جز حدیث لب آن غنچه دهن نتوان گفت
چون دلم کرد بچین سر زلفش مسکن
بعد از این پیش رخش حرف وطن نتوان گفت
شده چون آینه در مجلس او نور علی
لاجواب است در اینجا که سخن نتوان گفت
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کوی دلدار بهشت است چمن نتوان گفت
نقش پایش گل و نسرین و سمن نتوان گفت
هوش مصنوعی: کوی معشوق، مانند بهشتی زیباست و نمیتوان به خوبی وصف زیباییهای آنجا را بیان کرد، چون رد پای او چنان با ارزش و دلانگیز است که نمیتوان به سادگی از گلها و گیاهان آنجا صحبت کرد.
بسکه داده بخطش خط غلامی عنبر
گیسویش را بخطا مشک ختن نتوان گفت
هوش مصنوعی: به قدری زیبایی و ظرافت در خطوط نوشته شده به دست او وجود دارد که نمیتوان وصف گیسوان معطرش را با مشک ختن مقایسه کرد.
شود از شرم و حیا بسکه گلشن غرق گلاب
عرقش را ببرش در عدن نتوان گفت
هوش مصنوعی: به خاطر شرم و حیا، گلشن آنقدر در عرق خود غرق شده که اگر بخواهی آن را به بهشت ببری، نمیتوانی از آن چیزی بگویی.
قیمت لعل بدخشان در اشکم بشکست
چشم خونبار مرا کان یمن نتوان گفت
هوش مصنوعی: در اشکهای من ارزش گوهر بدخشان شکست، زیرا چشمانم به خاطر درد و غم پر از خون شده است و نمیتوان درباره یمن سخن گفت.
وه که با مرغ دل من بسوی گلشن جان
جز حدیث لب آن غنچه دهن نتوان گفت
هوش مصنوعی: آه که تنها با دل پرندهام میتوانم به بهشت روح بروم و فقط از سخن لب آن غنچه میتوانم بگویم.
چون دلم کرد بچین سر زلفش مسکن
بعد از این پیش رخش حرف وطن نتوان گفت
هوش مصنوعی: وقتی دل به زیبایی و سحر زلفش سپردم، دیگر نمیتوانم درباره وطن و خاطراتم در حضور او صحبت کنم.
شده چون آینه در مجلس او نور علی
لاجواب است در اینجا که سخن نتوان گفت
هوش مصنوعی: در مجلس او، مانند آینه تابش و روشنی وجود دارد و این نور بیپاسخ و بینظیر است، به گونهای که دیگر نمیتوان از آن چیزی گفت.