گنجور

بخش ۶ - حکایت

از پدر دارم حیاتش دیرباد
نکته ای در باب دل دادن بیاد
گفت نبود نوجوان را یاد گیر
هفته ای از بیخودی کردن گزیر
دل به ناقص عقل تردامن مده
آتش اندر پهلوی خرمن منه
دل بدان کس ده که چه دشمن چه دوست
در پست گویند حق با سوی اوست
تا اگر عشقت بود باری مجاز
هم به حق آن عشق گردانند باز
گر حدیثش با تو کفر مطلق است
از پدر بشنو برادر کان حق است
من به غفلت چون دگر شنگولیان
مولع آواز چنگ لولیان
مدتی رفتم من لولی هوس
بار در پیش و ملامتگر ز پس
نی خدا از کار من راضی نه خلق
در گل غفلت ز پایم تا به حلق
سالها بر باطلم بایست زیست
تا بدانستم که عشق و یار چیست
عشق این یارست و یار این بار و بس
هرچه دیگر پیش ازین کردم هوس
هم نمی‌گویم نظر گاهیم نیست
در طریق عشق همراهیم نیست
هست زیرا چون توان رفتن طریق
گر نباشد محرم رازی رفیق
قطب را پای سفر بر کار نیست
کش رفیقی صاحب الاسرار نیست
تا نه پنداری که سیمرغ از گزاف
کرد تا اکنون نشیمن کوه قاف
بی رفیقی ره نمی‌آرد پدر
گرنه کی بردی به تنهایی پسر
هر که تنها رفت سرگردان بماند
در تحیر تا به جاویدان بماند
کس به خود نتواند این ره باز یافت
آن تواند یافت کز خود سر بتافت
تا نه پنداری طریقی روشنست
روشنایی از رفیقی روشنست
گر نبودی پس رو خورشید ماه
کی ضیاگستر بدی روی سیاه
دست در دامان مرد مرد زن
زآنکه بی مردی کمی از بیوه زن
پیشوایی بایدت رهبر کسی
پیشوایی را نشاید هر کسی
تا در تسلیم راهی مشکلست
نی اخی نی کار هر نازک دل است
تا ز کفر و دین برون ناید مرید
کی ره تسلیم را شاید مرید
شد جوانی پیش پیری سالخورد
التماس خرقه ای از پیر کرد
پیر دانا گفتش ای جان پدر
اول از ابلیس ره زن در گذر
زآنکه گر برنگذری راهت زند
همچو مار خفته ناگاهت زند
مدت یکسال مهلت دادمت
بر مراد نفس رخصت دادمت
در جهان هرچ اختیار آید ترا
جهد کن تا در کنار آید ترا
آرزوی نفس چون آری بدست
می‌پرست این آرزو چون بت پرست
از قفای آن شود معلوم تو
کان خیالی بود و بس مفهوم تو
عاریت جاییست این فانی سرای
هیچ دیگر نیست باقی جز خدای
از هوای نفس چون ساکن شوی
پیش من باز آی تا ایمن شوی
چون شدی ایمن ز رهزن خرقه پوش
حلقه فقر آگهی در کن به گوش
رهزن روح الله آخر سوزنست
رهزنست آن ار همه یک ارزنست
زآنکه تا برنگذری از هر چه هست
کی توان در نیستی زنّار بست
ترک هستی کن ز آتش مردوار
چون خلیل آنگه گلستانی بر آر
هیچ باید بود در تسلیم هیچ
چون نباید بود پس خود بر مپیچ
جز به امر مقتدا گر حج کنی
کعبه مقصود را بی رج کنی
گر همه غزوست بی فرمان خطاست
فعل آن ملعون و قتل کربلاست
هم وثاقی بود مان در اردبیل
این حکایت باز گفت از اهل گیل

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از پدر دارم حیاتش دیرباد
نکته ای در باب دل دادن بیاد
هوش مصنوعی: از پدرم زندگی را به ارث بردم و به یاد دارم که سال‌ها پیش نکته‌ای را درباره دل دادن یاد گرفتم.
گفت نبود نوجوان را یاد گیر
هفته ای از بیخودی کردن گزیر
هوش مصنوعی: بچه‌ها باید یاد بگیرند که هر هفته مدتی را به بی‌خیالی و رهایی از فکر کردن اختصاص دهند و از آن لذت ببرند.
دل به ناقص عقل تردامن مده
آتش اندر پهلوی خرمن منه
هوش مصنوعی: دل خود را به عقل ناقص و ناپخته نسپار و آتش را در کنار مزرعه‌ات نگذار.
دل بدان کس ده که چه دشمن چه دوست
در پست گویند حق با سوی اوست
هوش مصنوعی: دل را به کسی بسپار که در هر شرایطی، چه در برابر دشمن و چه در برابر دوست، حقیقت را بگوید و از انصاف دور نشود.
تا اگر عشقت بود باری مجاز
هم به حق آن عشق گردانند باز
هوش مصنوعی: اگر عشق تو وجود داشته باشد، حتی اگر به شکل مجاز هم باشد، باید به حق و حقیقت آن عشق برگردانده شود.
گر حدیثش با تو کفر مطلق است
از پدر بشنو برادر کان حق است
هوش مصنوعی: اگر شنیدن سخنش برای تو کفر به شمار می‌آید، از پدرت بشنو، زیرا این حقیقتی است که باید پذیرفته شود.
من به غفلت چون دگر شنگولیان
مولع آواز چنگ لولیان
هوش مصنوعی: من به بی‌دقتی مانند دیگران، سرگرم لذت و زیبایی آوازهای دلنشین و شاداب هستم.
مدتی رفتم من لولی هوس
بار در پیش و ملامتگر ز پس
هوش مصنوعی: مدتی به دنبال لذت‌های دنیا رفتم و در این مسیر برخی به من خرده می‌گرفتند و انتقاد می‌کردند.
نی خدا از کار من راضی نه خلق
در گل غفلت ز پایم تا به حلق
هوش مصنوعی: من در جستجوی رضایت خدا هستم، اما مردم از کارهای من راضی نیستند. در حالیکه در غفلت و خواب غفلت به سر می‌برند، من در خطر و گرفتاری به سر می‌برم.
سالها بر باطلم بایست زیست
تا بدانستم که عشق و یار چیست
هوش مصنوعی: مدت زیادی بر زندگی بی‌هدف و بی‌معنا گذراندم تا سرانجام متوجه شدم عشق و محبت واقعی چه معنایی دارد و یار واقعی چه کسی است.
عشق این یارست و یار این بار و بس
هرچه دیگر پیش ازین کردم هوس
هوش مصنوعی: عشق این معشوق است و او همین بار سنگین عشق را بر دوش دارد. هرچه پیش از این درباره‌اش آرزو کردم، در برابر این عشق هیچ است.
هم نمی‌گویم نظر گاهیم نیست
در طریق عشق همراهیم نیست
هوش مصنوعی: نمی‌گویم که در مسیر عشق، نگاهی به ما نیست، بلکه می‌خواهم بگویم که در این راه، هم‌سفر نداریم.
هست زیرا چون توان رفتن طریق
گر نباشد محرم رازی رفیق
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در مسیر زندگی پیش بری، باید از رازهای آن آگاه باشی و کسی را به عنوان دوست و همراه داشته باشی که به این رازها آشنا باشد. در غیر این صورت، مسیر ناهموار و سخت خواهد بود.
قطب را پای سفر بر کار نیست
کش رفیقی صاحب الاسرار نیست
هوش مصنوعی: اگر کسی که در انتظار سفر است، در کار خود توانا نیست، دلیلش این است که رفیقی که از رازها باخبر است، در کنارش نیست.
تا نه پنداری که سیمرغ از گزاف
کرد تا اکنون نشیمن کوه قاف
هوش مصنوعی: سیمرغ را به سادگی نپندار که بی‌دلیل و به اتفاق در کوه قاف سکونت دارد.
بی رفیقی ره نمی‌آرد پدر
گرنه کی بردی به تنهایی پسر
هوش مصنوعی: بدون همراهی و دوستی، انسان نمی‌تواند به هدف خود برسد. اگر تنها بودی، هیچ‌گاه نمی‌توانستی مانند پدر به موفقیت دست یابی.
هر که تنها رفت سرگردان بماند
در تحیر تا به جاویدان بماند
هوش مصنوعی: هر کسی که به تنهایی پیش برود و از همراهی دیگران غافل شود، در سردرگمی و حیرت باقی خواهد ماند تا زمانی که به حقیقت ابدی دست پیدا کند.
کس به خود نتواند این ره باز یافت
آن تواند یافت کز خود سر بتافت
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند این مسیر را تنها با تلاش خود پیدا کند، کسی می‌تواند آن را بیابد که از خودخواهی و غصب خود دست برداشته باشد.
تا نه پنداری طریقی روشنست
روشنایی از رفیقی روشنست
هوش مصنوعی: تا زمانی که فکر کنی راهی مشخص و روشن وجود دارد، بدان که این روشنی فقط به خاطر همراهی و دوستی کسی است که تو را راهنمایی می‌کند.
گر نبودی پس رو خورشید ماه
کی ضیاگستر بدی روی سیاه
هوش مصنوعی: اگر تو نبود، پس چه کسی مانند خورشید می‌تواند نور پخش کند و چهره‌های تیره را روشن کند؟
دست در دامان مرد مرد زن
زآنکه بی مردی کمی از بیوه زن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زن بدون همسر (بیوه) از نظر اجتماعی و عاطفی ناقص است و بهتر است که در کنار یک مرد باشد. به عبارت دیگر، وجود یک مرد در زندگی زن می‌تواند به او قدرت و حمایت بخشد و زندگی مشترک را ارزشمندتر کند. در واقع، این بیت به اهمیت companionship و حمایت در ارتباطات انسانی اشاره دارد.
پیشوایی بایدت رهبر کسی
پیشوایی را نشاید هر کسی
هوش مصنوعی: رهبر باید فردی باشد که شایستگی و توانایی هدایت دیگران را داشته باشد و هر کسی نمی‌تواند این نقش را به عهده بگیرد.
تا در تسلیم راهی مشکلست
نی اخی نی کار هر نازک دل است
هوش مصنوعی: تا زمانی که تسلیم نشدی، راه رسیدن به هدف دشوار است؛ زیرا این کار برای هر کسی که دل حساس و لطیفی دارد، سخت و دشوار است.
تا ز کفر و دین برون ناید مرید
کی ره تسلیم را شاید مرید
هوش مصنوعی: تا وقتی که مرید از کفر و دین نگذرد، نمی‌تواند راه تسلیم را درک کند.
شد جوانی پیش پیری سالخورد
التماس خرقه ای از پیر کرد
هوش مصنوعی: جوانی به نزد مردی سالخورده رفت و از او خواهش کرد که لباس روحانی‌اش را به او بدهد.
پیر دانا گفتش ای جان پدر
اول از ابلیس ره زن در گذر
هوش مصنوعی: پیر فرزانه به او گفت: ای جان، ابتدا از دام‌های شیطان دوری کن.
زآنکه گر برنگذری راهت زند
همچو مار خفته ناگاهت زند
هوش مصنوعی: اگر از مسیر خود منحرف شوی، به مانند ماری که در حال خفت است، ناگهان به تو حمله می‌کند.
مدت یکسال مهلت دادمت
بر مراد نفس رخصت دادمت
هوش مصنوعی: مدت یک سال به تو فرصت دادم تا به خواسته‌های خود برسید و اجازه‌ی آن را به تو دادم.
در جهان هرچ اختیار آید ترا
جهد کن تا در کنار آید ترا
هوش مصنوعی: در زندگی هر فرصتی که برایت پیش می‌آید، تلاش کن تا به خواسته‌ها و آرزوهایت نزدیک‌تر شوی.
آرزوی نفس چون آری بدست
می‌پرست این آرزو چون بت پرست
هوش مصنوعی: آرزوها و خواسته‌های نفسانی مانند پرستش بت هستند؛ چون انسان برای رسیدن به آن‌ها تلاش و تلاش می‌کند و در حقیقت، این آرزوها به او اهمیت بیشتری از هر چیز دیگری می‌دهند.
از قفای آن شود معلوم تو
کان خیالی بود و بس مفهوم تو
هوش مصنوعی: از عقب آن می‌توان فهمید که تو تنها یک خیال بوده‌ای و بس.
عاریت جاییست این فانی سرای
هیچ دیگر نیست باقی جز خدای
هوش مصنوعی: این دنیا مکان موقتی است و هیچ چیز در آن دائمی نیست، جز خداوند که همیشه باقی و پایدار است.
از هوای نفس چون ساکن شوی
پیش من باز آی تا ایمن شوی
هوش مصنوعی: وقتی از خواسته‌ها و تمایلات نفسانی خود فاصله بگیری و آرامش پیدا کنی، دوباره به من برگرد تا در کنار من احساس امنیت کنی.
چون شدی ایمن ز رهزن خرقه پوش
حلقه فقر آگهی در کن به گوش
هوش مصنوعی: وقتی که از خطر دزدانی که به شکل درویشان درآمده‌اند، ایمن شدی، به یاد داشته باش که با آگاهی و هشیاری به زندگی در فقر ادامه دهی.
رهزن روح الله آخر سوزنست
رهزنست آن ار همه یک ارزنست
هوش مصنوعی: در این بیت به این نکته اشاره شده است که حتی اگر نفوذ و قدرتی کوچک داشته باشیم، ممکن است باعث آسیب و خسارت جدی شویم. در واقع، مهم نیست که خطر چه اندازه کوچک به نظر برسد، اگر به درستی مراقب آن نباشیم، می‌تواند اثرات منفی فراوانی به همراه داشته باشد.
زآنکه تا برنگذری از هر چه هست
کی توان در نیستی زنّار بست
هوش مصنوعی: تا زمانی که از هر چیزی عبور نکنی، نمی‌توانی چیزی را در عدم به دست آوری.
ترک هستی کن ز آتش مردوار
چون خلیل آنگه گلستانی بر آر
هوش مصنوعی: از وجود خود چشم بپوش و همچون خلیل (اِبراهیم) که آتش را تحمل کرد، به عشق و صفا برس، و آنگاه فضای خوشی و شادی را برای خود ایجاد کن.
هیچ باید بود در تسلیم هیچ
چون نباید بود پس خود بر مپیچ
هوش مصنوعی: هیچ چیزی نباید در تسلیم بودن وجود داشته باشد، چون اگر چیزی نباشد، پس خود را به زحمت نینداز.
جز به امر مقتدا گر حج کنی
کعبه مقصود را بی رج کنی
هوش مصنوعی: اگر بدون دستور راهنمایتان به حج بروی، به مقصد اصلی خود یعنی کعبه نخواهی رسید.
گر همه غزوست بی فرمان خطاست
فعل آن ملعون و قتل کربلاست
هوش مصنوعی: اگر همه چیز به جنگ و نبرد کشیده شود و بدون فرمان درست انجام گیرد، آن عمل نادرست و مذموم مانند قتل‌عامی است که در کربلا رخ داد.
هم وثاقی بود مان در اردبیل
این حکایت باز گفت از اهل گیل
هوش مصنوعی: در اردبیل دوستانی داشتیم که داستانی را از مردم گیل نقل کردند.