گنجور

بخش ۵ - حکایت

نو مریدی کردی از پیری سؤال
که ای مقدم در طریقت گوی حال
اندرین منزل مراد مرد چیست
در ره مقصد مراد مرد کیست
گفت پیرش ای پسر در انفراد
نامرادی‌هاست مقصود از مراد
هر که دارد نامرادی اختیار
هست مطلق بر مرادش اقتدار
آن که دارد گشتن از خود مرد اوست
راست میخواهی حقیقت مرد اوست
چون گذشتم از گذرگاه هلاک
راست گویی بود خوابی سهمناک
ماچو از غم هم امانی داشتیم
با ملک سوری جهانی داشتیم
گاه فالی بر فتوحی می‌زدیم
گاه در خلوت صبوحی می‌زدیم
دُردیی بر درد دل می‌ریختیم
شوری از تلخی همی انگیختیم
هر دو در هجران جانان ناشکیب
هر دو را پای توقف در رکیب
او ز یک سو بر کشیده ماه ماه
من ز دیگر سو به زاری آه آه
او به ظاهر یاد کردی زار زار
من پای خود ملازم پیش یار
خوردی از تیمار دل پیوسته راح
کردی اشعار فراقی اقتراح
بر دوام آری مدام ار نامدام
یک زمان بی ما نبودی والسلام
او از آنجا شد سوی دهخوارگان
مافرو ماندیم چون بیچارگان
بعد ماهی چند با ارّان رسید
کس مبیناد آن قیامت کو بدید
چون صدف پرورده دُرّی شب‌چراغ
یا چو دهقان نوجوان سروی به باغ
دُر فلک بر بود از درجش فکند
سرو را باد اجل از بن بکند
عمر دهقان باد تا صد سرو باز
در ریاض عیش بنشاند به ناز
خاک همچون گربۀ فرزند خوار
می‌خورد فرزند خود را زار زار
کس نخورد از خوان گیتی لقمه ای
کش برون نامد ز حلقش نقمه ای
پیشۀ گردون دون گردند گیست
هر که دل بندد درو خر کند گیست
هر که با دنیا بزرگی پیش کرد
بیشتر خردش به دست خویش کرد
عاقلان خویشتن بین جاهلند
در جهان بینندگو گر عاقلند
آنکه عاقلتر ازو غافلترست
پس برو گیرند کو عاقلترست
چون به محشر رشته سر با سر کشد
غافل از عاقل عقوبت کم کشد
از نزاری یک نصیحت گوش کن
عقل را زان پس لقب مدهوش کن
هر که حالی نقد خود را نقد کرد
نو عروس آخرت را عقد کرد
وآنکه علم اولین و آخرین
برد و نقدش نیست شد در اسفلین
گر ازین بهتر نصحیت کس کند
نام من باید که عقل اخرس کند
گر ز داعی بشنوی مقبل شوی
زنده جان گردی و روشندل شوی
در ربیع الاخر از کیتوی کرخ
ای که روی کس مبادا سوی کرخ
رأیت مخدوم اعظم بازگشت
اختر عیش از در غم بازگشت
اردو اندر گو کچۀ تنگیز بود
راستی را موضعی خوش نیز بود
تا برون از یرت کیتو آمدیم
هفته ای را سوی اردو آمدیم
برکنار بحر چادرها زدیم
وقت وقتی نیز ساغرها زدیم
ممتحن در آرزوی همدمی
مجمع غم گشته چون من بی غمی
دل به سوی آشنایی مضطرب
برده هر روزی به امیدی به شب
هر که در غربت بود بی آشنا
غرقۀ بیگانه باشد ز آشنا
به ز ملک پادشاهی یافتن
در غریبی آشنایی یافتن
با تو در تیمار غربت ای پسر
همدمی بهتر ز صد همیان زر
بار باید وقت گشتن در بسیط
یار چون کشتیست غربت چون محیط
هر که بی کشتی درین بحر عمیق
رفت نبود غیر تسلیمش طریق
زندگانی خواهی ای دل زنده یار
مرد غربت را دمی دل زنده دار
از بلا دادن غریبی را فرج
بهتر از کردن به پای لنگ حج
برکند دولت بر آن ویرانه راه
که اندرو دادی غریبی را پناه
حقّ آبی بر غریبی مستمند
ز آتش دوزخ فرو شوید گزند
بعد روزی چند چتر چرخ سای
بر گرفت اختر به پیروزی ز جای
کوچ را از گو کچه تا کردیم ساز
سوی ایران رخت بر بستیم باز
تنگ راهی چون دل مجروح داشت
چون شب من صبح منزل دور داشت
خارها چون نیش هجران برگزند
عقبه ها چون همت عاشق بلند
بر سر هر کُه که منزل داشتیم
ز آسمان تا بر زمین ره داشتیم
گر به قامت هیچ برتر بودمی
از سر کیوان کله بر بودمی
آسمان بالای زیر هر سره
چون نمودی در میان هر دره
بر فراز ژرف چاهی سهمناک
چادر ازرق کشیده چاک چاک
حوش مقامی یافتم حاجین به راه
آفرین احسنت نزهت جایگاه
سبزه زار و چشمه سارش بی قیاس
بلبل و دراج و سارش بی قیاس
طول و عرض و یمن و یسرش بیشه بود
لایق باران خلوت پیشه بود
بودم از بس ناگزیری آرزو
یک صبوحی با نصیری آرزو
زان کُهستان چون بیابان آمدیم
ز آسمان در دشت ارزان آمدیم
رأیت کشورگشا در سلخ ماه
چارشنبه در سرای آمد به راه
هشتم ماه جمید الاخرین
روز جمعه ساعت با آفرین
لشگر از منصوریه برخاست باز
عازن در بند شاه سرفراز
دشت ارّان از سپاه ترک پر
قرب یکمه می‌گذشت از آب کر
خواجه در پیش از حد شروان برفت
تا زیارتگاه بر وایان برفت
شمس گردون باز چون بر شب شکست
شمس دین بعد از زیارت بر نشست
روز دیگر را به باکو بد نزول
همچنان من در عقب اینک فضول
آمد از باکو به یک شنبه به در
تا به پای برمکی روز دگر
برمکی محروسه ای بس محکمست
وز شمالش برکنار قلزمست
مرغزاری خرم از سر تا به پای
موضعی انده گسار و دلگشای
اتفاق افتاد بی تردامنی
آن شبم با تاج منشی یک منی
آمدیم از برمکی مست خراب
اسب تازان تا کنار مرده آب
مدت ده روز لشگر می‌گذشت
تا به دربند از سپه پر کوه و دشت
زان سوی دربند تا یک هفته راه
پیش آب ترک جمع آمد سپاه
جنگ می‌جستند با منگو تمور
وقتش اما دیر بود و راه دور
زخم نیزه بود و برف و ز مهریر
صبر می‌بایست کردن ناگزیر
بازگشتند از کنار آب ترک
بر سر ایشان شدن کردند ترک
قلعه اینق ازین دیگر طرف
تیر تقدیر فلک را شد هدف
لکزمان قومی در و عاصی بدند
از قضا با پادشه یاغی بدند
از تغافل پنبه شان در گوش بود
خون آن بیچارگان در جوش بود
تا برآورد از برای اعتبار
دولت قهار از آن دو نان دمار
عالمی در معرض امید و بیم
مانده در گرداب دریایی عظیم
ما ازو خود را برون انداختیم
تا به باکو روز و شب می‌تاختیم
سی چهل روز اندران ویرانه جای
باز خواهم آن چهل روز از خدای
برنیاوردیم سر از جیب غم
خاطر شوریده و طبع دژم
گه به مانده سر به زانوی اسف
گاه شوریده از ملامت کف به کف
برنشانده لشگر غم بی عدد
داده ز آب چشم دریا را مدد
گرم رو بر خوان آهم برق وار
موج زن طوفان چشمم اشکبار
جان من سوزان در آتشدان تن
جان من رفت ای دریغا جان من
ای دل آخر چند گویم توبه کن
اعتبار از طالع اعجوبه کن
بر لب قلزم به غم پیوسته ای
قلزمی دیگر درو در بسته ای
به ز باکو منزلی ناید به دست
تا درو میری درو باید نشست
خبره در دریای قلزم مینگر
روز و شب پیوسته بر خود میشمر
خویشتن یکباره در دریا فکن
یا ز باکو رخت بر صحرا فکن
شکر روز خوشدلی کم کرده ای
قید پای بخت محکم کرده ای
خواب غفلت می‌کنی بیدار شو
آخر از خمر خطا هشیار شو
دزد نفس شوخ را بردار کن
یا در حق گرد و استغفار کن
آب دریا کرد چون آبیت زرد
دود نفط آخر دماغت پر نکرد
غم مخور گر دود نفطت میگزد
نفط اگر در خود زنی هم می‌سزد
موج غم بر کشتی جان می‌زند
بار دل بفکن که کشتی بشکند
باد می پیمایی و سر می‌کشی
بادبان عمر بر سر می‌کشی
پیش طوفان بادبان بر کرده‌ای
وز تنور خشک لنگر کرده‌ای
غافلی از صید و دام روزگار
شست بین ای همچو ماهی لقمه خوار
تا بکون پس خوردنی خوش نیست خیز
پا بکون وا زن چو غازی وا گریز
گرد گردون برمگرد ای بی‌خبر
بازی گردون نمی‌دانی مگر
این همه بگذار اگر بیرون جهی
از عذاب کیک باری وارهی
چند گویم با تو چون مقصود نیست
در تو گویی از خرد موجود نیست
همچنین جان می‌کن و خون می‌گری
کنج باکو گیر تا خون می‌خوری
عاقبت فضل خدا توفیق داد
در همه حال از خدا توفیق باد
ایلچی آمد که اردو بازگشت
سوی در بلحین ز برمک برگذشت
مژده آوردند ما را بر نجات
مژده‌ای کز وی بیفزاید حیات
روز دیگر کوچ را برساختیم
شهر چون پالیز وا پرداختیم
همچو مرغی کز قفس گردد خلاص
یا چو خونی کش ببخشند از قصاص
هر دو منزل را یکی کردیم و چست
تا پلی کانرا چنان بر کور بست
آقه ما بعد از آن با نوکران
رفت پیش صاحب صاحبقران
غره شعبان سه شنبه چاشتگاه باده
باده‌شان فرمود دادن پادشاه
صاحب آنگه عزم ارّان کرد باز
پای از آنجا در رکاب آورد باز
پرتگاه ابن مولانا نصیر
صدر دین آن بی همال بی نظیر
پیش آب کور بد نزدیک راه
برنشستیم و شدیم آنجا پگاه
چند روز آنجا بر آوردیم دست
عیش‌ها کردیم و در خلوت نشست
با شهاب الدین فتوح ای خوش فتوح
بس بکردیم از صبوح ای خوش صبوح
نادر دور زمان ابن الخطیب
سردَه مجلس علی رغم رقیب
کی به دست آرم چو او یار دگر
از خدا می‌خواهمش بار دگر
هفته ای بودیم باهم در صبوح
بر ملاقات شهاب الدین فتوح
بی‌خبر کردیم از آنجا عزم راه
کس نکرد این توبه یا رب از گناه
خوشتر از فردوس بزمی داشتیم
نقد وقت از کف چرا بگذاشتیم
قطع و وصل دوستان وقت وداع
تلخ تر از قطع جان وقت نزاع
یک نور نور از یرت ایشان آمدیم
وز پل یرغو در ارّان آمدیم
بر مبارک غرّه ماه صیام
قصه در بند باکو شد تمام
در سرا بودیم تا عشرین صوم
بر نشستیم از سرا آنگه به قوم
التمغا شد که آقا تا به کیل
باز بیند جمع و خرج اردبیل
چون گداز کردیم بر آب ارس
بعد روز پنجمین را ز آن سپس
آمدیم اندوهگین در اردبیل
مردمش را سرکوبند ا به بیل
اندرو همچون سنان بی حاصلی
زین سبک مغزی گران‌جان عاقلی
گفتم آخر گر سنان از من بخست
قلتبان دیگر آوردم به دست
خویشتن مشغول گردانم بدو
ور سنان انصاف بستانم از و
عذر او زین باز باید خواستن
دفتری دیگر فرو آراستن
گرچه زو گفتن جگرخواری بود
هر چه باشد به ز بیکاری بود
بعد ازین چون با خرد کردم خطاب
ننگش آمد نام او اندر کتاب
با دل آنگه گفتم ای بسیار گوی
از گنه تا چند استغفار گوی
بس که کردی در طریق هزل سیر
تا توانی ذکر یاران کن به خیر
ور نداری از خطا گفتن گزیر
دامن جان سنان محکم بگیر
ترک غافل کن چه می‌خواهی ازو
بر سنان زن گر به اکراهی ازو
یک زمان رمح صبا بر کار کن
وز سنان جان سنان افکار کن
کم بهاتر از سنان نبود سه نان
ور سه نان بهتر توان دید از سنان
مردک احاد زشت سرد حشو
نه نما در طبع آن غرزن نه نشو
از گرانی همچو کوهی معتبر
وز سرش تا پای در خورد تبر
پوستی در استخوان پیکرش
همچو خنبی بر سر سیخی سرش
روبهی اما دمی دارد چو شیر
آتشی اما چو یخ افسرده سیر
مستراحی در بغل دارد نهان
لیک از گندش عفونت در جهان
گردنش زیر که سر ناپدید
اهرمن لاحول کردش تا بدید
نی غلط ملجأ مآبش کرده اند
عبده حقا خطابش کرده اند
صورت ابلیس بر دیوارها
دیده ای آورده در پرگارها
صورتش در جنب نقش روی او
صورت یوسف بود پهلوی او
صورتش گر زانکه تا محشر کشند
جمله نقاشان عجب گر برکشند
گر بگورستان بگرید بی مگر
مردگان از هول بردارند سر
ور بمیرد چون بخندد در سعیر
شعله آتش کند چون ز مهریر
سامری در جنب او موسی وقت
مالک اندر عرض او عیسی وقت
کرده چون گبران ستیز آیین خود
بر جهودی ختم کرده دین خود
خورده از تبریزیان سیلی و لت
وز قهستان و عمل در معزلت
در سقرلق کز درش میراندند
جمع یاران خر سرش می‌خواندند
خرسری زان روسبی زن ساختند
سوزنیِّ دیگر از من ساختند
بخیه بر روی هجا انداختم
دفتری بر نام او پرداختم
اَوحَد کاتب روانش تازه باد
در جهان از وی بسی آوازه باد
جامه در ارّان به رویش در کشید
مست بود و خفته ریشش بر برید
باز در تبریز آمد پیش من
تا به دست آرد دل بی‌خویش من
بامنش هر چند زاری می‌نمود
چون کدین بر آهن افسرده بود
بر سنان رحمت نه بر کافر کنم
زو بتر باشم برو رحم ار کنم
حیف باشد مرحمت بر فاسقی
گر ببخشایند هم بر عاشقی
بر گرفتاری که بی یاور بود
جای رحمت باشد ار کافر بود
خود مرا والله دلی باشد رحیم
از همه خلق از عوان در تا یتیم
بر عوان از جهل او رحم آیدم
بر یتیم از بی کسی بخشایدم
کس ندانم مانده در بی حاصلی
کم نسوزد دل برو از بیدلی
زان سوی زنگان به یک منزل بدیم
روز دیگر از هوا غافل بدیم
باده در سر بر نشستیم از پگاه
مست لایعقل برون آمد به راه
چله بود و زخم سرما ناگهان
تیره از ابر سیه روی جهان
برف و باد سرد بر ما زور کرد
جمله چشم راه بینان کور کرد
هریک از سویی عنان برتافتند
از قضا ویران دهی دریافتند
ترکمانی چند صحرایی درو
آمدیم القصه در کنجی فرو
دختری دروی چو سرو آزاد بود
راستی شیرین صد فرهاد بود
گر ز حسن او کنم شرحی قیاس
دفتری نو بایدم کردن اساس
سرو قدی گلرخی نسرین بری
یکدشی مردم کشی غارت گری
بود با آن قوم چون بیگانه ای
باز جستم حالش از همخانه ای
گفتمش این گنج ازین ویرانه نیست
آفتابست او و چرخ این خانه نیست
هرگز آخر حوز در دوزخ که دید
مرغ کوه قاف را در فخ که دید
چون از آنجا گشته جان و خسته تن
مانده چون یعقوب در بیت الحزن
یوسف گم کرده را نادیده روی
روی در اهرمنی کین هست شوی
پیر زالی اندر آن ویرانه بود
گفتمش باید مرا این ره نمود
زال گفت او قصه ای دارد دراز
چون کنم این قصه را سر با تو باز
گفتم از بهر خدا بر گوی راست
تا گمان من صوابست ار خطاست
گفت هست این پیر صاحب خانه را
آن پسر و او شوهر این دردانه را
این پسر آشفته شده بر روی او
گشت مجنون سالها در کوی او
وین صنم را با هزاران خواسته
صد بزرگ از پیش و پس برخاسته
چون پسر را دید در عین هلاک
پیر مسکین هر چه بودش جمله پاک
از پی کار پسر ایثار کرد
تا پدر بر عقد دخت اقرار کرد
دختر این ساعت به سالی می‌کشد
تا ز شوهر خویشتن را می‌کشد
وین پسر را حالتی مشکل فتاد
دست بر دختر نمی یارد نهاد
راز چون بگشاد با من پیره زال
بسته بود آن عاجز بیچاره حال
گرچه بود انصاف دادن را دریغ
آفتاب روشن اندر تیره میغ
تابه اکنون هر چه زو یاد آیدم
دل بران بیچاره می‌بخشایدم
نیستی و هستی اندر باخته
ناشده کام و مرادش ساخته
نامراد و بی مراد از وی عجب
بر لب کوثر نشسته تشنه لب
زان عمل کو را بود بر کار راست
بی خبر بودم خدا بر من گواست
گرنه تقصیری ز من جایز نبود
گر به مژگانم ببایستی گشود
من خود این بند آزمودم چند سال
بر نگفتم با کسی از شرم حال
مدتی بایستم این محنت کشید
تاجوانمردی به فریادم رسید
حال این دلداده و آن دلنواز
گفتم القصه به یاران جمله باز
دوستی گفتا سقنقوریم هست
بر نمی خیزد جزین خیرم ز دست
گفتمش عیسی بباید مرده را
جان نمی باید سقنقور خورده را
اولش جان در تن ای هشیار کن
وز سقنقور آنگهی بر کار کن
از علاجی کان خلاف علتست
مار پنهان در لحاف علتست
هفته ای در اردبیل آن تیره خاک
آب رز خوردیم دل اندیشه ناک
خوش حریفی اهل مردی یافتم
اندکی تسکین دردی یافتم
اصلش از ری ورنه آن کز ری بدی
اردبیلی آدمی سان کی بدی
خاطرم فی الجمله دیگر می نخواست
مختلف شد طبعم از میزان راست
گر به دردی درد دل ساکن شود
درد دل ساکن به جان ممکن شود
من میان جمع چون دیوانه ای
دوستان هریک به کف پیمانه‌ای
گر به زاری گر به زور آن انجمن
می‌نیارَستند دادن می به من
ز آتش می همچو نی بگداختم
نیم جانی خویشتن بر ساختم
یار رازی دست بر نبضم نهاد
گفت در طب اندکی دارم بیاد
نیک یک ساعت تأمل کرد و پس
گفت این علت تو میدانی و بس
نبضت اندر تندرستی بس نکوست
علت دل را تو میدانی و دوست
من سر از خجلت پیش انداخته
خویشتن جای دگر برساخته
زان کرامت گر چه ظاهر بود راز
حالتی کردم که نتوان گفت باز
عقل سودایی نبود و تن نحیف
رنج مستولی نبود و دل ضعیف
ضعف مغز و ضعف شخص و ضعف دل
وز قدم درمانده تا گردن به گل
تا به مرگ از من میان یک موی نه
جز نهادن سر ببالین روی نه
چون بیفتادم طبیبی خواندند
بر سر بالین من بنشاندند
نبضم اول چون فرود آمد بدید
و ز سر قدرت برویم بنگرید
بر مزاجت گفت سردی غالبست
جمله گرمی خور که آنرا طالب است
با دلم گفتم ببین کین زشت سرد
میدهد محرور را گرمی بخورد
کاهو و کسنی همی باید مرا
انگبین و تمر فرماید مرا
گفت بر گو تا چه داری آرزو
گفتمش مرگ تو ای بیهوده گو
آرزوی من چه باشد روی دوست
علت من زندگی بی روی اوست
او همی افسردگی می‌کرد و من
از درون آتش زده در پیرهن
در خود افتادم چو آتش در گیاه
روی سوی دوستان کردم که آه
گفتم آخر زین گرانجان الغیاث
زین جهود نامسلمان الغیاث
مالکست این روسبی زن نی طبیب
هین که جان بستاند از من عن قریب
اندرین موضع طبیب آن حاذقست
کو به من گفت این سبکدل عاشقست
جز حکیمان صلاح اندیش را
ز آدمی مشمر صلاح خویش را
باز گفتن زین غرض آنست و بس
تا ندانی هر طبیبی را به کس
گرنه ز اول در خرافات آمدی
پیش من صاحب کرامات آمدی
دردمندی را قدم مجروح بود
بر سرش مرهم نمی‌بد هیچ سود
کار نادانسته ای دانا مکن
جهل پنهان کرده را پیدا مکن
اولین تشخیص باید پس علاج
تا بیاید استقامت در مزاج
تا نپرسد ار نگویی بهترست
مرد در زیر زبان دانش درست
تا زبانش کوته از باطل بود
عالمش خوانند اگر جاهل بود
گوهرت در کام کانست ای عزیز
گر بیندازی نیرزد یک پشیز
چون بمتین تفکر آن گهر
از میان کام کان آری به در
هر دو عالم با همه زیب و بها
هست از آن یکدانه گوهر را بها
درّ دندان در دهان باشد پسند
چون برون کردند می‌باید فکند
بی زبانی لایق است از مرد هوش
زآنکه نادان خود نیارد بد خموش
زود بنماید هنر آشفته رأی
همچو آن نادان طبیب ژاژخای
بعد روزی چند چون در ماندم
آیت تسلیم بر خود خواندم
گفتم آخر گر بخواهد کشتنت
گرد پای خم بیاید گشتنت
شد ز بی‌خوابی وجودم همچو نال
چند خواهی پختن ای خام این خیال
راستی کارم به جان آمد عظیم
برگرفتم خاطر از امید و بیم
کرد بی‌خوابی به یک بارم هلاک
وز دماغم عقل بیرون برد پاک
مرغ و ماهی خفته شب‌های دراز
تا سحر چشمم به زاری مانده باز
بر خدا یک شب شفیع انگیختم
خاک بر خون جگر آمیختم
تا مگر آسایشی بینم ز خواب
چون ز بیداری ندیدم جز عذاب
گفتم ای پروردگار جن و انس
خون دل تا کی خورم بی یار جنس
چون چنین بی یارم ای ذوالمن ببخش
یک دمم خوابی بده بر من ببخش
هم در آن شب شد دعایم مستجاب
ساعتی بی‌خود فرو رفتم به خواب
آنچه من دیدم به خواب از روزگار
باز نتوان گفت یارب زینهار
خویشتن را در سموم و زمهریر
یافتم مطلق بگویم در سعیر
در هراسیدم برون رفتم ز جای
پا ز بالین یافتم بالین ز پای
چون به خود باز آمدم بعد از هراس
حق تعالی را بسی گفتم سپاس
شکر کان طوفان به بیداری نبود
سخت هولی بود بیداری نبود
نی غلط گفتم خطا کردم که بود
عین بیداری و در خوابم نمود
آفرین آسایش و احسنت خواب
زهره پر خونم از هیبت شد آب
آمدم چون آمدم اندک به هوش
اندر آن تاری شب آوازی به گوش
کای نزاری آزمودی بارها
خویشتن بینی مکن در کارها
از خدا چیزی به زاری
خواستن وز پی آن قاصدا برخاستن
غایت جهل است و حد احمقی
پس رضاده گر توکل بر حقی
از خدا چیزی که خواهی می‌دهد
لیک اندر شهد حنظل می‌نهد
هر چه خواهی از خدا باشد حرام
تا نخواهی جز خدا را والسلام
گفتم القصه کذا از دست رفت
بایدم یکبار دیگر مست رفت
یک دمی کف بر کف ساقی زنیم
هرچه بادا باد بر باقی زنیم
امتحان را یک منی بر دم به کار
بر امید آنکه باشد سازگار
همچو خواب آن نیز هم بر ما شکست
بی جگر کس را نداد این لقمه دست
بامدادی باده در سر داشتم
سر ز خواب بیخودی برداشتم
آمدم بیرون زمانی از وثاق
خاطری پر غم دلی پر اشتیاق
پیش راه من سگی استاده بود
بر دگر سگ مهربانی می‌نمود
همچو معشوقی که بر عاشق به ناز
مهر می‌ورزید اینت ای دلنواز
حالتی ظاهر شد آن ساعت مرا
دوستی حاضر شد آن ساعت مرا
گرچه از سگ باز گفتن ناخوش است
لیک از آن سگ در درونم آتش است
گفتم ای دل آخر از سگ کمتری
گر دلی داری چرا بی دلبری
آخر از سگ مهربانی باز جوی
مهربانی سگ آخرباز گوی
گر سگی را مهربانی در دلست
آدمی نامهربان بر باطل است
بر سگ ار مهر آوری بهتر بود
زآنکه دل بی مهربان در بر بود
هر که او را مهربان نبود به کف
از سگان بد برو باشد شرف
یار بگذاری نزاری لاجرم
خون دل میخور به زاری لاجرم
زندگانی چیست ای بی‌همنفس
زندگانی آنکه با یارست و بس
در جهان می‌گرد چون سگ دربه‌در
نیست فرقی از تو تا سگ سر به سر
رشک میبر بر سگان ای سگ منش
همچو سگ می‌کش ز دو نان سرزنش
چون عطارد تا کی از تر دامنی
گاه مردی کردی و گاهی زنی
آخر از پروین بیاموز اتفاق
چون بنات النعش تا چند از نفاق
از دو پیکر چون نگیری اعتبار
می نباید بردنت دوری ز یار
کس نکردست این ستم بر خود که تو
بد چنین راغب نشد بر بد که تو
گر دلت آزرده شد خود خسته ای
ور کژست این پرده خود بر بسته ای
شاخ اگر پست‌ست در باغ ار بلند
خویشتن پرورده ای بر کس مبند
طالع ار مسعود اگر منحوس بود
خود گرفتی از پشیمانی چه سود
تیر مقصود از هدف دور اوفتاد
خود خطاکردی نظر وقت گشاد
خود برانیدی و شد بر اوج باز
ریش میکن گر نباید بیش باز
چون به دست خود تبر برپا زنی
پس بر آهنگر چرا لعنت کنی
آتش اندر بیشه خود افروختی
خون گِری اکنون که رختت سوختی
جز که بر تقدیر بندی هیچ عذر
نیست کمتر بهم بر پیچ عذر
این بود گر گویی آبشخور مرا
برد ازین کشور بدان کشور مرا
ورنه بر کاری نمی بینم ترا
روی بازاری نمی بینم ترا
از کجایی در چه کاری کیستی
نه تو می‌دانی نه من بر چیستی
این علامت را بگو تا نام چیست
وین قیامت را بگو کانجام چیست
گر چه کار ناپسند آغاز اوست
آخر این درد نکونامی نکوست

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نو مریدی کردی از پیری سؤال
که ای مقدم در طریقت گوی حال
هوش مصنوعی: یک جوان تازه‌کار از یک پیر و عالم در مورد حال و احوالش در مسیر معنوی سؤال می‌کند که ای پیشوای راه، بگو در چه وضعیتی هستی.
اندرین منزل مراد مرد چیست
در ره مقصد مراد مرد کیست
هوش مصنوعی: در این مکان، هدف و آرزوی هر انسان چیست و در مسیر دستیابی به هدف، آن انسان کیست؟
گفت پیرش ای پسر در انفراد
نامرادی‌هاست مقصود از مراد
هوش مصنوعی: پیر به پسر می‌گوید: تنها بودن، باعث از دست رفتن آرزوهاست و منظور از رسیدن به آرزوها، در کنار جمع دیگران به دست می‌آید.
هر که دارد نامرادی اختیار
هست مطلق بر مرادش اقتدار
هوش مصنوعی: هر کسی که در زندگی‌اش با ناملایمات مواجه است، می‌تواند بر خواسته‌ها و آرزوهایش تسلط داشته باشد.
آن که دارد گشتن از خود مرد اوست
راست میخواهی حقیقت مرد اوست
هوش مصنوعی: کسی که از خود می‌گذرد و به دنبال حقیقت است، همان مرد واقعی است. اگر به دنبال حقیقت هستی، این فرد است که نشان‌دهنده‌ی واقعیت مردانگی است.
چون گذشتم از گذرگاه هلاک
راست گویی بود خوابی سهمناک
هوش مصنوعی: زمانی که از مسیر خطرناک عبور کردم، خواب عجیبی دیدم که بسیار ترسناک بود.
ماچو از غم هم امانی داشتیم
با ملک سوری جهانی داشتیم
هوش مصنوعی: ما در کنار غم‌ها و مشکلات، همواره امیدی داشتیم و در دل خود جهانی زیبا مثل ملک سوری داشتیم.
گاه فالی بر فتوحی می‌زدیم
گاه در خلوت صبوحی می‌زدیم
هوش مصنوعی: گاهی برای پیروزی‌ها فال می‌زدیم و گاه در تنهایی‌مان نوشیدنی می‌نوشیدیم.
دُردیی بر درد دل می‌ریختیم
شوری از تلخی همی انگیختیم
هوش مصنوعی: ما بر درد دل‌های خود نوشیدنی می‌ریختیم و از این کار احساس شور و هیجان تلخی به ما دست می‌داد.
هر دو در هجران جانان ناشکیب
هر دو را پای توقف در رکیب
هوش مصنوعی: هر دو طرف در جدایی محبوب خود بی‌تاب و سرگردانند و هیچ‌یک نمی‌توانند در این وضعیت بی‌حرکتی و توقف باقی بمانند.
او ز یک سو بر کشیده ماه ماه
من ز دیگر سو به زاری آه آه
هوش مصنوعی: او از یک طرف چهره‌ای زیبا و دل‌انگیز دارد و من از طرف دیگر با غم و اندوه فراوانی در حال ناله و افسوس خوردن هستم.
او به ظاهر یاد کردی زار زار
من پای خود ملازم پیش یار
هوش مصنوعی: او به ظاهر به من اشاره کرده است، اما من همیشه در کنار معشوق خود به شدت دچار درد و رنج هستم.
خوردی از تیمار دل پیوسته راح
کردی اشعار فراقی اقتراح
هوش مصنوعی: دلت را با نوازش تسکین دادی و از درد جدایی رها شدی.
بر دوام آری مدام ار نامدام
یک زمان بی ما نبودی والسلام
هوش مصنوعی: اگر همیشه نام تو بر زبان‌ها باشد، حتی اگر یک لحظه هم بدون من بودی، دیگر همه چیز تمام است.
او از آنجا شد سوی دهخوارگان
مافرو ماندیم چون بیچارگان
هوش مصنوعی: او به سمت دهخوارگان رفت و ما در اینجا همچنان مانند بیچاره‌ها باقی ماندیم.
بعد ماهی چند با ارّان رسید
کس مبیناد آن قیامت کو بدید
هوش مصنوعی: پس از گذشت چند ماه، کسی به ارّان نرسید و آن قیامت را که دیده بود، هیچ‌کس نمی‌بیند.
چون صدف پرورده دُرّی شب‌چراغ
یا چو دهقان نوجوان سروی به باغ
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی توصیف می‌کند که فردی مانند صدفی است که مرواری درونش را پرورش داده یا مانند یک جوان دهقان که در باغ درختی زیبا و سرسبز را به بار آورده است. این فرد به نوعی از زیبایی و شکوه برخوردار است که مشابه مروارید و درخت جوان در باغ است.
دُر فلک بر بود از درجش فکند
سرو را باد اجل از بن بکند
هوش مصنوعی: باد اجل مانند یک تندباد ناگهان می‌وزد و درخت سرو را از ریشه می‌کند، همان‌طور که درخشندگی ستاره‌ها نشان‌دهنده‌ی ارزش و زیبایی آن‌هاست.
عمر دهقان باد تا صد سرو باز
در ریاض عیش بنشاند به ناز
هوش مصنوعی: عمر کشاورز تا مدت زیادی دوام بیاورد و در باغ لذت و شادی را با آرامش تجربه کند.
خاک همچون گربۀ فرزند خوار
می‌خورد فرزند خود را زار زار
هوش مصنوعی: خاک مانند مادر بی‌مهر است که فرزندش را به سختی و با غم و اندوه می‌بلعد.
کس نخورد از خوان گیتی لقمه ای
کش برون نامد ز حلقش نقمه ای
هوش مصنوعی: کسی از سفره دنیا لقمه‌ای نخورده که آوازش از گلویش خارج نشده باشد.
پیشۀ گردون دون گردند گیست
هر که دل بندد درو خر کند گیست
هوش مصنوعی: هر که به دنیا و مشکلات آن دل ببندد، در واقع خود را در وضعی حقیر و پست قرار می‌دهد.
هر که با دنیا بزرگی پیش کرد
بیشتر خردش به دست خویش کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که در تعامل با دنیا و مسائل آن، خواسته‌های بزرگ‌تری را دنبال کند، در واقع بیشتر در دام مشکلات و سختی‌ها گرفتار می‌شود و خود را درگیر می‌کند.
عاقلان خویشتن بین جاهلند
در جهان بینندگو گر عاقلند
هوش مصنوعی: عقلای واقعی درک صحیحی از وضعیت خود و جهان ندارند، زیرا اگر واقعا عاقل بودند، باید بیشتر آگاه می‌بودند.
آنکه عاقلتر ازو غافلترست
پس برو گیرند کو عاقلترست
هوش مصنوعی: کسی که از او باهوش‌تر است، کمتر از او متوجه امور است. پس برو و از او یاد بگیر زیرا او داناتر است.
چون به محشر رشته سر با سر کشد
غافل از عاقل عقوبت کم کشد
هوش مصنوعی: زمانی که در روز واپسین حساب و کتاب اعمال انسان‌ها آغاز می‌شود، افراد نادان و غافل از عواقب کارهایشان کمتر مجازات می‌شوند و در واقع عاقلان و آگاهان عذاب بیشتری را متحمل می‌شوند.
از نزاری یک نصیحت گوش کن
عقل را زان پس لقب مدهوش کن
هوش مصنوعی: به نصیحت نزاری گوش کن و پس از آن عقل خود را تحت تاثیر قرار نده.
هر که حالی نقد خود را نقد کرد
نو عروس آخرت را عقد کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که به وضعیت و حال خودش خوب توجه و بررسی کند، به درک بهتری از زندگی‌اش دست می‌یابد و در واقع به سعادت و موفقیت در زندگی پس از مرگ نزدیک‌تر می‌شود.
وآنکه علم اولین و آخرین
برد و نقدش نیست شد در اسفلین
هوش مصنوعی: کسی که برتری و دانایی از آغاز تا پایان دارد و هیچ نقص و کاستی در او نیست، در پایین‌ترین مرتبه‌ها قرار می‌گیرد.
گر ازین بهتر نصحیت کس کند
نام من باید که عقل اخرس کند
هوش مصنوعی: اگر کسی نصیحتی بهتر از این ارائه کند، باید نام من را فراموش کند چون عقل را به حیرت می‌اندازد.
گر ز داعی بشنوی مقبل شوی
زنده جان گردی و روشندل شوی
هوش مصنوعی: اگر از دعوت و ندا آگاه شوی، به سمت آن می‌روی و جان تازه‌ای خواهی گرفت و دل‌ات روشن خواهد شد.
در ربیع الاخر از کیتوی کرخ
ای که روی کس مبادا سوی کرخ
هوش مصنوعی: در فصل ربیع‌الآخر از محله کیتوی کرخ، ای کسی که مبادا به کسی رو کنی و سوی کرخ بروی.
رأیت مخدوم اعظم بازگشت
اختر عیش از در غم بازگشت
هوش مصنوعی: من دیدم که بزرگ‌ترین خدمتگزار دوباره و به شکلی شاداب و خوشحال به زندگی بازگشته است، در حالی که غم و اندوه نیز از در پشت سر رفته‌اند.
اردو اندر گو کچۀ تنگیز بود
راستی را موضعی خوش نیز بود
هوش مصنوعی: در یک مکان باریک و تنگ، درست است که چالش‌ها و سختی‌هایی وجود دارد، اما در عین حال ممکن است همانجا بهترین و خوشایندترین لحظه‌ها نیز اتفاق بیفتند.
تا برون از یرت کیتو آمدیم
هفته ای را سوی اردو آمدیم
هوش مصنوعی: ما به مدت یک هفته از مکان خود خارج شدیم و به اردوگاه رفتیم.
برکنار بحر چادرها زدیم
وقت وقتی نیز ساغرها زدیم
هوش مصنوعی: ما در کنار دریا چادر برپا کردیم و در فرصتی مناسب نوشیدنی‌هایمان را نوشیدیم.
ممتحن در آرزوی همدمی
مجمع غم گشته چون من بی غمی
هوش مصنوعی: آزمونگر، همچون من که بی‌غم هستم، در آرزوی یافتن همدمی در جمع غم‌ها است.
دل به سوی آشنایی مضطرب
برده هر روزی به امیدی به شب
هوش مصنوعی: دل هر روز به یاد آشنایی، مضطرب و نگران است و با امید به شب می‌گذرد.
هر که در غربت بود بی آشنا
غرقۀ بیگانه باشد ز آشنا
هوش مصنوعی: هر کسی که در دیاری دور از آشنا باشد، در میان بیگانگان غرق خواهد شد و حس تنهایی را تجربه خواهد کرد.
به ز ملک پادشاهی یافتن
در غریبی آشنایی یافتن
هوش مصنوعی: بهتر است در فضای陌و و بیگانگی، با دوستان و آشنایان خود ارتباط برقرار کنیم تا اینکه به مقام و قدرت برسیم.
با تو در تیمار غربت ای پسر
همدمی بهتر ز صد همیان زر
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر می‌گوید که در دل تنهایی و غربت، بودن با تو برای من ارزشمندتر از داشتن ثروت و زر و زیورآلات است. یعنی دوستی و همراهی تو برای من از هر دارایی دیگری مهم‌تر و دلگرم‌کننده‌تر است.
بار باید وقت گشتن در بسیط
یار چون کشتیست غربت چون محیط
هوش مصنوعی: در زمان جست‌وجو برای یافتن محبوب، باید مانند کشتی‌ای در دریا باشد؛ زیرا در غربت، انسان در احاطه‌ی موردی قرار می‌گیرد که می‌تواند احساس تنهایی کند.
هر که بی کشتی درین بحر عمیق
رفت نبود غیر تسلیمش طریق
هوش مصنوعی: هر کس که بدون وسیله و یاری به دل این دریا برود، تنها راهی که پیش رو دارد تسلیم شدن است.
زندگانی خواهی ای دل زنده یار
مرد غربت را دمی دل زنده دار
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی زندگی کنی، ای دل! برای دوست خود که در غربت است، لحظه‌ای به او توجه کن و به زندگی‌اش اهمیت بده.
از بلا دادن غریبی را فرج
بهتر از کردن به پای لنگ حج
هوش مصنوعی: بهتر است که انسان به کسی کمک کند و او را از مشکلاتش نجات دهد، تا اینکه خود را به زحمت بیندازد و کاری انجام دهد که نتیجه‌اش رضایت‌بخش نباشد.
برکند دولت بر آن ویرانه راه
که اندرو دادی غریبی را پناه
هوش مصنوعی: دولت و نعمت از جایی برمی‌خیزد که در آنجا به کسانی که نیازمند و بی‌پناه هستند، کمک و پناه داده شود.
حقّ آبی بر غریبی مستمند
ز آتش دوزخ فرو شوید گزند
هوش مصنوعی: آب حقی بر غریبان و نیازمندان وجود دارد که می‌تواند درد و رنج آنها را از آتش جهنم کاهش دهد.
بعد روزی چند چتر چرخ سای
بر گرفت اختر به پیروزی ز جای
هوش مصنوعی: چند روز پس از آن، چتر آسمان به دور خود چرخید و ستاره‌ها به نشانه پیروزی از جای خود بلند شدند.
کوچ را از گو کچه تا کردیم ساز
سوی ایران رخت بر بستیم باز
هوش مصنوعی: بعد از اینکه آماده سفر به ایران شدیم، از هر گوشه و کناری جمع کردیم و بار و بندیل خود را بستیم.
تنگ راهی چون دل مجروح داشت
چون شب من صبح منزل دور داشت
هوش مصنوعی: راهی که در پیش دارم، به اندازه دل شکسته‌ام تنگ و دشوار است، چون شب من، صبحی که به منزل برسم، بسیار دور است.
خارها چون نیش هجران برگزند
عقبه ها چون همت عاشق بلند
هوش مصنوعی: خارها مانند نیش‌های جدایی هستند و به همین خاطر، دشواری‌ها و موانع راه، به اندازه همت و اراده عاشق، بزرگ و قابل تحمل می‌شوند.
بر سر هر کُه که منزل داشتیم
ز آسمان تا بر زمین ره داشتیم
هوش مصنوعی: هر کجا که سکونت کردیم، از آسمان تا زمین، راهی برای دسترسی و نزدیکی به آنجا داشتیم.
گر به قامت هیچ برتر بودمی
از سر کیوان کله بر بودمی
هوش مصنوعی: اگر قد و قامت من از تمام موجودات برتر باشد، همچنان که هیچ کس از سر کیوان (کیوان به معنای سیاره زحل) بزرگتر نیست، من هم درمی‌یافتم که باید خود را با فروتنی بشناسم و به هیچ چیز مغرور نشوم.
آسمان بالای زیر هر سره
چون نمودی در میان هر دره
هوش مصنوعی: آسمان بالای سر هر فرد به اندازه‌ای که در دل هر دره نمایان است.
بر فراز ژرف چاهی سهمناک
چادر ازرق کشیده چاک چاک
هوش مصنوعی: در بالای گودالی عمیق و ترسناک، چادری آبی‌رنگ بر افراشته شده است که دچار پارگی و آسیب شده است.
حوش مقامی یافتم حاجین به راه
آفرین احسنت نزهت جایگاه
هوش مصنوعی: به مقامی دست یافتم که بسیار شگفت‌انگیز و دلپذیر است، مثل بهشتی که در آن آرامش و زیبایی حاکم است.
سبزه زار و چشمه سارش بی قیاس
بلبل و دراج و سارش بی قیاس
هوش مصنوعی: سبزه‌زار و چشمه‌اش غیرقابل مقایسه است، مانند بلبل و دراج که زیبایی و آوازشان بی‌همتاست.
طول و عرض و یمن و یسرش بیشه بود
لایق باران خلوت پیشه بود
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و طبیعت اشاره دارد. در آن گفته شده که سرزمین‌هایی با ابعاد و مشخصات مختلف، مانند طول و عرض، به گونه‌ای مناسب و بکر برای بارش باران و زندگی گیاهی و جانوری تبدیل شده‌اند. در حقیقت، آرامش و خلوت این مناطق باعث جذب باران و سرسبزی بیشتر آن‌ها می‌شود.
بودم از بس ناگزیری آرزو
یک صبوحی با نصیری آرزو
هوش مصنوعی: به خاطر اجبار و ناچاری، آرزو دارم که یک صبحانه‌ای با نصیری داشته باشم.
زان کُهستان چون بیابان آمدیم
ز آسمان در دشت ارزان آمدیم
هوش مصنوعی: از آن دامنه کوه‌ها که به دشت رسیدیم، احساس کردیم که مانند بیابان، در آسمان به ما نعمت‌های فراوانی داده شده است.
رأیت کشورگشا در سلخ ماه
چارشنبه در سرای آمد به راه
هوش مصنوعی: در روز چهارشنبه، در ماه تیر، فردی را دیدم که به خانه‌ای آمد و او را به عنوان یک فاتح و کشورگشا شناختم.
هشتم ماه جمید الاخرین
روز جمعه ساعت با آفرین
هوش مصنوعی: در هشتمین روز از ماه جمد الاخر، که روز جمعه است، در ساعتی بزرگ و با شکوه.
لشگر از منصوریه برخاست باز
عازن در بند شاه سرفراز
هوش مصنوعی: لشکری از منصوریه به حرکت درآمد و آماده‌ای دیگر برای خدمت به پادشاه بزرگ و سربلند شد.
دشت ارّان از سپاه ترک پر
قرب یکمه می‌گذشت از آب کر
هوش مصنوعی: در دشت ارّان، سپاه ترک با نزدیک به یک هزار نفر از آب کر عبور می‌کرد.
خواجه در پیش از حد شروان برفت
تا زیارتگاه بر وایان برفت
هوش مصنوعی: خواجه به سوی سرزمین شروان رفت تا به زیارتگاهی برسد که در آنجا نکته‌های معنوی و روحانی وجود دارد.
شمس گردون باز چون بر شب شکست
شمس دین بعد از زیارت بر نشست
هوش مصنوعی: خورشید پس از آنکه شب را شکست، دوباره در آسمان ظهور کرد. دین شمس نیز پس از زیارت و مشاهده زیبایی‌ها، دوباره به شکوه و جذابیت خود بازگشت.
روز دیگر را به باکو بد نزول
همچنان من در عقب اینک فضول
هوش مصنوعی: در روز دیگری به باکو می‌روم، در حالی که این وضعیت برایم خوشایند نیست و احساس می‌کنم در پشت این شرایط منفی هستم.
آمد از باکو به یک شنبه به در
تا به پای برمکی روز دگر
هوش مصنوعی: روز یکشنبه، از باکو به در می‌آید تا به پای برمکی برسد، روز بعد.
برمکی محروسه ای بس محکمست
وز شمالش برکنار قلزمست
هوش مصنوعی: برمکی یک مکان بسیار مستحکم و امن است که از سمت شمال با یک دریاچه یا آبگیر بزرگ احاطه شده است.
مرغزاری خرم از سر تا به پای
موضعی انده گسار و دلگشای
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک مرغزار زیبا و دلپذیر می‌پردازد که از تمام جهات خوشبو و دلگشا است. این مکان به قدری شاداب و زنده است که می‌تواند اندوه را از دل دور کند و موجب شادی و سرزندگی افراد شود.
اتفاق افتاد بی تردامنی
آن شبم با تاج منشی یک منی
هوش مصنوعی: آن شب بی‌هیچ تردیدی، یک حادثه مهم برای من رخ داد که با تاج و اعتبارم همراه بود.
آمدیم از برمکی مست خراب
اسب تازان تا کنار مرده آب
هوش مصنوعی: ما به سمت جهانی پر از شگفتی و زیبایی وارد شدیم، همچنان که سوار بر اسبی تندرو به کنار آب مرده می‌رسیم.
مدت ده روز لشگر می‌گذشت
تا به دربند از سپه پر کوه و دشت
هوش مصنوعی: لشکری به مدت ده روز در حال حرکت بود تا به دربند برسد و در این مسیر، سپاهیان از کوه‌ها و دشت‌ها عبور می‌کردند.
زان سوی دربند تا یک هفته راه
پیش آب ترک جمع آمد سپاه
هوش مصنوعی: از آن طرف دربند، تا یک هفته، سپاهی از ترک‌ها به سمت آب جمع شدند و آماده شدند.
جنگ می‌جستند با منگو تمور
وقتش اما دیر بود و راه دور
هوش مصنوعی: آنها می‌خواستند با منگو تمور در جنگ به مقابله بپردازند، اما وقتش گذشته بود و مسیر طولانی بود.
زخم نیزه بود و برف و ز مهریر
صبر می‌بایست کردن ناگزیر
هوش مصنوعی: زخم نیزه و برف سرد، و به خاطر مهر و محبت، ناچار باید صبر کرد.
بازگشتند از کنار آب ترک
بر سر ایشان شدن کردند ترک
هوش مصنوعی: آنها از کنار آب بازگشتند و روی سرشان نشانه‌هایی از دگرگونی یا تغییرات به وجود آمد.
قلعه اینق ازین دیگر طرف
تیر تقدیر فلک را شد هدف
هوش مصنوعی: دیگر جانب تیر تقدیر آسمان به قلعه اینق نشانه رفته است.
لکزمان قومی در و عاصی بدند
از قضا با پادشه یاغی بدند
هوش مصنوعی: بعضی از افراد برای خود سرکشی می‌کنند و در برابر پادشاهی که طغیانگر است، می‌ایستند.
از تغافل پنبه شان در گوش بود
خون آن بیچارگان در جوش بود
هوش مصنوعی: بی‌توجهی و غفلت مردم، مانند پنبه‌ای در گوش آنهاست که اجازه نمی‌دهد صدای فریاد و زحمت کشیدن بیچارگان را بشنوند و در نتیجه، درد و رنج آنها همچنان ادامه دارد.
تا برآورد از برای اعتبار
دولت قهار از آن دو نان دمار
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که برای ایجاد و حفظ اعتبار یک قدرت قهری و سلطه‌گر، از دو نان به عنوان نشانه‌ای می‌توان استفاده کرد که نشان‌دهنده وضعیت و تأثیرات آن قدرت بر اوضاع زندگی مردم است. در واقع، از مفهوم نان به عنوان نمادی از تأمین معیشت و شرایط اقتصادی می‌توان به دستاوردهای یک دولت یا نظام قهری پی برد.
عالمی در معرض امید و بیم
مانده در گرداب دریایی عظیم
هوش مصنوعی: انسانی در وضعیت ناپایدار و حیرت‌انگیز قرار دارد که در میان امواج نگران‌کننده و شگفت‌انگیز دریا غرق شده است.
ما ازو خود را برون انداختیم
تا به باکو روز و شب می‌تاختیم
هوش مصنوعی: ما از خود و محدودیت‌هایمان رهایی پیدا کردیم تا به سمت باکو، بی‌وقفه و پرانرژی حرکت کنیم.
سی چهل روز اندران ویرانه جای
باز خواهم آن چهل روز از خدای
هوش مصنوعی: سی یا چهل روز در آن خرابه می‌مانم و در این مدت از خدا خواسته‌ام که به من جایی باز دهد.
برنیاوردیم سر از جیب غم
خاطر شوریده و طبع دژم
هوش مصنوعی: ما نتوانستیم از دل و جان پریشان و غمگین خود، هیچ چیزی بیرون بیاوریم.
گه به مانده سر به زانوی اسف
گاه شوریده از ملامت کف به کف
هوش مصنوعی: گاهی بر روی زانوهای خود نشسته و غمگین هستم، و گاهی هم از سرزنش‌های دیگران چنان مضطرب می‌شوم که ندانم چه کار کنم.
برنشانده لشگر غم بی عدد
داده ز آب چشم دریا را مدد
هوش مصنوعی: غم مانند لشکری بی‌پایان بر قلبم حاکم شده و از عمق چشمانم، اشک‌هایم مانند دریا می‌ریزد و به من کمک می‌کند.
گرم رو بر خوان آهم برق وار
موج زن طوفان چشمم اشکبار
هوش مصنوعی: به آرامی بر بالای رنج و اندوهم نشسته‌ای، مانند برقی که از بین طوفان چشمم جاری می‌شود و اشکم را سرازیر می‌کند.
جان من سوزان در آتشدان تن
جان من رفت ای دریغا جان من
هوش مصنوعی: جسم من در حال燃 است و جانم از آن جدا می‌شود. افسوس که جانم به خطر افتاده و در آتش قرار دارد.
ای دل آخر چند گویم توبه کن
اعتبار از طالع اعجوبه کن
هوش مصنوعی: ای دل، دیگر چند بار باید از تو درخواست کنم که توبه کن؟ ارزش و اعتبار خود را تحت تأثیر تقدیر عجیب و غریب قرار نده.
بر لب قلزم به غم پیوسته ای
قلزمی دیگر درو در بسته ای
هوش مصنوعی: بر لب دریا، غمگینی به جوی آرام نشسته و در این مکان، دریا به شکلی دیگر در حال آرامش است.
به ز باکو منزلی ناید به دست
تا درو میری درو باید نشست
هوش مصنوعی: برای یافتن یک مکان مناسب و آرام، نباید فقط به ظاهر یا انتخابات زودگذر اکتفا کرد، بلکه باید صبر کنیم و در جایی که حقیقتاً مناسب است، سکنی گزینیم.
خبره در دریای قلزم مینگر
روز و شب پیوسته بر خود میشمر
هوش مصنوعی: فرهیخته در دریای عمیق و وسیع دائماً به جستجوی اطلاعات و آگاهی‌های تازه است و هر روز و شب به حساب کارهای خود می‌رسد.
خویشتن یکباره در دریا فکن
یا ز باکو رخت بر صحرا فکن
هوش مصنوعی: بخودت بیاندیش و تصمیمی بزرگ بگیر؛ یا به صورت قاطع از جایی که هستی خارج شو و به دنیای جدیدی قدم بگذار.
شکر روز خوشدلی کم کرده ای
قید پای بخت محکم کرده ای
هوش مصنوعی: شکر نعمت روزهای خوب را کم کرده ای و به سرنوشت خود خیلی مطمئن شده ای.
خواب غفلت می‌کنی بیدار شو
آخر از خمر خطا هشیار شو
هوش مصنوعی: بیدار شو و از خواب غفلت خارج شو، زیرا وقت آن رسیده که از اشتباهات و خطاها آگاه باشی و هوشیار بمانی.
دزد نفس شوخ را بردار کن
یا در حق گرد و استغفار کن
هوش مصنوعی: نفس شیطنت‌آمیز و سرکش را زیر کنترل بگیر یا از گناهان خود عذرخواهی کن.
آب دریا کرد چون آبیت زرد
دود نفط آخر دماغت پر نکرد
هوش مصنوعی: اگر آب دریا حتی به رنگ زرد بیفتد، باز هم نمی‌تواند به اندازه‌ی دود نفتی که در دماغت نشسته، تاثیرگذار باشد.
غم مخور گر دود نفطت میگزد
نفط اگر در خود زنی هم می‌سزد
هوش مصنوعی: نگران نباش، حتی اگر دودی از نفتت بلند شود، اگر خودت به آن اجازه دهی، آسیب خواهد زد.
موج غم بر کشتی جان می‌زند
بار دل بفکن که کشتی بشکند
هوش مصنوعی: غم مانند موج‌هایی است که به کشتی جان زخم می‌زند. بار سنگین دل را رها کن، زیرا ممکن است کشتی از هم بپاشد.
باد می پیمایی و سر می‌کشی
بادبان عمر بر سر می‌کشی
هوش مصنوعی: زندگی‌ات را مانند باد بگذران و بر موانع و چالش‌ها غلبه کن، همان‌طور که بادبان بر سر کشیده می‌شود.
پیش طوفان بادبان بر کرده‌ای
وز تنور خشک لنگر کرده‌ای
هوش مصنوعی: تو در برابر طوفان آماده‌ای و از گرمای تنور، لنگر را خشک کرده‌ای.
غافلی از صید و دام روزگار
شست بین ای همچو ماهی لقمه خوار
هوش مصنوعی: تو غافل از حیله‌ها و تله‌هایی هستی که روزگار برایت پهن کرده است. مانند ماهی هستی که فقط به فکر لقمه‌ای است و نمی‌داند چه خطراتی دور و برش را فرا گرفته.
تا بکون پس خوردنی خوش نیست خیز
پا بکون وا زن چو غازی وا گریز
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی طعم لذیذی بچشی، باید قدری تلاش کنی و از جا برخیزی. مانند پرنده‌ای که با شجاعت از لانه‌اش خارج می‌شود و به پرواز در می‌آید، تو هم باید به جلو بروی و از موانع بگریزی.
گرد گردون برمگرد ای بی‌خبر
بازی گردون نمی‌دانی مگر
هوش مصنوعی: ای کسی که از تغییرات زمان بی‌خبری، هرگز نخواهی فهمید که دنیا چگونه در حال چرخش و تغییر است.
این همه بگذار اگر بیرون جهی
از عذاب کیک باری وارهی
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که به سختی و عذاب دچار هستی، اگر از این وضعیت بیرون بیایی، چنین بار سنگینی از دوش تو برداشته خواهد شد.
چند گویم با تو چون مقصود نیست
در تو گویی از خرد موجود نیست
هوش مصنوعی: چند بار باید با تو صحبت کنم، وقتی که هدفی از این گفتگو وجود ندارد. انگار در تو چیزی از درک و فهم نیست.
همچنین جان می‌کن و خون می‌گری
کنج باکو گیر تا خون می‌خوری
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای از باکو بمان و خود را به درد و رنج بینداز و همچنان که از دل می‌گریی، از جان خود نیز فدا کن تا به عمق احساسات و تجربیات خود دست یابی.
عاقبت فضل خدا توفیق داد
در همه حال از خدا توفیق باد
هوش مصنوعی: در نهایت، لطف و رحمت خدا باعث شد که در تمام شرایط از او موفقیت و یاری بخواهم.
ایلچی آمد که اردو بازگشت
سوی در بلحین ز برمک برگذشت
هوش مصنوعی: فرستاده‌ای آمد و خبر داد که لشکر به سوی در بلحین باز می‌گردد و از نزد برمک عبور کرد.
مژده آوردند ما را بر نجات
مژده‌ای کز وی بیفزاید حیات
هوش مصنوعی: خبر خوش برای ما آوردند که نجاتی به دست آمده است، خبری که به زندگی‌امان رونق می‌بخشد.
روز دیگر کوچ را برساختیم
شهر چون پالیز وا پرداختیم
هوش مصنوعی: روز دیگر آماده سفر شدیم، شهر را مانند باغ زراعی از نو ساماندهی کردیم و به کار پرداخته‌ایم.
همچو مرغی کز قفس گردد خلاص
یا چو خونی کش ببخشند از قصاص
هوش مصنوعی: مانند پرنده‌ای که از قفس آزاد می‌شود یا مانند کسی که از مجازات قصاص بخشیده گردد.
هر دو منزل را یکی کردیم و چست
تا پلی کانرا چنان بر کور بست
هوش مصنوعی: ما هر دو مسیر را یکی کردیم و به سرعت، مانند پلی که بر روی چشمی بسته شده، پیش می‌رویم.
آقه ما بعد از آن با نوکران
رفت پیش صاحب صاحبقران
هوش مصنوعی: پس از آن، آقا به همراه نوکرانش به سراغ شخصی مهم و با نفوذ رفت.
غره شعبان سه شنبه چاشتگاه باده
باده‌شان فرمود دادن پادشاه
هوش مصنوعی: در روز سه‌شنبه که در ماه شعبان بود، در صبح زود به فرمان پادشاه، باده‌ای دل‌انگیز به مردم ارائه شد.
صاحب آنگه عزم ارّان کرد باز
پای از آنجا در رکاب آورد باز
هوش مصنوعی: در آن زمان که تصمیم به حرکت گرفت، دوباره پاهایش را در رکاب گذاشت و به راه افتاد.
پرتگاه ابن مولانا نصیر
صدر دین آن بی همال بی نظیر
هوش مصنوعی: ابن مولانا نصیر صدرالدین فردی بی نظیر و منحصر به فرد است که در دنیای خود همچون پرتگاهی است، به معنای اینکه او از دیگران بسیار بالاتر و برتر است.
پیش آب کور بد نزدیک راه
برنشستیم و شدیم آنجا پگاه
هوش مصنوعی: ما نزدیک آب، در جایی که نور صبح به اوج خودش می‌رسید، تحت تأثیر جوی از سکوت و آرامش قرار گرفتیم و به تماشای منظره پرداختیم.
چند روز آنجا بر آوردیم دست
عیش‌ها کردیم و در خلوت نشست
هوش مصنوعی: چند روز را در آنجا گذراندیم و لذت‌بردیم و در تنهایی مشغول گفتگو و تفریح بودیم.
با شهاب الدین فتوح ای خوش فتوح
بس بکردیم از صبوح ای خوش صبوح
هوش مصنوعی: با شهاب‌الدین فتوح، روزهای خوشی را سپری کردیم و از شراب‌نوشی لذت بردیم.
نادر دور زمان ابن الخطیب
سردَه مجلس علی رغم رقیب
هوش مصنوعی: نادر که در زمان خود، خطیب و سخنوری توانا بود، در مجلس علی، به رغم دشمنان و رقیب‌ها، به خوبی درخشید و خود را ثابت کرد.
کی به دست آرم چو او یار دگر
از خدا می‌خواهمش بار دگر
هوش مصنوعی: هرگز مانند او یاری پیدا نخواهم کرد، بنابراین بار دیگر از خداوند خواهانش هستم.
هفته ای بودیم باهم در صبوح
بر ملاقات شهاب الدین فتوح
هوش مصنوعی: ما هفته‌ای در دورهمی خوش گذراندیم و با شهاب الدین فتوح دیدار کردیم.
بی‌خبر کردیم از آنجا عزم راه
کس نکرد این توبه یا رب از گناه
هوش مصنوعی: ما بی‌خبر از جایی که بودیم، تصمیمی برای رفتن نگرفتیم. ای خدا، این توبه از گناه چگونه به ما راهی دهد؟
خوشتر از فردوس بزمی داشتیم
نقد وقت از کف چرا بگذاشتیم
هوش مصنوعی: ما در بزم و شادی خود لحظات خوش و بهشتی داشتیم، پس چرا زمان ارزشمند را از دست دادیم و به راحتی از آن گذشتیم؟
قطع و وصل دوستان وقت وداع
تلخ تر از قطع جان وقت نزاع
هوش مصنوعی: زمانی که دوستان از هم جدا می‌شوند، این جدایی حتی تلخ‌تر از زمانی است که جان انسان در حال رفتن باشد.
یک نور نور از یرت ایشان آمدیم
وز پل یرغو در ارّان آمدیم
هوش مصنوعی: ما از جایی که نور و روشنی وجود دارد، به اینجا آمده‌ایم و از مسیر دشواری که به نام پل یرغو است، عبور کرده‌ایم تا به ارّان برسیم.
بر مبارک غرّه ماه صیام
قصه در بند باکو شد تمام
هوش مصنوعی: داستان در دانشگاه باکو به پایان رسید و این اتفاق در ماه پرفضیلت رمضان افتاد.
در سرا بودیم تا عشرین صوم
بر نشستیم از سرا آنگه به قوم
هوش مصنوعی: ما در خانه نشسته بودیم و بیست روز روزه گرفتیم، سپس از خانه خارج شدیم و به سوی مردم رفتیم.
التمغا شد که آقا تا به کیل
باز بیند جمع و خرج اردبیل
هوش مصنوعی: آقا تصمیم گرفته که تا کی از هم‌خوانی و تفاوت مخارج و درآمدهای اردبیل خبر داشته باشد.
چون گداز کردیم بر آب ارس
بعد روز پنجمین را ز آن سپس
هوش مصنوعی: زمانی که پس از سه روز از ذوب شدن برف‌های رود ارس عبور کردیم، روز پنجم فرا رسید.
آمدیم اندوهگین در اردبیل
مردمش را سرکوبند ا به بیل
هوش مصنوعی: ما با حالتی غمگین به اردبیل آمدیم تا مردمش را با بیل تحت فشار قرار دهیم.
اندرو همچون سنان بی حاصلی
زین سبک مغزی گران‌جان عاقلی
هوش مصنوعی: انسانی مانند تیر بی‌فایده است که از این سبک‌مغزی رنج می‌برد و عقل او تحت فشار قرار دارد.
گفتم آخر گر سنان از من بخست
قلتبان دیگر آوردم به دست
هوش مصنوعی: گفتم اگر از من تیر نزنند، یک تیر دیگر در دست می‌گیرم.
خویشتن مشغول گردانم بدو
ور سنان انصاف بستانم از و
هوش مصنوعی: من خود را درگیر او می کنم و اگر لازم باشد، حق را از او می‌گیرم.
عذر او زین باز باید خواستن
دفتری دیگر فرو آراستن
هوش مصنوعی: برای اصلاح این مشکل، باید بهانه او را دوباره بررسی کرد و کار تازه‌ای را تنظیم کرد.
گرچه زو گفتن جگرخواری بود
هر چه باشد به ز بیکاری بود
هوش مصنوعی: اگرچه حرف زدن درباره‌ی او دشوار و ناراحت‌کننده است، اما هرچه باشد، گفتن این حرف‌ها بهتر از بی‌کاری است.
بعد ازین چون با خرد کردم خطاب
ننگش آمد نام او اندر کتاب
هوش مصنوعی: پس از این، چون با عقل و تدبیر صحبت کردم، از ننگش خجالت کشید و نام او در کتاب ذکر نشد.
با دل آنگه گفتم ای بسیار گوی
از گنه تا چند استغفار گوی
هوش مصنوعی: به دل گفتم، ای کسی که زیاد سخن می‌گویی، تا کی از خطاهایت طلب بخشش می‌کنی؟
بس که کردی در طریق هزل سیر
تا توانی ذکر یاران کن به خیر
هوش مصنوعی: تو به قدر امکان در مسیر بی‌محتوا حرکت کردی، پس حالا یاد یاران را با خوبی ذکر کن.
ور نداری از خطا گفتن گزیر
دامن جان سنان محکم بگیر
هوش مصنوعی: اگر از بیان اشتباهات خود راه فراری نداری، پس باید با تمام قوا به نگه‌داشتن وجود و جان خود بپردازی و به آن محکم چنگ بزنی.
ترک غافل کن چه می‌خواهی ازو
بر سنان زن گر به اکراهی ازو
هوش مصنوعی: از غفلت دوری کن و درنگ نکن، اگر چیزی از او می‌خواهی، با قدرت و جدیت به دنبال آن برو، حتی اگر ناخوشایند باشد.
یک زمان رمح صبا بر کار کن
وز سنان جان سنان افکار کن
هوش مصنوعی: یک زمان نسیم صبحگاهی را بر کار خود بگمار و از تیزی وسرعت فکر خود بهره بگیر.
کم بهاتر از سنان نبود سه نان
ور سه نان بهتر توان دید از سنان
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که اگرچه ممکن است سه نان به ظاهر برای بسیاری از افراد جذاب‌تر و باارزش‌تر باشند، اما هیچ چیز به ارزش سنان (سلاح یا ابزار) نمی‌رسد. در واقع، سنان به عنوان نماد چیزهایی با ارزش‌تر، برتری خود را در مقایسه با چیزهای دیگر نشان می‌دهد.
مردک احاد زشت سرد حشو
نه نما در طبع آن غرزن نه نشو
هوش مصنوعی: مرد زشت و بدخلق را تحقیر نکن و او را به خاطر رفتار ناپسندش سرزنش مکن، زیرا که او به ذات خود نه خوب است و نه می‌تواند تغییر کند.
از گرانی همچو کوهی معتبر
وز سرش تا پای در خورد تبر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصی اشاره دارد که به اندازه‌ای بزرگ و معتبر است که مانند کوهی محکم و استوار به نظر می‌رسد. به علاوه، او آن‌قدر قوی و مستحکم است که حتی اگر تبر به او اصابت کند، آسیبی نمی‌بیند. این تصویر نمادی از قوت و استواری فرد است.
پوستی در استخوان پیکرش
همچو خنبی بر سر سیخی سرش
هوش مصنوعی: بدن او به قدری لاغر و استخوانی است که پوستش مانند یک خنکی بر روی سیخ قرار گرفته است.
روبهی اما دمی دارد چو شیر
آتشی اما چو یخ افسرده سیر
هوش مصنوعی: علاوه بر اینکه او ظاهری شجاع و قوی دارد، در درون احساس سرما و یأس می‌کند.
مستراحی در بغل دارد نهان
لیک از گندش عفونت در جهان
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که چیزهای ناخوشایند و پنهانی ممکن است در جایی وجود داشته باشند، اما اثرات و بوی نامطبوع آنها می‌تواند در اطراف حس شود و باعث آلودگی و ناپسندی در دنیا شود. این به نوعی به تبعات منفی چیزی که در وجود دارد اشاره دارد.
گردنش زیر که سر ناپدید
اهرمن لاحول کردش تا بدید
هوش مصنوعی: گردن او زیر بار سنگین ناپدید شدن اهرمن، بی‌حرکت و بی‌قرار شد و زمانی که این وضعیت را دید، دچار حالت ناامیدی و فریب خوردگی گردید.
نی غلط ملجأ مآبش کرده اند
عبده حقا خطابش کرده اند
هوش مصنوعی: نی به اشتباه او را پناهگاه قرار داده‌اند و حقیقتاً به او خطاب کرده‌اند.
صورت ابلیس بر دیوارها
دیده ای آورده در پرگارها
هوش مصنوعی: در دیوارها تصویری از ابلیس به نمایش گذاشته شده است که در دایره‌های مختلف و معین دیده می‌شود.
صورتش در جنب نقش روی او
صورت یوسف بود پهلوی او
هوش مصنوعی: صورت او در کنار نقش روی یوسف، زیبایی خاصی داشت که او را به یاد یوسف می‌انداخت.
صورتش گر زانکه تا محشر کشند
جمله نقاشان عجب گر برکشند
هوش مصنوعی: اگر صورتش را تا پایان دنیا بکشند، همه نقاشان شگفت‌زده خواهند شد اگر بتوانند آن را به زیبایی به تصویر بکشند.
گر بگورستان بگرید بی مگر
مردگان از هول بردارند سر
هوش مصنوعی: اگر در قبرستان گریه‌کنان بفریادی بلند سر برآرند، شاید مردگان به خاطر ترس از آن صدا سر از خاک بیرون آورند.
ور بمیرد چون بخندد در سعیر
شعله آتش کند چون ز مهریر
هوش مصنوعی: اگر کسی بمیرد، اما با لبخند، در آتش دوزخ مانند شعله‌ای می‌سوزد، همان‌طور که از گرما و حرارت عشق مشتعل می‌شود.
سامری در جنب او موسی وقت
مالک اندر عرض او عیسی وقت
هوش مصنوعی: سامری در کنار موسی، هنری داشت و عیسی نیز در زمان ما، خصوصیتی قابل توجه نشان می‌داد.
کرده چون گبران ستیز آیین خود
بر جهودی ختم کرده دین خود
هوش مصنوعی: به مانند زرتشتیان، آیین و دین خود را به سرانجام رسانده و به پایان رسانده‌اند.
خورده از تبریزیان سیلی و لت
وز قهستان و عمل در معزلت
هوش مصنوعی: از تبریزی‌ها ضربه‌ای خورده‌ام و از قهستان و کارهایی که کرده‌ام در دردسر قرار دارم.
در سقرلق کز درش میراندند
جمع یاران خر سرش می‌خواندند
هوش مصنوعی: در دنیای پایین و تاریک که در آن، دوستان و همراهان به او پشت کرده‌اند، تنها صدای خر را می‌شنوی که به نوعی وضعیتش را به تصویر می‌کشد و به آن اشاره دارد.
خرسری زان روسبی زن ساختند
سوزنیِّ دیگر از من ساختند
هوش مصنوعی: آن‌ها برای خر سُرخی از طرف زنی ساختند و برای من هم آدمی دیگر با حالتی متفاوت درست کردند.
بخیه بر روی هجا انداختم
دفتری بر نام او پرداختم
هوش مصنوعی: من بر روی هر هجا و لفظی که بر زبانم می‌آید، نام او را به نوعی نگاشته‌ام و دفتری از احساسات و یادآوری‌های او را ترتیب داده‌ام.
اَوحَد کاتب روانش تازه باد
در جهان از وی بسی آوازه باد
هوش مصنوعی: نویسنده‌ای که آثارش تازه و پویا است، در جهان شهرت بسیاری دارد و نامش در گوش‌ها می‌پیچد.
جامه در ارّان به رویش در کشید
مست بود و خفته ریشش بر برید
هوش مصنوعی: مردی در حال مستی و خواب، لباسش را به دور خود پیچیده و ریشش به خاطر خوابش بر روی زمین افتاده است.
باز در تبریز آمد پیش من
تا به دست آرد دل بی‌خویش من
هوش مصنوعی: دوباره به تبریز آمد تا قلب بی‌اختیارم را به دست آورد.
بامنش هر چند زاری می‌نمود
چون کدین بر آهن افسرده بود
هوش مصنوعی: هر چند که او در ظاهر بسیار غمگین و دلشکسته به نظر می‌رسید، اما در واقع دلش مانند آهن زنگ‌زده بود و هیچ جایی برای احساسات نداشت.
بر سنان رحمت نه بر کافر کنم
زو بتر باشم برو رحم ار کنم
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر آن است که باید رحمت و محبت را نسبت به دیگران، حتی به کسانی که به ما آسیب رسانده‌اند، نشان داد. به این معنا که با نشان دادن محبت و رحمت، حتی می‌توان با افراد کافر یا دشمن نیز به نوعی رفتار کرد که نشان‌دهنده نیک‌خواهی و انسانیت باشد. در واقع، بهتر است که به جای نفرت و کینه، رحمت و مهربانی را پیشه کنیم.
حیف باشد مرحمت بر فاسقی
گر ببخشایند هم بر عاشقی
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که به گناهکار رحم کند، اما این رحمت باید شامل عاشق نیز بشود.
بر گرفتاری که بی یاور بود
جای رحمت باشد ار کافر بود
هوش مصنوعی: اگر کسی در موقعیت دشواری قرار داشته باشد و یاری نداشته باشد، حتی اگر او کافر باشد، از جانب خداوند مورد رحمت قرار می‌گیرد.
خود مرا والله دلی باشد رحیم
از همه خلق از عوان در تا یتیم
هوش مصنوعی: دل من به رحمت و مهربانی طبیعتش از همه مردم، حتی از آنهایی که در مقام قدرت هستند، بیشتر است.
بر عوان از جهل او رحم آیدم
بر یتیم از بی کسی بخشایدم
هوش مصنوعی: به خاطر نادانی او به حالش رحم می‌کنم و به خاطر تنهایی یتیم به او کمک می‌کنم.
کس ندانم مانده در بی حاصلی
کم نسوزد دل برو از بیدلی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را نمی‌شناسم که در بی‌نتیجه‌گی بماند و دلش نسوزد. بیدلی و ناراحتی او را رنج نمی‌دهد.
زان سوی زنگان به یک منزل بدیم
روز دیگر از هوا غافل بدیم
هوش مصنوعی: از آن طرف زنگان به یک مکان رسیدیم و روز بعد از هوای اطراف بی‌خبر بودیم.
باده در سر بر نشستیم از پگاه
مست لایعقل برون آمد به راه
هوش مصنوعی: از صبح زود در حال نوشیدن شراب هستیم و حالتی مست و بی‌خیال پیدا کرده‌ایم که باعث شده است از خانه خارج شویم.
چله بود و زخم سرما ناگهان
تیره از ابر سیه روی جهان
هوش مصنوعی: فصل زمستان بود و ناگهان بر اثر سرما، آسمان به طور ناگهانی تیره و ابری شد و بر جهان سایه افکند.
برف و باد سرد بر ما زور کرد
جمله چشم راه بینان کور کرد
هوش مصنوعی: سرما و برف و وزش باد به ما فشار آورد و همه را از دیدن و درک حقیقت ناتوان کرد.
هریک از سویی عنان برتافتند
از قضا ویران دهی دریافتند
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها به سمت خود کشیده شدند و به طور ناگهانی، دهکده‌ای ویران را مشاهده کردند.
ترکمانی چند صحرایی درو
آمدیم القصه در کنجی فرو
هوش مصنوعی: چند نفر ترکمنی از دشت و بیابان به اینجا آمدیم و در گوشه‌ای نشسته‌ایم.
دختری دروی چو سرو آزاد بود
راستی شیرین صد فرهاد بود
هوش مصنوعی: دختری با روح آزاد و بی‌پروا مانند درخت سرو بود، صدایش به اندازه‌ای دلپذیر بود که هر شنونده‌ای را مجذوب می‌کرد.
گر ز حسن او کنم شرحی قیاس
دفتری نو بایدم کردن اساس
هوش مصنوعی: اگر بخواهم زیبایی او را توصیف کنم، باید کتابی تازه بنویسم و این اثر را از پایه بسازم.
سرو قدی گلرخی نسرین بری
یکدشی مردم کشی غارت گری
هوش مصنوعی: درخت سرو با قامت بلند و زیبای خود، مانند گل نسرین است که در دل مردم تاثیرگذار و جذاب است. اما این زیبایی ممکن است به مانند یک آدمکش و غارتگر عمل کند.
بود با آن قوم چون بیگانه ای
باز جستم حالش از همخانه ای
هوش مصنوعی: با آن گروه همچون فردی بیگانه بودم و دوباره حال او را از همخانه‌ام پرسیدم.
گفتمش این گنج ازین ویرانه نیست
آفتابست او و چرخ این خانه نیست
هوش مصنوعی: به او گفتم که این گنج و ثروت از این خرابه و ویرانی به دست نیامده است، بلکه سرچشمه‌اش از آفتاب و نور است و ارتباطی به این مکان ندارد.
هرگز آخر حوز در دوزخ که دید
مرغ کوه قاف را در فخ که دید
هوش مصنوعی: هرگز در دوزخ نخواهی دید که مرغی از کوه قاف در تله‌ای گرفتار شده باشد.
چون از آنجا گشته جان و خسته تن
مانده چون یعقوب در بیت الحزن
هوش مصنوعی: زمانی که جان از جسم دور شده و تن خسته مانده، حالتی شبیه یعقوب دارد که در غم فرزندش گرفتار است.
یوسف گم کرده را نادیده روی
روی در اهرمنی کین هست شوی
هوش مصنوعی: یوسف گمشده را نادیده بگیر و به سوی روی کسی که در دلش کینه است نرو.
پیر زالی اندر آن ویرانه بود
گفتمش باید مرا این ره نمود
هوش مصنوعی: در آن ویرانه، مردی سالخورده بود. به او گفتم باید مرا در این مسیر راهنمایی کنی.
زال گفت او قصه ای دارد دراز
چون کنم این قصه را سر با تو باز
هوش مصنوعی: زال می‌گوید که داستانی طولانی دارد و نمی‌داند چگونه باید آن را با تو به پایان برساند یا شروع کند.
گفتم از بهر خدا بر گوی راست
تا گمان من صوابست ار خطاست
هوش مصنوعی: به او گفتم که برای خداوند راست بگو، زیرا اگرچه احتمال خطا وجود دارد، اما من بر این باور هستم که قضاوت من درست است.
گفت هست این پیر صاحب خانه را
آن پسر و او شوهر این دردانه را
هوش مصنوعی: این مرد پیر می‌گوید که این پسر، فرزند اوست و او نیز شوهر این دختر زیبا است.
این پسر آشفته شده بر روی او
گشت مجنون سالها در کوی او
هوش مصنوعی: این پسر دچار پریشانی شده و به خاطر عشق او، سال‌ها مجنون‌وار در کوچه‌های او سرگردان بوده است.
وین صنم را با هزاران خواسته
صد بزرگ از پیش و پس برخاسته
هوش مصنوعی: این معشوقه با هزاران خواسته و آرزو، هزاران دغدغه و موضوع بزرگ را از هر سو به خود جلب کرده است.
چون پسر را دید در عین هلاک
پیر مسکین هر چه بودش جمله پاک
هوش مصنوعی: وقتی پسر را در حالی بسیار بد و آسیب‌دیده دید، پیر مرد بیچاره به هر چیزی که داشت، به خوبی و پاکی آن فکر کرد.
از پی کار پسر ایثار کرد
تا پدر بر عقد دخت اقرار کرد
هوش مصنوعی: پسری برای انجام مسئولیت‌های خود سختی‌ها را تحمل کرد تا پدرش در مورد خواستگاری از دختر تصمیم بگیرد و به آن اقرار کند.
دختر این ساعت به سالی می‌کشد
تا ز شوهر خویشتن را می‌کشد
هوش مصنوعی: دختر در این زمان به مدت یک سال به انتظار می‌نشیند تا شوهرش او را به اتمام برساند.
وین پسر را حالتی مشکل فتاد
دست بر دختر نمی یارد نهاد
هوش مصنوعی: این پسر دچار حالتی دشوار شده است و نمی‌تواند دست بر روی دختر بگذارد.
راز چون بگشاد با من پیره زال
بسته بود آن عاجز بیچاره حال
هوش مصنوعی: زمانی که راز فاش شد، آن پیرمرد زالمند که ناتوان و بیچاره بود، در حالتی شگفت‌انگیز و دلگیر به من گفت.
گرچه بود انصاف دادن را دریغ
آفتاب روشن اندر تیره میغ
هوش مصنوعی: هرچند که انصاف دادن کار دشواری است، اما همچون نور خورشید که در روز روشن قابل مشاهده است، در ابرهای تیره نیز وجود دارد.
تابه اکنون هر چه زو یاد آیدم
دل بران بیچاره می‌بخشایدم
هوش مصنوعی: تا به حال هر چیزی که از او به یاد آورده‌ام، دل بیچاره‌ام را به او می‌بخشم.
نیستی و هستی اندر باخته
ناشده کام و مرادش ساخته
هوش مصنوعی: وجود و عدم درهم آمیخته‌اند و نتوانسته‌اند به خواسته‌ها و آرزوهای خود برسند.
نامراد و بی مراد از وی عجب
بر لب کوثر نشسته تشنه لب
هوش مصنوعی: آدمی که بدشانس و بی‌کیفیت است، در حالی که بر لب‌های بهشتی کوثر نشسته، همچنان تشنه است.
زان عمل کو را بود بر کار راست
بی خبر بودم خدا بر من گواست
هوش مصنوعی: من از آن اعمالی که انجام می‌دادم و به درستی آنان آگاه نبودم، غافل بودم، و خداوند بر من گواه است.
گرنه تقصیری ز من جایز نبود
گر به مژگانم ببایستی گشود
هوش مصنوعی: اگر کاری از من سر زده، شاید به این دلیل باشد که نمی‌توانستم با مژگانم رازها را بگشایم.
من خود این بند آزمودم چند سال
بر نگفتم با کسی از شرم حال
هوش مصنوعی: من خودم این شرایط را سال‌ها تجربه کرده‌ام و به خاطر شرم و خجالت، هیچ‌گاه با کسی درباره‌اش صحبت نکرده‌ام.
مدتی بایستم این محنت کشید
تاجوانمردی به فریادم رسید
هوش مصنوعی: مدتی صبر می‌کنم تا این درد و رنج پایان یابد و نجاتم را کسی از جوانمردان در میانه سختی‌ها فراهم کند.
حال این دلداده و آن دلنواز
گفتم القصه به یاران جمله باز
هوش مصنوعی: حال این عاشق و آن معشوق را برای دوستانم تعریف کردم.
دوستی گفتا سقنقوریم هست
بر نمی خیزد جزین خیرم ز دست
هوش مصنوعی: دوستی گفت: ما مانند سقنقور هستیم و تنها چیزی که از دست ما برمی‌آید همین نیکویی است.
گفتمش عیسی بباید مرده را
جان نمی باید سقنقور خورده را
هوش مصنوعی: به او گفتم عیسی (پیامبر) باید مرده را زنده کند، اما کسی که از دارویی ساخته از ساقه‌ی سقنقور بهره گرفته، نیاز به جان ندارد.
اولش جان در تن ای هشیار کن
وز سقنقور آنگهی بر کار کن
هوش مصنوعی: آغاز را با هوشیاری و آگاهی شروع کن و سپس مانند آتش‌نشانی به کار خود بپرداز.
از علاجی کان خلاف علتست
مار پنهان در لحاف علتست
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره شده است که ممکن است درمانی وجود داشته باشد که با دلیل و علت اصلی مشکل در تضاد باشد. در واقع، مشکل پنهان و غیرقابل مشاهده‌ای مانند مار در زیر لحاف وجود دارد که می‌تواند دردسرساز باشد.
هفته ای در اردبیل آن تیره خاک
آب رز خوردیم دل اندیشه ناک
هوش مصنوعی: در یک هفته در اردبیل، خاک تیره‌اش را با آب گل‌سرخ نوشیدیم و دلم پر از فکر و اندیشه بود.
خوش حریفی اهل مردی یافتم
اندکی تسکین دردی یافتم
هوش مصنوعی: من شخصی را پیدا کردم که هم دوست خوبی است و هم مردی با ویژگی‌های برجسته. از این آشنایی کمی آرامش و تسکین بر دردهای درونم یافتم.
اصلش از ری ورنه آن کز ری بدی
اردبیلی آدمی سان کی بدی
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به هویت و اصالت انسان‌ها اشاره دارد. در آن گفته شده که اصل و نسب انسان‌ها مانند جریانی است که از جایی خاص آغاز می‌شود، و اگرچه فرد به مکان یا فرهنگی دیگر منتقل شده باشد، اما اصل و ریشه‌ی او همچنان از همان نقطه شروع نشأت می‌گیرد. به عبارتی، هویت واقعی و درونی افراد تحت تأثیر محیط و مکان جدید قرار نمی‌گیرد.
خاطرم فی الجمله دیگر می نخواست
مختلف شد طبعم از میزان راست
هوش مصنوعی: به طور کلی، ذهن من دیگر نمی‌خواست ناراحت باشد و خلق و خوی من از حالت متعادل خود خارج شده است.
گر به دردی درد دل ساکن شود
درد دل ساکن به جان ممکن شود
هوش مصنوعی: اگر درد دل به مدت طولانی در دل بماند، ممکن است آن درد به جان آدمی راه پیدا کند.
من میان جمع چون دیوانه ای
دوستان هریک به کف پیمانه‌ای
هوش مصنوعی: من در میان جمع دوستان مانند یک دیوانه‌ام؛ چون هر یک از آنها در دستانشان جامی دارند.
گر به زاری گر به زور آن انجمن
می‌نیارَستند دادن می به من
هوش مصنوعی: اگر به زاری و ناله باشد، یا با زور و فشار آن جمع نمی‌توانند شراب را به من بدهند.
ز آتش می همچو نی بگداختم
نیم جانی خویشتن بر ساختم
هوش مصنوعی: از شراب آتشین مانند نی شعله‌ور شدم و نیمی از وجودم را مجدداً ساخته‌ام.
یار رازی دست بر نبضم نهاد
گفت در طب اندکی دارم بیاد
هوش مصنوعی: دوست به آرامی دستانش را بر نبض من گذاشت و گفت: من در علم پزشکی چیزهایی یاد گرفته‌ام.
نیک یک ساعت تأمل کرد و پس
گفت این علت تو میدانی و بس
هوش مصنوعی: نیک مدتی به فکر فرو رفت و بعد گفت: تو فقط خودت می‌دانی که چه دلیلی دارد.
نبضت اندر تندرستی بس نکوست
علت دل را تو میدانی و دوست
هوش مصنوعی: نبض تو در سلامتی بسیار خوب است و تو علت دل را می‌دانی و دوست داری.
من سر از خجلت پیش انداخته
خویشتن جای دگر برساخته
هوش مصنوعی: من به خاطر شرم و خجالت سرم را پایین انداخته‌ام و به گونه‌ای دیگر به خودم شکل داده‌ام.
زان کرامت گر چه ظاهر بود راز
حالتی کردم که نتوان گفت باز
هوش مصنوعی: هرچند که آن بخشش و بزرگواری آشکار بود، اما حالتی برای خود را ایجاد کردم که نتوانم درباره‌اش صحبت کنم.
عقل سودایی نبود و تن نحیف
رنج مستولی نبود و دل ضعیف
هوش مصنوعی: فکر و عقل دیوانه‌وار نیست و بدن نحیف از درد و رنج غلبه نداشته و دل نیز ضعیف است.
ضعف مغز و ضعف شخص و ضعف دل
وز قدم درمانده تا گردن به گل
هوش مصنوعی: ضعف ذهن، ناتوانی فردی و ضعف قلب، و کسی که از ناتوانی قدم‌هایش تا گردن در گل فرو رفته است.
تا به مرگ از من میان یک موی نه
جز نهادن سر ببالین روی نه
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگی دارم، حتی یک مو از سرم را هم برای تو نمی‌گذارم و در واقع تنها چیزی که می‌توانم انجام دهم این است که سرم را بر روی دامن تو بگذارم.
چون بیفتادم طبیبی خواندند
بر سر بالین من بنشاندند
هوش مصنوعی: وقتی به زمین افتادم، پزشکی را فراخواندند و او بر سر بالینم نشسته است.
نبضم اول چون فرود آمد بدید
و ز سر قدرت برویم بنگرید
هوش مصنوعی: زمانی که نبض من پایین آمد، او را دید و از قدرتش دوباره نگاهی به من انداخت.
بر مزاجت گفت سردی غالبست
جمله گرمی خور که آنرا طالب است
هوش مصنوعی: اگر سردی بر روی بدنت غالب شده، پس بهتر است که غذاهای گرم بخوری زیرا بدنت به آن‌ها نیاز دارد.
با دلم گفتم ببین کین زشت سرد
میدهد محرور را گرمی بخورد
هوش مصنوعی: به دل خود گفتم ببین که این سرما چه زشت است و اگر کسی در چنین وضعیتی حرارتی بگیرد، چه خوب می‌شود.
کاهو و کسنی همی باید مرا
انگبین و تمر فرماید مرا
هوش مصنوعی: من به کاهو و کسنی نیاز دارم و باید از انگبین و تمر برخوردار باشم.
گفت بر گو تا چه داری آرزو
گفتمش مرگ تو ای بیهوده گو
هوش مصنوعی: گفت: بگو ببینم چه آرزوهایی داری. من به او گفتم: آرزوی من، مرگ تو است ای بیهوده‌گو.
آرزوی من چه باشد روی دوست
علت من زندگی بی روی اوست
هوش مصنوعی: آرزویم این است که به چهره دوست نگاه کنم، زیرا دلیل زیستن من تنها حضور اوست.
او همی افسردگی می‌کرد و من
از درون آتش زده در پیرهن
هوش مصنوعی: او در حال ناراحتی و افسردگی بود و من از درون مثل آتشی که درونم را می‌سوزاند در پیراهنم احساس آتش می‌کردم.
در خود افتادم چو آتش در گیاه
روی سوی دوستان کردم که آه
هوش مصنوعی: در خود فرورفتن و دچار درد و اندوه شدن، مانند آتش که در دل گیاه می‌سوزد. با این حال، به دوستانم رو آوردم و از آن‌ها یاری خواستم.
گفتم آخر زین گرانجان الغیاث
زین جهود نامسلمان الغیاث
هوش مصنوعی: من آخرین بار فریاد کمک را از این تلاش بی‌فایده سرمی‌زنم، از این مرد یهودی و نامسلمان که به من کمک نمی‌کند.
مالکست این روسبی زن نی طبیب
هین که جان بستاند از من عن قریب
هوش مصنوعی: این زن از آن خود است و به‌هیچ‌وجه نمی‌توان او را معالج دانست. به هوش باش که ممکن است به زودی جان مرا بگیرد.
اندرین موضع طبیب آن حاذقست
کو به من گفت این سبکدل عاشقست
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که پزشک ماهر و آگاه کسی است که به من گفت این عاشق بی‌خود و سبک‌سر است.
جز حکیمان صلاح اندیش را
ز آدمی مشمر صلاح خویش را
هوش مصنوعی: جز خردمندان که به درستی فکر می‌کنند و به خوبی اندیشه می‌نمایند، آدمی را به حساب نیاور. بهتر است به صلاح خود توجه کنی.
باز گفتن زین غرض آنست و بس
تا ندانی هر طبیبی را به کس
هوش مصنوعی: هدف از بازگو کردن این موضوع فقط این است که بفهمی هر پزشکی را به درمان خود باید بسپارید و این موضوع به فرد خاصی مربوط نیست.
گرنه ز اول در خرافات آمدی
پیش من صاحب کرامات آمدی
هوش مصنوعی: اگر از همان ابتدا با باورهای نادرست به سراغ من می‌آمدی، هرگز به مقام کسی که دارای کرامت و قدرت‌ است نمی‌رسیدی.
دردمندی را قدم مجروح بود
بر سرش مرهم نمی‌بد هیچ سود
هوش مصنوعی: کسی که دردی دارد و پای او زخم است، بر روی زخم خود هیچ درمانی نمی‌تواند بگذارد و این درمان تاثیری ندارد.
کار نادانسته ای دانا مکن
جهل پنهان کرده را پیدا مکن
هوش مصنوعی: کاری که به آن آگاهی نداری انجام نده و از آنچه که در خفا و نادانی است، پرده‌برداری نکن.
اولین تشخیص باید پس علاج
تا بیاید استقامت در مزاج
هوش مصنوعی: اولین گام در درمان، شناسایی مشکل است تا بتواند قدرت و تعادل را به وضعیت جسمی بازگرداند.
تا نپرسد ار نگویی بهترست
مرد در زیر زبان دانش درست
هوش مصنوعی: بهتر است انسان چیزها را در دل نگه دارد و نگوید، تا زمانی که کسی در مورد آن‌ها سوال نکند. این نشان می‌دهد که گاهی سکوت و عدم بیان می‌تواند از گفتن نادرست یا بی‌مورد بهتر باشد.
تا زبانش کوته از باطل بود
عالمش خوانند اگر جاهل بود
هوش مصنوعی: هرگاه کسی در سخن گفتن از دروغ و نادرست کوتاه بیاید، حتی اگر دانش اندکی داشته باشد، او را عالم و بافرهنگ می‌نامند.
گوهرت در کام کانست ای عزیز
گر بیندازی نیرزد یک پشیز
هوش مصنوعی: عزیزم، اگر جواهر تو را در دهان یک کان ببینند، ارزشی چون یک سکه کوچک نخواهد داشت.
چون بمتین تفکر آن گهر
از میان کام کان آری به در
هوش مصنوعی: وقتی به عمق تفکر بروی و به جواهرات درون آن برسیدی، می‌توانی از آن به خوبی بهره‌برداری کنی و چیزهای ارزشمندی به دست آوری.
هر دو عالم با همه زیب و بها
هست از آن یکدانه گوهر را بها
هوش مصنوعی: تمام زیبایی‌ها و ارزش‌های دنیا به خاطر همان یک گوهر منحصر به فرد است.
درّ دندان در دهان باشد پسند
چون برون کردند می‌باید فکند
هوش مصنوعی: هر چیز زیبا و باارزشی که در درون باشد، باید به خوبی حفظ شود. اما اگر از درون خارج شود، دیگر نمی‌توان آن را در همان شکل و کیفیت نگه داشت و باید کنار گذاشته شود.
بی زبانی لایق است از مرد هوش
زآنکه نادان خود نیارد بد خموش
هوش مصنوعی: انسانی که نادان است، حتی وقتی هم که سخن نمی‌گوید، در واقع نادانی او را تسلطی بر سکوتش نمی‌دهد. در مقابل، کسی که باهوش و داناست، سکوتش به خاطر کم‌گفتگی نیست، بلکه از درک و شرایطی که دارد ناشی می‌شود.
زود بنماید هنر آشفته رأی
همچو آن نادان طبیب ژاژخای
هوش مصنوعی: آدمی که فکرش آشفته است، زودتر از آنچه باید، هنر و مهارت خود را نشان می‌دهد، مانند پزشکی که بی‌خبر از علم خود، فقط حرف‌های بی‌اساس می‌زند.
بعد روزی چند چون در ماندم
آیت تسلیم بر خود خواندم
هوش مصنوعی: چند روز بعد، وقتی در خودم احساس رکود و ناتوانی کردم، به خودم درسی از تسلیم و پذیرش این وضعیت دادم.
گفتم آخر گر بخواهد کشتنت
گرد پای خم بیاید گشتنت
هوش مصنوعی: گفتم اگر قرار باشد تو را به قتل برسانند، برای اینکه این کار را بکنند، دور پای تو می‌چرخند.
شد ز بی‌خوابی وجودم همچو نال
چند خواهی پختن ای خام این خیال
هوش مصنوعی: از بی‌خوابی و نگرانی وجودم شبیه ناله‌ای شده است. ای نادان، چه فایده‌ای دارد که به این فکر دراز بکشید؟
راستی کارم به جان آمد عظیم
برگرفتم خاطر از امید و بیم
هوش مصنوعی: من به شدت درگیر کارهایم شده‌ام و از شدت نگرانی و امید، آرامش ذهنی‌ام را از دست داده‌ام.
کرد بی‌خوابی به یک بارم هلاک
وز دماغم عقل بیرون برد پاک
هوش مصنوعی: بی‌خوابی به یکباره مرا به هلاکت رساند و تمام عقل و درک مرا از بین برد.
مرغ و ماهی خفته شب‌های دراز
تا سحر چشمم به زاری مانده باز
هوش مصنوعی: پرندگان و ماهی‌ها در شب‌های طولانی خوابیده‌اند و من تا صبح با چشمان اشک‌آلود و نگران بیدار مانده‌ام.
بر خدا یک شب شفیع انگیختم
خاک بر خون جگر آمیختم
هوش مصنوعی: من در شب خاصی نزد خداوند شفاعت کردم و خاک را با خون دل خود ترکیب نمودم.
تا مگر آسایشی بینم ز خواب
چون ز بیداری ندیدم جز عذاب
هوش مصنوعی: من امید دارم که در خواب آرامش پیدا کنم، زیرا در بیداری چیزی جز عذاب و سختی ندیده‌ام.
گفتم ای پروردگار جن و انس
خون دل تا کی خورم بی یار جنس
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از پروردگار درخواست می‌کند که به او یاری دهد و به او کمک کند. او از عدم همراهی و تنها بودنش شکایت دارد و احساس درد و رنجی عمیق از جدایی از محبوبش را بیان می‌کند. این نشان‌دهنده longing و نیاز عاطفی شاعر به عشق و همدمی است.
چون چنین بی یارم ای ذوالمن ببخش
یک دمم خوابی بده بر من ببخش
هوش مصنوعی: ای خدا، وقتی از یار دور و بی‌حالم، لطف خود را بر من نثار کن و لحظه‌ای خواب آرامی به من عطا کن.
هم در آن شب شد دعایم مستجاب
ساعتی بی‌خود فرو رفتم به خواب
هوش مصنوعی: در آن شب، دعایم اثر کرد و به مدت کوتاهی بدون آگاهی و کنترل، به خواب رفتم.
آنچه من دیدم به خواب از روزگار
باز نتوان گفت یارب زینهار
هوش مصنوعی: آنچه من در خواب دیدم، قابل بیان نیست. ای خدا، از من دوری کن و اجازه نده که این تجربیات را به کسی بگویم.
خویشتن را در سموم و زمهریر
یافتم مطلق بگویم در سعیر
هوش مصنوعی: من خود را در شرایط سخت و طاقت‌فرسا یافتم و می‌خواهم به طور واضح بگویم که در آتش سوزان با مشکلات روبه‌رو هستم.
در هراسیدم برون رفتم ز جای
پا ز بالین یافتم بالین ز پای
هوش مصنوعی: من از ترس بیرون رفتم و از جایی که دراز کشیده بودم، پاهایم را دیدم.
چون به خود باز آمدم بعد از هراس
حق تعالی را بسی گفتم سپاس
هوش مصنوعی: وقتی از ترس بیرون آمدم و به خودم آمدم، خداوند بزرگ را بسیار شکرگزار شدم.
شکر کان طوفان به بیداری نبود
سخت هولی بود بیداری نبود
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تصویر کشیدن تجربه‌ای از ترس و اضطراب اشاره می‌کند. او می‌گوید که در زمان طوفان، بیداری و هوشیاری واقعی وجود نداشت و همه چیز به شدت نگران‌کننده و هولناک بود. به نوعی، در چنین حالتی نمی‌توان به درستی از وضعیت و واقعیت اطراف آگاه شد و تنها احساس ترس و نگرانی غالب است.
نی غلط گفتم خطا کردم که بود
عین بیداری و در خوابم نمود
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم و گفتم که در خواب به سر می‌برم، در حالی که واقعاً در حال بیداری بودم و آنچه را که دیدم حقیقت داشت.
آفرین آسایش و احسنت خواب
زهره پر خونم از هیبت شد آب
هوش مصنوعی: به به! آرامش و راحتی بر من نازل شده و خواب شیرین مرا تسخیر کرده است؛ چنان که از شدت هیبت و زیبایی زهره، دل من همچون آبی زلال، پر از شور و نشاط شده است.
آمدم چون آمدم اندک به هوش
اندر آن تاری شب آوازی به گوش
هوش مصنوعی: وقتی به این دنیا پا گذاشتم، در شبی تاریک و کم‌نور، صدایی به گوشم رسید.
کای نزاری آزمودی بارها
خویشتن بینی مکن در کارها
هوش مصنوعی: ای نزار، بارها تجربه کرده‌ای که در کارها به خودت اعتماد نکن.
از خدا چیزی به زاری
خواستن وز پی آن قاصدا برخاستن
هوش مصنوعی: خواستن چیزی از خدا به طرز زاری و التماس کردن، و سپس برای رسیدن به آن تلاش کردن و اقدام کردن.
غایت جهل است و حد احمقی
پس رضاده گر توکل بر حقی
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که اگر انسان به حقیقت و واقعیت اتکا نکند و تنها به خود و تمایلات خود بسنده کند، در واقع به پایین‌ترین سطح نادانی و بی‌خردی رسیده است. به عبارت دیگر، اتکای واقعی به خدا می‌تواند راه حل و نجاتی از این وضع باشد.
از خدا چیزی که خواهی می‌دهد
لیک اندر شهد حنظل می‌نهد
هوش مصنوعی: خدا آنچه را که بخواهی به تو می‌دهد، اما ممکن است آن را در ظرفی تلخ و ناگوار قرار دهد.
هر چه خواهی از خدا باشد حرام
تا نخواهی جز خدا را والسلام
هوش مصنوعی: هر چیزی که بخواهی از خداوند، تا زمانی که جز او را نخواهی، بر تو حرام است.
گفتم القصه کذا از دست رفت
بایدم یکبار دیگر مست رفت
هوش مصنوعی: گفتم که خلاصه این موضوع از دست رفت، بنابراین باید یک بار دیگر خوشحال و شاد باشم.
یک دمی کف بر کف ساقی زنیم
هرچه بادا باد بر باقی زنیم
هوش مصنوعی: لحظه‌ای را در کنار ساقی جشن می‌گیریم و در این لحظه هرچه که پیش بیاید، برای باقی عمرمان می‌گذاریم.
امتحان را یک منی بر دم به کار
بر امید آنکه باشد سازگار
هوش مصنوعی: امتحان را با اقدام و تلاش شروع کن، با این امید که نتیجه‌ای مناسب و متناسب به دست آوری.
همچو خواب آن نیز هم بر ما شکست
بی جگر کس را نداد این لقمه دست
هوش مصنوعی: این بیت به این معنا است که مانند خواب و خیال، چیزی که به دست آمده نیز خیلی زود از بین می‌رود و هیچ‌کس نتوانسته به راحتی به این نعمت دست یابد. در واقع، اشاره دارد به زوال و ناپایداری داشته‌ها و اینکه بسیاری از اوقات انسان‌ها نمی‌توانند به خواسته‌های خود برسند.
بامدادی باده در سر داشتم
سر ز خواب بیخودی برداشتم
هوش مصنوعی: صبح زود، در ذهنم اشتیاقی به نوشیدن الکل داشتم و از خواب بی‌خودانه‌ای که داشتم بیدار شدم.
آمدم بیرون زمانی از وثاق
خاطری پر غم دلی پر اشتیاق
هوش مصنوعی: وقتیکه در حالتی غمگین و آسوده نبودم، با دلی پر از اشتیاق و امید از بند و محدودیت‌ها آزاد شدم.
پیش راه من سگی استاده بود
بر دگر سگ مهربانی می‌نمود
هوش مصنوعی: در مسیر من، سگی ایستاده بود و بر دیگر سگی که مهربان به نظر می‌رسید، نظارت می‌کرد.
همچو معشوقی که بر عاشق به ناز
مهر می‌ورزید اینت ای دلنواز
هوش مصنوعی: شما مانند معشوقی هستید که با ناز و محبت به عاشق خود می‌نگرد، ای دلنواز.
حالتی ظاهر شد آن ساعت مرا
دوستی حاضر شد آن ساعت مرا
هوش مصنوعی: در آن لحظه، حالتی به من دست داد و دوستی در آن لحظه به حضور من آمد.
گرچه از سگ باز گفتن ناخوش است
لیک از آن سگ در درونم آتش است
هوش مصنوعی: اگرچه صحبت کردن در مورد سگ خوشایند نیست، اما در درون من احساس آتشینی وجود دارد که به همان سگ مربوط می‌شود.
گفتم ای دل آخر از سگ کمتری
گر دلی داری چرا بی دلبری
هوش مصنوعی: گفتم ای دل، اگر دلی داری و ارزشت بیشتر از سگ است، پس چرا بدون عشق و محبت زندگی می‌کنی؟
آخر از سگ مهربانی باز جوی
مهربانی سگ آخرباز گوی
هوش مصنوعی: در نهایت، خواهی دید که از دوستی و وفاداری سگ، می‌توان واقعیات محبت را درک کرد. سگ، نمادی از محبت است و نشان می‌دهد که در نهایت، محبت واقعی از قلب برمی‌خیزد.
گر سگی را مهربانی در دلست
آدمی نامهربان بر باطل است
هوش مصنوعی: اگر سگی در دلش محبت داشته باشد، انسان‌هایی که بی‌محبت و بی‌رحم هستند، در واقع بر ظلم و نادرستی هستند.
بر سگ ار مهر آوری بهتر بود
زآنکه دل بی مهربان در بر بود
هوش مصنوعی: اگر به یک سگ محبت کنی، بهتر از این است که دل کسی را که بی‌محبت است در آغوش بگیری.
هر که او را مهربان نبود به کف
از سگان بد برو باشد شرف
هوش مصنوعی: هر کسی که مهربانی و لطافت نداشته باشد، ارزش و شرافت او کمتر از یک سگ بد است.
یار بگذاری نزاری لاجرم
خون دل میخور به زاری لاجرم
هوش مصنوعی: دوست مرا تنها گذاشت و به همین خاطر من در عمق دل درد و غم را تحمل می‌کنم.
زندگانی چیست ای بی‌همنفس
زندگانی آنکه با یارست و بس
هوش مصنوعی: زندگی چه معنایی دارد ای همدم عزیز؟ زندگی همان است که در کنار محبوب باشد و بس.
در جهان می‌گرد چون سگ دربه‌در
نیست فرقی از تو تا سگ سر به سر
هوش مصنوعی: انسان در زندگی مانند سگی سرگردان می‌گردد و در این دنیا فرقی بین او و آن سگ نیست. این نشان می‌دهد که در نهایت، همه ما در جستجوی معنا و هدف در زندگی هستیم و ممکن است در مسیر گیج و سرگردان شویم.
رشک میبر بر سگان ای سگ منش
همچو سگ می‌کش ز دو نان سرزنش
هوش مصنوعی: به دیگران حسادت نکن و از رفتارهای ناشایست مانند سگان پرهیز کن، زیرا گاه زندگی سختی‌هایی دارد که باعث می‌شود حتی از دو لقمه نان هم مورد انتقاد قرار بگیری.
چون عطارد تا کی از تر دامنی
گاه مردی کردی و گاهی زنی
هوش مصنوعی: تا کی مانند عطارد، در نوسان و بی‌ثباتی زندگی می‌کنی؟ گاه قدرت و شجاعت مردانه از خود نشان می‌دهی و گاه ناتوانی و ضعف زنانه.
آخر از پروین بیاموز اتفاق
چون بنات النعش تا چند از نفاق
هوش مصنوعی: در پایان از پروین بیاموز که چگونه رابطه‌ها و موجودات در کنار هم با وجود اختلافات زندگی می‌کنند، همان‌طور که ستاره‌های صورت فلکی "بنت النعش" در آسمان کنار هم هستند. تا کی باید به نفاق و دوگانگی ادامه داد؟
از دو پیکر چون نگیری اعتبار
می نباید بردنت دوری ز یار
هوش مصنوعی: اگر به دو انسانی که در زندگی‌ات هستند، اعتباری ندهی، نباید انتظار داشته باشی که تو را از محبوبت دور کنند.
کس نکردست این ستم بر خود که تو
بد چنین راغب نشد بر بد که تو
هوش مصنوعی: هیچ‌کس به اندازه تو به خود ستم نکرده است، که تو این‌قدر به بدی میل پیدا کرده‌ای.
گر دلت آزرده شد خود خسته ای
ور کژست این پرده خود بر بسته ای
هوش مصنوعی: اگر دلت دچار ناراحتی شد، بدان که خودت در این حالت مقصر هستی و اگر به نظر می‌رسد در این وضعیت هستی، خودت مانع از برقراری ارتباط صحیح شده‌ای.
شاخ اگر پست‌ست در باغ ار بلند
خویشتن پرورده ای بر کس مبند
هوش مصنوعی: اگر شاخه‌ای درخت پایین است، این دلیل نمی‌شود که تو خود را بلندتر از آن نشان بدهی و بر دیگران فخر بفروشی.
طالع ار مسعود اگر منحوس بود
خود گرفتی از پشیمانی چه سود
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت خوب و خوشی نصیب کسی نباشد، پشیمانی برای او هیچ فایده‌ای ندارد.
تیر مقصود از هدف دور اوفتاد
خود خطاکردی نظر وقت گشاد
هوش مصنوعی: تیر که نشانه‌گیری شده بود، به هدف نرسید و به بیراهه رفت. خودت در قضاوتت اشتباه کردی و به موقع و با دقت نگاه نکردی.
خود برانیدی و شد بر اوج باز
ریش میکن گر نباید بیش باز
هوش مصنوعی: خودت را از خودت دور کردی و به اوج رسیدی، حالا اگر نمی‌خواهی که این اوج را از دست بدهی، باید مراقب باشی و بیشتر تلاش کنی.
چون به دست خود تبر برپا زنی
پس بر آهنگر چرا لعنت کنی
هوش مصنوعی: وقتی خودت با دستانت کار مخربی انجام می‌دهی، چرا باید به کسی که آن ابزار را ساخته نفرین کنی؟
آتش اندر بیشه خود افروختی
خون گِری اکنون که رختت سوختی
هوش مصنوعی: در دل جنگل آتشی به پا کردی و حالا که خودت در آتش سوخته‌ای، باید برای چه به حال خود گریه کنی؟
جز که بر تقدیر بندی هیچ عذر
نیست کمتر بهم بر پیچ عذر
هوش مصنوعی: جز این که تقدیر را نمی‌توان تغییر داد، هیچ بهانه‌ای وجود ندارد. کمتر از این نمی‌توان بهانه آورد.
این بود گر گویی آبشخور مرا
برد ازین کشور بدان کشور مرا
هوش مصنوعی: اگر بگویی که منبع زندگی‌ام مرا از این دیار به آن دیار می‌برد، بگذار بروم.
ورنه بر کاری نمی بینم ترا
روی بازاری نمی بینم ترا
هوش مصنوعی: اگر نبود این موضوع، دیگر نمی‌توانم تو را در هیچ فعالیتی ببینم و در هیچ بازار یا جمعی نمی‌توانم تو را پیدا کنم.
از کجایی در چه کاری کیستی
نه تو می‌دانی نه من بر چیستی
هوش مصنوعی: تو نه می‌دانی از کجا آمده‌ای و در چه کاری مشغولی، و نه من از ماهیت تو خبر دارم.
این علامت را بگو تا نام چیست
وین قیامت را بگو کانجام چیست
هوش مصنوعی: این نشانه را بگو تا نامش چه چیزی است و این روز قیامت را بگو که در انتها چه خواهد شد.
گر چه کار ناپسند آغاز اوست
آخر این درد نکونامی نکوست
هوش مصنوعی: اگرچه کار زشت و ناپسندی آغاز شده، اما در نهایت این درد ناشی از نیکی، خوب است.