گنجور

بخش ۸ - حکایت

حالتی افتاد شیخی را مگر
تا سه روز از خویشتن شد بیخبر
سر آن معنی مریدی بازخواست
شیخ مرموز آن بدو بنمود راست
گفت مشرق تا به مغرب در زمین
بازجستم هم یسار وهم یمین
تا مگر باشد که فقر آرم به دست
زآنکه بی فقر این قدم رفتن به دست
در زمین نامد به دست آن جوهرم
منزلی گفتم ببالا بگذرم
رفتم از فرش زمین تا اوج عرش
آسمان از فقر خالی بد چو فرش
بی‌خبر کرد از تعجب حیرتم
ره بخوابست آن زمان زد غیرتم
تا درین بودم یکی آواز داد
بر سر آن جوهرم ره باز داد
حقه‌ای دیدم به طاقی بر بلند
گفتم آنک فقرت ای صورت
پسند فقر اگر زان طاق بتوانی بگیر
تا اگر دعوی کنی باشی فقیر
دست کردم تا فرو گیرم ز طاق
طاق بالا بود و من کوتاه ساق
طیلسان و خرقه و کفش و کلاه
زیر پا کردم به جهد آن جایگاه
گرچه بسیاری بکوشیدم و لیک
تا به فقر از من مسافت بود نیک
هاتفی دیگر به من آواز داد
بر سر آن جوهرم ره باز داد
گفت سر زیر قدم باید نهاد
دین و دنیا در عدم باید نهاد
چون نهادی سر به زیر پای بست
حقه فقر آنگه آوردی به دست
سر بنه تا دست بر فقرت رسد
چون نهادی گر کنی فخرت رسد
تا سرت از پای بالاتر بود
دامنت از ا ورد رعناتر بود
فقر توحیدست و در توحید پاک
در نگنجد آب و آتش، یاد و خاک
در سر از صد گونه سودا و هوس
کی تواند رفت در توحید کس
رفتم آنجا با سر افسانه باز
تاکنم دل پاک ازین ویرانه باز
در غریبی شد دلم از جان نفور
نه براهیمم نه ایوب صبور
چند بر آتش توانم کرد صبر
تا به کی خون جگر خوردن به جبر
طاقت دوزخ ندارم ای کریم
از گناه استغفر الله العظیم
زندگانی نیست این جان کندن‌ست
خویشتن را در عذاب افکندن‌ست
آنچه می بینم درین وحشت سرای
گر خدا بر خلق گیرد وای وای

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حالتی افتاد شیخی را مگر
تا سه روز از خویشتن شد بیخبر
هوش مصنوعی: شیخی به حالتی دچار شد که سه روز از خودش بی‌خبر بود.
سر آن معنی مریدی بازخواست
شیخ مرموز آن بدو بنمود راست
هوش مصنوعی: شخصی که به دنبال درک عمیق تر معانی است، از استاد خود سوالاتی می‌پرسد و استاد نیز به طور روشن و واضح به او پاسخ می‌دهد.
گفت مشرق تا به مغرب در زمین
بازجستم هم یسار وهم یمین
هوش مصنوعی: در زمین از شرق تا غرب را جستجو کردم، هم به سمت چپ و هم به سمت راست.
تا مگر باشد که فقر آرم به دست
زآنکه بی فقر این قدم رفتن به دست
هوش مصنوعی: شاید روزی بتوانم فقر را به دست بیاورم، چون بدون فقر نمی‌توانم این قدم را بردارم.
در زمین نامد به دست آن جوهرم
منزلی گفتم ببالا بگذرم
هوش مصنوعی: در زمین نتوانستم جایی پیدا کنم که شایسته من باشد، بنابراین تصمیم گرفتم که به آسمان بروم و از آنجا بگذرم.
رفتم از فرش زمین تا اوج عرش
آسمان از فقر خالی بد چو فرش
هوش مصنوعی: من از پایین‌ترین زمین تا بالاترین آسمان رفتم، ولی هنوز از فقر و تهیدستی خالی نیستم، مانند فرش که از آن بهره‌ای ندارم.
بی‌خبر کرد از تعجب حیرتم
ره بخوابست آن زمان زد غیرتم
هوش مصنوعی: در حیرت و شگفتی غرق شده بودم و ناگهان خوابم برد، در آن لحظه حس غیرتم بیدار شد.
تا درین بودم یکی آواز داد
بر سر آن جوهرم ره باز داد
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که هنوز در این وضعیت هستم و ناگهان صدایی به من رسید که مرا به سوی آن گوهر و اصل وجودیم راهنمایی کرد.
حقه‌ای دیدم به طاقی بر بلند
گفتم آنک فقرت ای صورت
هوش مصنوعی: دیدم یک نیرنگی بر بلندای طاق، و به آن گفتم که ای فقر، تویی که دارای چنین شکلی هستی.
پسند فقر اگر زان طاق بتوانی بگیر
تا اگر دعوی کنی باشی فقیر
هوش مصنوعی: اگر فقر را می‌پسندی، از آن طاق (منزل) بر گیر، تا در صورتی که خواستی ادعا کنی که فقیر هستی، واقعاً فقیر باشی.
دست کردم تا فرو گیرم ز طاق
طاق بالا بود و من کوتاه ساق
هوش مصنوعی: دستم را دراز کردم تا چیزی را بگیرم، اما آن چیز بالاتر از دستم بود و من قد کوتاهی داشتم.
طیلسان و خرقه و کفش و کلاه
زیر پا کردم به جهد آن جایگاه
هوش مصنوعی: به خاطر دستیابی به آن مقام و مرتبه عالی، لباس‌های فاخر و زیبا را کنار گذاشتم و از معیارهای دنیوی فاصله گرفتم.
گرچه بسیاری بکوشیدم و لیک
تا به فقر از من مسافت بود نیک
هوش مصنوعی: با اینکه تلاش‌های زیادی کردم، اما تا رسیدن به فقر فاصله زیادی دارم.
هاتفی دیگر به من آواز داد
بر سر آن جوهرم ره باز داد
هوش مصنوعی: یک صدای دیگر به من نوید داد و راهی به سوی اصل و ذات خودم را گشود.
گفت سر زیر قدم باید نهاد
دین و دنیا در عدم باید نهاد
هوش مصنوعی: باید سر را در زیر پای کسی بگذاریم و به خاطر دین و دنیای خود، از خودگذشتی کنیم.
چون نهادی سر به زیر پای بست
حقه فقر آنگه آوردی به دست
هوش مصنوعی: زمانی که خود را humble و فروتن می‌کنی و از خودگذشتگی نشان می‌دهی، در آن لحظه است که به تو نعمت‌های زندگی داده می‌شود.
سر بنه تا دست بر فقرت رسد
چون نهادی گر کنی فخرت رسد
هوش مصنوعی: سرت را پایین بیاور تا به فقر و نیازت آشنا شوم. اگر به خودبزرگ‌بینی و فخر فروشی ادامه دهی، به مشکلات بیشتری دچار خواهی شد.
تا سرت از پای بالاتر بود
دامنت از ا ورد رعناتر بود
هوش مصنوعی: تا زمانی که سرت بالاتر از پاهایت باشد، دامن تو به طراوت و زیبایی از آنچه که در روستای رعناتری دیده‌ای، برتر است.
فقر توحیدست و در توحید پاک
در نگنجد آب و آتش، یاد و خاک
هوش مصنوعی: فقر، نشانه‌ای از یکتاپرستی است و در این یکتاپرستی، پاکی را نمی‌توان در ترکیب آب و آتش یا یاد و خاک قرار داد.
در سر از صد گونه سودا و هوس
کی تواند رفت در توحید کس
هوش مصنوعی: در دل هر کسی دنیایی از آرزوها و خواسته‌ها وجود دارد، اما هیچ‌کس نمی‌تواند به طور کامل به یکتاپرستی و وحدت روی آورد.
رفتم آنجا با سر افسانه باز
تاکنم دل پاک ازین ویرانه باز
هوش مصنوعی: به آنجا رفتم تا داستانی جدید بگویم و دل خالص خود را از این خرابی‌ها نجات دهم.
در غریبی شد دلم از جان نفور
نه براهیمم نه ایوب صبور
هوش مصنوعی: دل من در این غربت پر از ناامیدی شده است. نه من همچون ابراهیم هستم و نه مانند ایوب صبری دارم.
چند بر آتش توانم کرد صبر
تا به کی خون جگر خوردن به جبر
هوش مصنوعی: چند وقت می‌توانم به صبر ادامه دهم و تحمل کنم تا چه زمانی باید با ناراحتی و درد درونم زندگی کنم؟
طاقت دوزخ ندارم ای کریم
از گناه استغفر الله العظیم
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم عذاب جهنم را تحمل کنم، ای بخشنده، از گناهانم در پیشگاه خداوند بزرگ طلب آمرزش می‌کنم.
زندگانی نیست این جان کندن‌ست
خویشتن را در عذاب افکندن‌ست
هوش مصنوعی: زندگی در واقع نوعی تلاش برای رهایی و دوری از درد و رنج است، و گرفتار کردن خود در عذاب و رنج، به معنای واقعی زندگی نیست.
آنچه می بینم درین وحشت سرای
گر خدا بر خلق گیرد وای وای
هوش مصنوعی: هر آنچه که در این عالم خوف و وحشت می‌بینم، اگر خداوند بر بندگانش تسلط پیدا کند، مصیبت بزرگی خواهد بود.