بخش ۷ - حکایت
گفت اسپهبد به پیشین روزگار
داشت با قاضی آنجا چند کار
طالشی شوریده سر برجست و رفت
راه قاضی را میان در بست و رفت
چون در آمد پیش قاضی گرم گرم
حال ازو پرسید قاضی نرم نرم
گفت از اسپهبد رسولم پیش تو
تا چه گوید رأی دوراندیش تو
گفت قاضی باز گو تاحال چیست
آمدن پیشم به استعجال چیست
من ندانم تا چه کارش بود گفت
آن خدا داند نه من راز نهفت
قاضی بیچاره حیران ماند ازو
در تعجب لب به دندان ماند ازو
هرچه پرسیدی ازو در هیچ باب
جز همین یک نکته نشنودی جواب
چون به جان آمد از آن بی عقل و هوش
یک زمان اندیشه کرد و شد خموش
از حدیث مرد نادان یافت باز
کآمد از پیش سپهبد بر مجاز
گفت قاضی آری آری راستست
او زمن سنگ آسیایی خواستست
قاضیش اعزازها تقدیم کرد
آسیا سنگی بدو تسلیم کرد
بر گرفت آن دیو سنگ آسیا
برد بعد از روزها پیش کیا
چون بدید اسپهبد آن سنگ گران
کرد از آن نادان تعجبها در آن
گفت این بر کار ناید راستم
من نه این سنگ آن دگر یک خواستم
مرد نادان سنگ را بر سر گرفت
راه قاضی بار دیگر بر گرفت
طالش اندر پشت از آن راه دراز
پیش او سنگی دگر آورده باز
بر سبیل طعنه مرد ژاژخای
باز گفت این قصه زان کوتاه رای
یعنی ایشان چون شما فرمانبرند
تابع و منقاد امر رهبرند
گفتمش ای مرد این مردانگیست
این نه فرمان بردن این دیوانگیست
عین فرمان عین آن دانستن است
این جنونی بر عبادت بستن است
او به جز دیوانه حمال چیست
پیش جانبازان صاحب حال چیست
هر که او مأمور امر مطلق است
گر همه باطل کند عین حق است
آمر و مأمور اگر بر اصل نیست
هر دو هستند ار یقین در اصل نیست
آمر مطلق خداوندست و بس
نیست آمر کو بود مأمور کس
هر چه دیگر غیر فرمان خداست
پیش اهل معرفت کلی هباست
لطف کن زین هرزه ها بر من مبند
راست گویم بر برو تانت مخند
همچو آن صوفی ناصافی تو نیز
گر چه گستاخیست بر سبلت متیز
بودم اندر قلزم اندیشه غرق
میگذشتم بر طریقی همچو برق
دل خدا داند کجاخاطر کجا
بی خبر از عالم خوف و رجا
ناگه از پشمینه پوشان یک دو تن
بر گذشتند از من بیخویشتن
اندر آن حالت چو بودم بیخبر
هیچ با ایشان بیفتادم مگر
زان یکی شیخم زپس آواز داد
پیشم آمد باز با من درفتاد
گفت دنیا را که می بینی بهای
از سه چیزست اول از فضل خدای
دیگر از عدل شه فریاد رس
وان دگر از همت درویش و بس
اهل معنی را به درویشان راه
بهترک زین شاید ار باشد نگاه
از سر اسب ار سلامی داد بی
بیشکی زین ماجرا آزاد یی
گفتمش بنگر پس و پیش سخن
ماجرا گر میکنی بر اصل کن
تونه ای مرد خدای لاشریک
خویشتن را با خدا کردی شریک
هست چون پاینده دنیا ناگزیر
از خدا وز پادشاه و از فقیر
با خدا پس هم تو و هم پادشاه
مشترک باشید، بی هیچ اشتباه
از شما هر دو یکی ای ژاژخای
فاضلست استغفرالله بر خدای
گر فقیری خویشتن بینی مکن
ای مسلمان نام، بیدینی مکن
این نه درویشی که طاما تست و بس
بلکه سرتاسر خرافاتست و بس
چون تو در بند سلامی مانده ای
در پس ننگی و نامی مانده ای
از سلامت کی رسد بویی بتو
فقر ننماید سر مویی بتو
در جهان آخر تو باری کیستی
ای ز خر کمتر تو باری چیستی
تو کیی سلطان چه از حق سر مپیچ
جز خدا دیگر همه هیچند هیچ
شیخ چون دانست که الزام از کجاست
سر فرود آورد و عذری باز خواست
هر که اندک مایه چیزی بازیافت
راه با سر رشته این راز یافت
گر برانندش به دشنام و قفا
دوستتر دارد که گویندش دعا
کی شود مقبول آن حضرت فقیر
تا بود در بند نیک و بد اسیر
گر صفا در ازرق و در اخضرست
هر مرقّع پوش خضری دیگرست
پَسْر وِ خضری رها کن اعتراض
نفس منکر ار سوادست ار بیاض
ور به صورت با میان آری نفاق
بر تو خواند عاقبت هذا فراق
تا نگردد باطن درویش صاف
نشکند بر لشگر سلطان مصاف
مرد صافی کی شود صوفی به صوف
شعر بیمعنی و خط زیبا حروف
فقر تا خالی نباشد از فضول
باز نتوان آمد از رد و قبول
نفس را زیر قدم باید نهاد
دین و دنیا در عدم باید نهاد
تا سرت زیر قدم ننهی به فخر
دست معنی کی رسد بر طاق فقر
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفت اسپهبد به پیشین روزگار
داشت با قاضی آنجا چند کار
هوش مصنوعی: مدتها پیش، فرماندهی به قاضی آنجا چند موضوع را بیان کرد و دربارهشان گفتگو کردند.
طالشی شوریده سر برجست و رفت
راه قاضی را میان در بست و رفت
هوش مصنوعی: یک فرد پرشور و پرهیجان به سمت راه قاضی رفت و در میان راه در را بست و رفت.
چون در آمد پیش قاضی گرم گرم
حال ازو پرسید قاضی نرم نرم
هوش مصنوعی: وقتی شخص به قاضی نزدیک شد و گرمگرفته در مورد حالش از او پرسید، قاضی به آرامی و با نرمی در مورد وضعیتش پرسش کرد.
گفت از اسپهبد رسولم پیش تو
تا چه گوید رأی دوراندیش تو
هوش مصنوعی: گفت از طرف اسپهبد به تو میآیم تا ببینم نظر عاقلانه و دوراندیش تو چیست.
گفت قاضی باز گو تاحال چیست
آمدن پیشم به استعجال چیست
هوش مصنوعی: قاضی از او پرسید: حالا چه چیزی باعث شده که این قدر急 به پیش من بیایی؟
من ندانم تا چه کارش بود گفت
آن خدا داند نه من راز نهفت
هوش مصنوعی: من نمیدانم که چه عملی انجام داده است، اما میدانم که خداوند آن را میداند و من از آن راز باخبر نیستم.
قاضی بیچاره حیران ماند ازو
در تعجب لب به دندان ماند ازو
هوش مصنوعی: قاضی بیچاره از کارشکنی و رفتار فردی که به او رسیدگی میکرد، به شدت شگفتزده و متحیر شد و حتی نتوانست چیزی بگوید و لب به دندان گرفت.
هرچه پرسیدی ازو در هیچ باب
جز همین یک نکته نشنودی جواب
هوش مصنوعی: هر چه از او سوال کردی، در هیچ موضوعی جز این یک نکته جوابی نشنیدی.
چون به جان آمد از آن بی عقل و هوش
یک زمان اندیشه کرد و شد خموش
هوش مصنوعی: وقتی که از شدت حماقت و نادانی به جانش فشار آمد، برای مدتی فکر کرد و سپس ساکت شد.
از حدیث مرد نادان یافت باز
کآمد از پیش سپهبد بر مجاز
هوش مصنوعی: مرد نادان از سخن خود درس عبرت گرفت و دوباره به نزد سردار آمد تا از او کمک بگیرد.
گفت قاضی آری آری راستست
او زمن سنگ آسیایی خواستست
هوش مصنوعی: قاضی گفت: بله، او راست میگوید، او از من خواسته است که سنگی برای آسیابش بیاورم.
قاضیش اعزازها تقدیم کرد
آسیا سنگی بدو تسلیم کرد
هوش مصنوعی: قاضی به او احترامهای زیادی نشان داد و آسیا (زمینههای زندگی و فعالیت) را همچون سنگی به او تسلیم کرد.
بر گرفت آن دیو سنگ آسیا
برد بعد از روزها پیش کیا
هوش مصنوعی: آن دیو سنگی که در آسیاب بود، پس از گذشت مدتی طولانی، به خاطر قدرت خود آن را برداشت و به جلو پیش کیامنوردی برد.
چون بدید اسپهبد آن سنگ گران
کرد از آن نادان تعجبها در آن
هوش مصنوعی: وقتی آن فرمانده سنگ بزرگ را دید، از آن نادانی که چنین چیزی را ساخته بود، شگفتزده شد.
گفت این بر کار ناید راستم
من نه این سنگ آن دگر یک خواستم
هوش مصنوعی: گفت این کار برای من مناسب نیست، زیرا نه این راه برای من است و نه آن یکی. من فقط یک چیز میخواهم.
مرد نادان سنگ را بر سر گرفت
راه قاضی بار دیگر بر گرفت
هوش مصنوعی: مردی نادان سنگی را بر سرش گذاشت و دوباره به راه قاضی رفت.
طالش اندر پشت از آن راه دراز
پیش او سنگی دگر آورده باز
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش و کوشش، او با وجود تمامی سختیها و موانع، باز هم به سمت هدفش پیش میرود و با عزم راسخ خود، موانع جدیدی را نیز برمیدارد.
بر سبیل طعنه مرد ژاژخای
باز گفت این قصه زان کوتاه رای
هوش مصنوعی: مردی که زبانش تند و گزنده است، با کنایه و طعنه داستانی را تعریف کرد و به نوعی نشان داد که دربارهی آن موضوع دوست ندارد نظر مثبت داشته باشد.
یعنی ایشان چون شما فرمانبرند
تابع و منقاد امر رهبرند
هوش مصنوعی: یعنی آنها مانند شما به دستورات رهبری گوش میدهند و از آن پیروی میکنند.
گفتمش ای مرد این مردانگیست
این نه فرمان بردن این دیوانگیست
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای مرد، این چه کاری است که انجام میدهی؟ این یعنی مردانگی؟ این فقط طاعت و فرمانبرداری نیست، بلکه نشاندهنده دیوانگی است.
عین فرمان عین آن دانستن است
این جنونی بر عبادت بستن است
هوش مصنوعی: این جمله به معنای آن است که شناخت صحیح از فرمان الهی و انجام آن، میتواند به نوعی جنون و شور و شوق در عبادت و بندگی منجر شود. یعنی وقتی فردی به حقیقت و معنای اصلی فرمانها پی ببرد، ممکن است به شدت مجذوب و مشتاق عبادت و انجام وظایف دینی شود.
او به جز دیوانه حمال چیست
پیش جانبازان صاحب حال چیست
هوش مصنوعی: او به جز دیوانه و انسانهای شاغل چه کسی را دارد؟ در میان جانبازان و افرادی که حال و احوال خوبی دارند چه جایگاهی دارد؟
هر که او مأمور امر مطلق است
گر همه باطل کند عین حق است
هوش مصنوعی: هر کسی که به اجرای فرمان مطلق میپردازد، حتی اگر تمام چیزهای نادرست را انجام دهد، در حقیقت به حقیقت نزدیکتر است.
آمر و مأمور اگر بر اصل نیست
هر دو هستند ار یقین در اصل نیست
هوش مصنوعی: اگر فرمانده و فرمانبردار بر اساس حقیقت نباشند، هر دو در اصل وجودشان شک دارند و اگر یقین به اصل وجود نداشته باشند، هیچکدام نمیتوانند درست عمل کنند.
آمر مطلق خداوندست و بس
نیست آمر کو بود مأمور کس
هوش مصنوعی: خداوند تنها همواره فرمانده است و هیچکس دیگری نیست که بتواند او را فرمان ببرد.
هر چه دیگر غیر فرمان خداست
پیش اهل معرفت کلی هباست
هوش مصنوعی: هر چیزی که برخلاف فرمان خداوند باشد، از نظر اهل معرفت و دانش، بیارزش و نادرست است.
لطف کن زین هرزه ها بر من مبند
راست گویم بر برو تانت مخند
هوش مصنوعی: لطفاً مرا به این حرفهای بیارزش مبتلا نکن. راست میگویم، بر چهرهات لبخند نزن.
همچو آن صوفی ناصافی تو نیز
گر چه گستاخیست بر سبلت متیز
هوش مصنوعی: مثل آن صوفی که با نادانی عمل میکند، تو هم اگرچه جسورانه رفتار میکنی، بر موی بلندت افتخار میکنی.
بودم اندر قلزم اندیشه غرق
میگذشتم بر طریقی همچو برق
هوش مصنوعی: من در عمق افکارم غرق شده بودم و به طرز شگفتانگیزی به سرعت از مسیری عبور میکردم.
دل خدا داند کجاخاطر کجا
بی خبر از عالم خوف و رجا
هوش مصنوعی: دل خدا میداند که کجا باید باشد، اما خالی از هر نوع نگرانی و امید نسبت به دنیا است.
ناگه از پشمینه پوشان یک دو تن
بر گذشتند از من بیخویشتن
هوش مصنوعی: ناگهان چند نفر از افرادی که لباس پشمینه پوشیده بودند، از کنار من که بیخبر و غافل بودم، گذشتند.
اندر آن حالت چو بودم بیخبر
هیچ با ایشان بیفتادم مگر
هوش مصنوعی: در آن حالت که بیخبر بودم، هیچ توجهی به آنها نکردم جز اینکه با آنها رو به رو شدم.
زان یکی شیخم زپس آواز داد
پیشم آمد باز با من درفتاد
هوش مصنوعی: از آنجا که یکی از استادانم صدایم کرد، پیش من آمد و دوباره با من در گفتگو افتاد.
گفت دنیا را که می بینی بهای
از سه چیزست اول از فضل خدای
هوش مصنوعی: دنیا را که میبینی، ارزش آن بستگی به سه چیز دارد که اولی آنها، نعمت و لطف خداوند است.
دیگر از عدل شه فریاد رس
وان دگر از همت درویش و بس
هوش مصنوعی: از عدالت پادشاه خبری نیست و دیگر فقط از اراده و تلاشت درویش باقی مانده است.
اهل معنی را به درویشان راه
بهترک زین شاید ار باشد نگاه
هوش مصنوعی: مردم اهل معرفت و فهم عمیق، راهشان از درویشان بهتر است، زیرا شاید در این راه نگاه و درک عمیقتری وجود داشته باشد.
از سر اسب ار سلامی داد بی
بیشکی زین ماجرا آزاد یی
هوش مصنوعی: اگر از بالای اسب سلامی به تو دادم، بیهیچ تردیدی از این ماجرا آزاد و رها خواهم بود.
گفتمش بنگر پس و پیش سخن
ماجرا گر میکنی بر اصل کن
هوش مصنوعی: به او گفتم حرف ما را با دقت بشنو و اگر میخواهی ماجرا را بررسی کنی، به اصل موضوع توجه کن.
تونه ای مرد خدای لاشریک
خویشتن را با خدا کردی شریک
هوش مصنوعی: ای انسان، تو که به خدایی واحد اعتقاد داری، چگونه خود را در کارهایت با او شریک کردهای؟
هست چون پاینده دنیا ناگزیر
از خدا وز پادشاه و از فقیر
هوش مصنوعی: زندگی و دنیا به دلیل وجود خدا و همچنین به سبب حاکمیت پادشاه و همچنین وجود بینوایان، همواره در حال حرکت و تغییر است.
با خدا پس هم تو و هم پادشاه
مشترک باشید، بی هیچ اشتباه
هوش مصنوعی: با خدا همراه باشید، شما و پادشاه، بدون هیچ خطایی.
از شما هر دو یکی ای ژاژخای
فاضلست استغفرالله بر خدای
هوش مصنوعی: هر دو شما، یکی از نوعی دروغگوی بیفایده و بیمحتوا هستید. از خداوند طلب بخشش میکنم.
گر فقیری خویشتن بینی مکن
ای مسلمان نام، بیدینی مکن
هوش مصنوعی: اگر خود را فقیر و بیچیز میبینی، ای مسلمان، نام مسلمانیت را به باد نده و بیدینی نکن.
این نه درویشی که طاما تست و بس
بلکه سرتاسر خرافاتست و بس
هوش مصنوعی: این شخص درویش واقعی نیست که فقط در ظاهر زاهد و ساده زندگی میکند، بلکه تمام وجودش پر از خرافات و باورهای نادرست است.
چون تو در بند سلامی مانده ای
در پس ننگی و نامی مانده ای
هوش مصنوعی: زمانی که تو فقط مشغول سلام کردن هستی، در واقع خودت را در پس یک خجالت و شهرتی فروبردهای.
از سلامت کی رسد بویی بتو
فقر ننماید سر مویی بتو
هوش مصنوعی: سلامت و خوبی به تو نرسد، فقر و نیاز هرگز نمیتواند کوچکترین اثری بر تو بگذارد.
در جهان آخر تو باری کیستی
ای ز خر کمتر تو باری چیستی
هوش مصنوعی: در این جهان، تو در واقع چه هستی؟ آیا به اندازه یک الاغ هم ارزش داری؟
تو کیی سلطان چه از حق سر مپیچ
جز خدا دیگر همه هیچند هیچ
هوش مصنوعی: تو کیستی که از حق و حقیقت دور شوی؟ جز خداوند، هیچ چیز و کسی دیگری ارزش ندارد.
شیخ چون دانست که الزام از کجاست
سر فرود آورد و عذری باز خواست
هوش مصنوعی: وقتی شیخ متوجه شد که باید از کجا فرمانبرداری کند، سرش را پایین آورد و به عذرخواهی پرداخت.
هر که اندک مایه چیزی بازیافت
راه با سر رشته این راز یافت
هوش مصنوعی: هر کسی که کمترین ذرهای از چیزی را به دست آورد، راه و روش فهمیدن این راز را نیز پیدا خواهد کرد.
گر برانندش به دشنام و قفا
دوستتر دارد که گویندش دعا
هوش مصنوعی: اگر به او بدی کنند و او را به دشنام بزنند، او را بیشتر دوست دارد تا اینکه کسی برایش دعا کند.
کی شود مقبول آن حضرت فقیر
تا بود در بند نیک و بد اسیر
هوش مصنوعی: کیفیت پذیرش از جانب آن بزرگوار برای فقیران چگونه خواهد بود، در حالی که آنها هنوز در چنگال خوبی و بدی گرفتارند؟
گر صفا در ازرق و در اخضرست
هر مرقّع پوش خضری دیگرست
هوش مصنوعی: اگرچه رنگ آبی و سبز زیباست، اما هر پارچه سبز رنگی دارای ویژگیها و زیباییهای خاص خود است.
پَسْر وِ خضری رها کن اعتراض
نفس منکر ار سوادست ار بیاض
هوش مصنوعی: بسر و سبز را رها کن و به اعتراضی که نفس من دارد اهمیت نده. اگر میخواهد بگوید که من سیاه یا سفید هستم، به آن توجه نکن.
ور به صورت با میان آری نفاق
بر تو خواند عاقبت هذا فراق
هوش مصنوعی: اگر در ظاهر خود دوگانگی و نفاق به نمایش بگذاری، سرانجام این ماهیت دوگانه به جدایی و فراق منجر خواهد شد.
تا نگردد باطن درویش صاف
نشکند بر لشگر سلطان مصاف
هوش مصنوعی: تا وقتی که دل و درون درویش پاک و صاف نشود، نمیتواند در مقابل سپاه سلطان با قدرت و استقامت مقابله کند.
مرد صافی کی شود صوفی به صوف
شعر بیمعنی و خط زیبا حروف
هوش مصنوعی: مردی که به کمال رسیده، چگونه میتواند به عارف واقعی تبدیل شود در حالی که به شعرهای بیمعنا و خوش خط بسنده میکند؟
فقر تا خالی نباشد از فضول
باز نتوان آمد از رد و قبول
هوش مصنوعی: تا زمانی که فقر وجود دارد و از چیزهای اضافی و بیفایده خالی نشدهایم، نمیتوانیم در مورد پذیرفتن یا رد کردن مسائل به نتیجهای برسیم.
نفس را زیر قدم باید نهاد
دین و دنیا در عدم باید نهاد
هوش مصنوعی: برای رسیدن به سعادت در دین و دنیای خود، باید اولویت را به کنترل نفس خود بدهیم و آن را در مسیر درست قرار دهیم. باید تمامی وابستگیها و وسوسههای دنیوی را کنار گذاشته و به حقیقت وجودی خود توجه کنیم.
تا سرت زیر قدم ننهی به فخر
دست معنی کی رسد بر طاق فقر
هوش مصنوعی: تا زمانی که به خاطر خودخواهی و تکبر نتوانی زیر پای دیگران بروی، به معنا و ارزش حقیقی نخواهی رسید و نمیتوانی به عظمت و شکوه فقر و سادهزیستی پی ببری.