بخش ۴ - حکایت
با یکی از جمع اخوان الصفاء
رفتم از بازار در دارالشفاء
محرمی رازی همی گفتم بدو
قصه خود باز میگفتم بدو
کز شکیبایی دلم فرسوده شد
نقد عمرم در سر نابوده شد
بیش ازینم طاقت دوری نماند
احتمالم رفت و مستوری نماند
روزگار انتظارم دیر شد
خاطرم از زندگانی سیر شد
در سر صبر و شکیبایی شدم
تا کی از هجران که سودایی شدم
از قضا دیوانه ای در بند بود
قصۀ من هرچه گفتم میشنود
چون حدیث صبر و سودا گوش کرد
بانگ بر من زد مرا خاموش کرد
گفت اگر در سر تو سودا داریی
همچو من این بند بر پا داریی
در خراسان عاشقی شرمی بدار
آخرای غافل به تبریزت چه کار
همچو من در بند و در زندان نه ای
خود گرفتم بیدلی بی جان نه ای
عشق را بر خود بر عنایی مبند
غافلی عاشق نه ای بر خود مخند
آتشم دیوانه در خرمن فکند
شور از آن شیرین سخن در من فکند
آخرای دل تا یکی کم کاستی
بشنو از دیوانه این راستی
پیش عقل خویشتن برخاستن
چیست رنج افزودن و جان کاستن
غره چون کفتار در غار غرور
غافل از گرگ اجل قانع به زور
موسی جان را نه ای ار خیل تاش
پس رو فرعون نفس آخر مباش
بر سر نمرودیان ما و من
سنگ تسبیح خلیل الله زن
هم به لاحول قناعت هر نفس
دفع کن تلبیس ابلیس هوس
همچو بیژن مبتلا در چه نه ای
پس چرا چون رستم اندر ره نه ای
قیس دور از کوی لیلی کی بدی
گرنه کعبه ناگزیر وی بدی
بیستونی پرده فرهاد بود
غایب از شیرین نه از بیداد بود
چیست دامن گیرت ای بیهوده گوی
جز گرانی کژ نشین و راست گوی
پنجم ماه صفر با نوکران
در رکاب صاحب صاحبقران
صاحب دیوان عالم شمس دین
شاه را دستور اعظم شمس دین
وقت قامت گفتن شبخیز بود
که اتفاق رفتن از تبریز بود
بی توقف یک دو منزل شد یله
تا به دریابی که خوانندش تله
پیش دریا روز منزل ساختند
بارگاه خواجه بر افراختند
آن تله بحرى عجب مقهور بود
در میانش قلعۀ معمور بود
جای گنج پادشاه کامکار
بر سرش سی اژدهای پاسدار
صبحدم دریا ز پس بگذاشتیم
منزل آن روز دگر خوی داشتیم
خوی ز بس ترک ختایی چون ختن
منزلی ایمن ولیکن پر فتن
شهری از بس لاله و گل چون بهار
مرغزاری چون بهشتش بر کنار
آنگه از خوی در الاطاق آمدیم
جفت غم و ز خرمی طاق آمدیم
لحظه لحظه دم به دم در انتظار
که اتفاق رجعت افتد زان دیار
مجمع اردو به الاطاق بود
زانکه الاطاقشان ییلاق بود
راستی خوش موضعی خوش منزلی
جای نزهت هر کرا باشد دلی
چشمه های آب سرد از هر طرف
ناودان سبزه از جو چون صدف
از پری گویی همه صحراپرست
وز هوا کام شقایق پر دُرست
یا مگر فردوس بگشادند در
حوریان را در جهان دادند سر
هر که چشمش بر چنان ماهی فتاد
تا به سالی از خودش نامد بیاد
عالمی از تنگ چشمان تنگ دل
جمله سیمین تن ولیکن سنگدل
اهل دل را دل به زاری جان به لب
چون پر بوم از کله شان مضطرب
هر که را خاطر به کاکلشان فتاد
پای در ره نانهاده سر نهاد
داشتم در دل گران دریا مگر
کشتی جان را به جهد آرم به در
گفتم آخر بگذرد بوک از وبال
خود توقف را نبد چندان مجال
تا در آن بودیم لشگر بر نشست
راه بیرون آمدن یاسا به بست
رأیت کشور گشای پادشاه
سوی گرجستان برون آمد به راه
شاه را بر قلب ار من راه بود
ملک ار من دیدنش دلخواه بود
شهرهایی کز بلاد ارمن است
معتبر پیوسته در چشم من است
بر فراز سنگ خارا ساخته
ژرف رودی پیش شهر انداخته
سقف و دیوار و ستون هر مقام
کرده از سنگ تراشیده تمام
حصنی از خارا برآورده رفیع
کرده بر بارو عملهای بدیع
ساخته بتخانه ها در وی چنان
کز تحیر در دهان ماند بنان
آنچنان جا بت پرستی همچو من
بگذرد از می تھی ناکرده دن
ای دریغا صبر میبایست کرد
با مغان یک هفته میبایست خورد
مرد عاقل را که فرصت کرد فوت
زندگانی شد بر و از غصه موت
عزم گرجستان زالی شد درست
باز گویم قصه ای از ره نخست
عقبه های سخت و راهی سنگلاخ
تنگ بر خلق جهان ملک فراخ
من به حیرت مانده چون خر در خلاب
سینه ای پر آتش و چشمی پر آب
رفته بر افلاک روزی چند بار
در بلندی کرده بر چرخ افتخار
او ز مقابل کوه بام آسمان
آمده با تحت اسفل هر زمان
آسمان پوشیده در لیل و نهار
میغ همچون ابر چشمم سیل بار
عالم از مهر دل من گرم بود
آفتاب اندر حجاب شرم بود
خاک ره صد بار بر سر کردمی
گرنه ز آب دیده ره تر کردمی
گر به گرجستان درون گویم که من
آدمی دیدم دروغست این سخن
آدمی نه عالمی مریخ روی
ماده و نر سبز چشم و زرد موی
دایم از خورشید چون پوشیده اند
لاجرم خامند و ناجوشیده اند
جمله ترسا ملت و اغلب کشیش
شانه شان هرگز ندیده بود ریش
معجری پوشیده بر زیر کلاه
کرده همچون سوگیان معجر سیاه
گرچه مقلوبست هفت اندامشان
از جهان گم بوده بادا نامشان
عورتانشان جمله بی ایزار پای
خر بسی بهتر بود زیشان بگای
بی نمازان قحبگان زشت خس
کارشان کردن ز سرگین خشت و بس
گشته تا زانو به سرگین در ز کعب
راستی را از در دیرند و لعب
ای نزاری درج دل سر باز کن
قصه کیتو کرخ آغاز کن
راستی را کوه و دشتش چون بهار
کشت زار و لاله زاره و سبزه زار
خاک و بومش بی نهایت مرتفع
بیخ داروها در و بس منتفع
لیک از بس باد رستاخیز بود
زخم بادش نقش از آهن میربود
تا در و بودیم کس آشی نخورد
که آتش از طوفان بادش بر نکرد
قلب تابستان در و سرمای سخت
هست از آن اغلب مواضع بیدرخت
شمس در خرچنگ میباشد هنوز
برف میریزد هوایش در تموز
قرب پنجه روز بد در وی مقام
بگذرد هم عاقبت ناکام و کام
گرچه باشی در حوادث پای بست
صبر کن که امید استخلاص هست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
با یکی از جمع اخوان الصفاء
رفتم از بازار در دارالشفاء
هوش مصنوعی: با یکی از دوستان نزدیکم به بازار رفتیم و در محل درمانگاهی بود که به سلامت مردم توجه داشت.
محرمی رازی همی گفتم بدو
قصه خود باز میگفتم بدو
هوش مصنوعی: من با یک دوست نزدیک رازی را در میان گذاشتم و داستان خود را برای او دوباره تعریف میکردم.
کز شکیبایی دلم فرسوده شد
نقد عمرم در سر نابوده شد
هوش مصنوعی: از بس که صبر و تحمل کردم، دلام خسته شده و عمرم در فکرهای بیفایده هدر رفته است.
بیش ازینم طاقت دوری نماند
احتمالم رفت و مستوری نماند
هوش مصنوعی: دیگر نمیتوانم این دوری را تحمل کنم. احتمال دارد که دیگر نتوانم پنهان بمانم و از تو دور شوم.
روزگار انتظارم دیر شد
خاطرم از زندگانی سیر شد
هوش مصنوعی: زمانی که در انتظار گذشت، حس کردم زندگی برایم خستهکننده و کسلکننده شده است.
در سر صبر و شکیبایی شدم
تا کی از هجران که سودایی شدم
هوش مصنوعی: در دل خود صبر و تحمل را پیشه کردهام و نمیدانم تا کی باید منتظر بمانم، چرا که از دوری آن محبوب، به شدت دلتنگ و بیتاب شدهام.
از قضا دیوانه ای در بند بود
قصۀ من هرچه گفتم میشنود
هوش مصنوعی: یک دیوانه در قید و بند است و هر چیزی که از من بگویم، او میشنود.
چون حدیث صبر و سودا گوش کرد
بانگ بر من زد مرا خاموش کرد
هوش مصنوعی: وقتی که به داستان صبر و عشق گوش سپردم، صداهایی به گوشم رسید که مرا ساکت و خاموش کرد.
گفت اگر در سر تو سودا داریی
همچو من این بند بر پا داریی
هوش مصنوعی: اگر تو هم مثل من دلت درگیر آرزوها و فکرهاست، پس باید این بار سنگین را تحمل کنی.
در خراسان عاشقی شرمی بدار
آخرای غافل به تبریزت چه کار
هوش مصنوعی: در خراسان، عشق را با احتیاط برخورد کن، زیرا بیخبر، چه نیازی به تبریز داری؟
همچو من در بند و در زندان نه ای
خود گرفتم بیدلی بی جان نه ای
هوش مصنوعی: شاید تو هم در قید و بند نباشی، اما من در رنج و دردی گرفتارم که تنها شدگیام را حس میکنم.
عشق را بر خود بر عنایی مبند
غافلی عاشق نه ای بر خود مخند
هوش مصنوعی: عشق را به خود وابسته نکن، تو غافلی و در حقیقت عاشق نیستی، پس به خود نبال.
آتشم دیوانه در خرمن فکند
شور از آن شیرین سخن در من فکند
هوش مصنوعی: عشقی آتشین در دل من روشن شده و شور و هیجان آورده است، چرا که صحبتهای شیرین و دلپذیر او مرا به تپش و تشویش انداخته است.
آخرای دل تا یکی کم کاستی
بشنو از دیوانه این راستی
هوش مصنوعی: در پایان دل، وقتی که کمی کمبود احساس میشود، از دیوانه بشنو که این حقیقت را درک کرده است.
پیش عقل خویشتن برخاستن
چیست رنج افزودن و جان کاستن
هوش مصنوعی: بزرگ ترین زحمت و دشواری چیست وقتی که انسان خود را در برابر عقل و خرد خود قرار دهد و به آن گوش ندهد؟ این کار تنها به رنج و درد اضافه میکند و به زندگی او آسیب میزند.
غره چون کفتار در غار غرور
غافل از گرگ اجل قانع به زور
هوش مصنوعی: غرور و خودبینی مانند کفتاری است که در غار خود به آرامش نشسته، غافل از این که گرگ مرگ در کمین اوست و او تنها به قدرت خود دلخوش است.
موسی جان را نه ای ار خیل تاش
پس رو فرعون نفس آخر مباش
هوش مصنوعی: ای موسی، تو از جمعیت پرشور و شوق دوری مکن، اما مراقب باش که آخرین خویشتنداری را به خاطر نفس خود از دست ندهی.
بر سر نمرودیان ما و من
سنگ تسبیح خلیل الله زن
هوش مصنوعی: بر سر نمرودها، من و تو باید مثل سنگ تسبیح ابراهیم خلیل، بر سادگی و پاکی خودمان پافشاری کنیم و در برابر کفر و ظلم بایستیم.
هم به لاحول قناعت هر نفس
دفع کن تلبیس ابلیس هوس
هوش مصنوعی: هر لحظه سعی کن که بدون توجه به مشکلات و چالشها، خود را از فریب و وسوسههای شیطانی دور نگهداری و به چیزهای ساده و کوچک راضی باشی.
همچو بیژن مبتلا در چه نه ای
پس چرا چون رستم اندر ره نه ای
هوش مصنوعی: چرا مانند بیژن در درد و سختی هستی، اما مانند رستم در میدان نبرد حاضر نمیشوی؟
قیس دور از کوی لیلی کی بدی
گرنه کعبه ناگزیر وی بدی
هوش مصنوعی: قیس، دور از عشق لیلی چه میداند، اگر نه اینکه مانند کعبه، بار دیگر به عشق واقعی باز خواهد گشت.
بیستونی پرده فرهاد بود
غایب از شیرین نه از بیداد بود
هوش مصنوعی: پردهای که فرهاد به خاطر عشق شیرین ساخته بود، نشاندهندهی عشق اوست؛ اما این عشق به خاطر ظلم و ستم نیست، بلکه از احساسات عمیق و پاک او نشأت میگیرد.
چیست دامن گیرت ای بیهوده گوی
جز گرانی کژ نشین و راست گوی
هوش مصنوعی: ای کسی که بیهوده صحبت میکنی، چه چیزی تو را آزار میدهد؟ جز اینکه زبانت را به درستی به کار نبری و حقیقت را نگویی، چیز دیگری نیست.
پنجم ماه صفر با نوکران
در رکاب صاحب صاحبقران
هوش مصنوعی: پنجم ماه صفر، در حالی که همراه با خدمتکاران در کنار صاحب مقام و قدرت هستیم.
صاحب دیوان عالم شمس دین
شاه را دستور اعظم شمس دین
هوش مصنوعی: شمس دین شاه، فرمانده و حاکم بزرگ و برجستهای است که در عالم علم و دانش صاحب مقام و ارزش ویژهای به شمار میآید.
وقت قامت گفتن شبخیز بود
که اتفاق رفتن از تبریز بود
هوش مصنوعی: زمانی که قرار بود قامت راست کنیم و به پا خیزیم، شب بود و آن لحظه تقریباً همزمان بود با رفتن از تبریز.
بی توقف یک دو منزل شد یله
تا به دریابی که خوانندش تله
هوش مصنوعی: بدون اینکه توقفی کند، دو منزل را گذراند تا به جایی رسید که آنجا را تله مینامند.
پیش دریا روز منزل ساختند
بارگاه خواجه بر افراختند
هوش مصنوعی: در کنار دریا، محلی برای اقامت درست کردند و کاخی برای آقا بنا کردند.
آن تله بحرى عجب مقهور بود
در میانش قلعۀ معمور بود
هوش مصنوعی: آن دریاچهای که به شکل تلهای بزرگ درآمده، واقعاً حیرتآور بود و در وسط آن، قلعهای آباد و پر رونق وجود داشت.
جای گنج پادشاه کامکار
بر سرش سی اژدهای پاسدار
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویرسازی از یک مکان با ارزش اشاره شده است که به شدت توسط نگهبانان حفاظت میشود. در این مکان، یک پادشاه با توانایی و کارآمدی خاص، گنجینهای دارد که بسیار ارزشمند است و برای حفظ آن، به تعداد زیادی اژدها که نماد قدرت و حفاظت هستند، تکیه کرده است. این اژدها به عنوان نگهبانان بر سر گنج نشستهاند تا از آن در برابر هرگونه تهدید و خطر محافظت کنند.
صبحدم دریا ز پس بگذاشتیم
منزل آن روز دگر خوی داشتیم
هوش مصنوعی: در صبح زود، دریا را پشت سر گذاشتیم و در آن روز، حال و هوای دیگری داشتیم.
خوی ز بس ترک ختایی چون ختن
منزلی ایمن ولیکن پر فتن
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگیهای منطقهای اشاره دارد که با وجود زیبایی و آرامش، ممکن است در آن چالشها و خطراتی نیز وجود داشته باشد. به عبارتی، در جایی که ظاهراً زندگی راحت و امن به نظر میرسد، درواقع ممکن است مشکلاتی نیز lurking کند. به طور کلی، این شعر به تضاد میان آرامش ظاهری و خطرات پنهان اشاره دارد.
شهری از بس لاله و گل چون بهار
مرغزاری چون بهشتش بر کنار
هوش مصنوعی: شهری پر از لاله و گل که زیباییاش همچون بهار و خوشبوتر از بهشت است.
آنگه از خوی در الاطاق آمدیم
جفت غم و ز خرمی طاق آمدیم
هوش مصنوعی: سپس از فضای دل به اتاقی وارد شدیم که پر از غم بود و در حالی که شادی نیز با ما بود.
لحظه لحظه دم به دم در انتظار
که اتفاق رجعت افتد زان دیار
هوش مصنوعی: هر لحظه و هر دم منتظرم که بازگشتی از آن دیار اتفاق بیفتد.
مجمع اردو به الاطاق بود
زانکه الاطاقشان ییلاق بود
هوش مصنوعی: جمع افراد در اردو به خاطر این بود که محل اقامتشان به نوعی منطقه ییلاقی و خوش آب و هوا بود.
راستی خوش موضعی خوش منزلی
جای نزهت هر کرا باشد دلی
هوش مصنوعی: واقعاً جای تو زیبا و دلپذیر است، هر کسی که دلش شاد باشد، در این مکان از آرامش و زیبایی بهرهمند میشود.
چشمه های آب سرد از هر طرف
ناودان سبزه از جو چون صدف
هوش مصنوعی: آبهای خنک از هر طرف به سمت پایین جاری است و سبزهها مانند صدفها در کنار جوی آب قرار دارند.
از پری گویی همه صحراپرست
وز هوا کام شقایق پر دُرست
هوش مصنوعی: از زیبایی پری سخن میگوید و همه جا پر از عشق و محبت است، در این فضا شادابی گل شقایق به خوبی احساس میشود.
یا مگر فردوس بگشادند در
حوریان را در جهان دادند سر
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که بهشت درب خود را به روی حوریان گشوده باشد و در این دنیا به کسی سرنوشتی خاص داده باشند؟
هر که چشمش بر چنان ماهی فتاد
تا به سالی از خودش نامد بیاد
هوش مصنوعی: هر کسی که چشمش به زیبایی آن ماه بیفتد، تا یک سال از یاد خود غافل میشود.
عالمی از تنگ چشمان تنگ دل
جمله سیمین تن ولیکن سنگدل
هوش مصنوعی: نمیتوان به جلوههای ظاهری افراد اعتماد کرد، زیرا گاهی کسانی که از نظر ظاهری زیبا و نیکو هستند، در واقع دارای دلهای سرد و بیاحساس هستند.
اهل دل را دل به زاری جان به لب
چون پر بوم از کله شان مضطرب
هوش مصنوعی: افراد دلسوخته و حساس، در حالتی از ناراحتی و نگرانی به سر میبرند، گویی که در دلشان غمی بزرگ جا دارد و این احساسات به شدت آنها را آزار میدهد. مانند پرندهای که به شدت نگران است و نمیتواند آرام بگیرد.
هر که را خاطر به کاکلشان فتاد
پای در ره نانهاده سر نهاد
هوش مصنوعی: هر کسی که به زیبایی و جذابیت آنها دل ببندد، در راهی که برای به دست آوردن نان و زندگی است، تمام وجودش را وقف میکند.
داشتم در دل گران دریا مگر
کشتی جان را به جهد آرم به در
هوش مصنوعی: در دل دریا با نگرانی و بار سنگینی مواجه بودم، اما امیدوار بودم که با تلاش، جانم را به ساحل برسانم.
گفتم آخر بگذرد بوک از وبال
خود توقف را نبد چندان مجال
هوش مصنوعی: گفتم شاید بالاخره این وضعیت به پایان برسد، زیرا دیگر تحمل این فشار برایم دشوار شده است.
تا در آن بودیم لشگر بر نشست
راه بیرون آمدن یاسا به بست
هوش مصنوعی: در زمانی که ما در آن مکان بودیم، سپاه به پا خاست و مسیر خروج یاسا (مقام یا رهبری) بسته شد.
رأیت کشور گشای پادشاه
سوی گرجستان برون آمد به راه
هوش مصنوعی: شاهد بودم که پادشاهی برای فتح سرزمین گرجستان به سفر رفته است.
شاه را بر قلب ار من راه بود
ملک ار من دیدنش دلخواه بود
هوش مصنوعی: اگر من راهی به قلب شاه داشته باشم، دیدار او برای من دلخواه است.
شهرهایی کز بلاد ارمن است
معتبر پیوسته در چشم من است
هوش مصنوعی: شهرهایی که از سرزمین ارمنستان هستند، همیشه در نظر من با ارزش و مهم به نظر میرسند.
بر فراز سنگ خارا ساخته
ژرف رودی پیش شهر انداخته
هوش مصنوعی: در بالای سنگ سخت و بادوام، جویباری عمیق ایجاد شده که به سمت شهر روان است.
سقف و دیوار و ستون هر مقام
کرده از سنگ تراشیده تمام
هوش مصنوعی: هر گوشه از این مکان با سنگهای زیبا و تراشیده وزین ساخته شده و تمام اجزای آن به شکلی دلربا و محکم طراحی شدهاند.
حصنی از خارا برآورده رفیع
کرده بر بارو عملهای بدیع
هوش مصنوعی: ساختمانی محکم و بلند از سنگ ساختهام که بر فراز دیواری زیبا قرار دارد.
ساخته بتخانه ها در وی چنان
کز تحیر در دهان ماند بنان
هوش مصنوعی: ساخت و ساز معابد و بتخانهها به قدری حیرتانگیز است که آدمی از شگفتی، دهانش بسته میشود.
آنچنان جا بت پرستی همچو من
بگذرد از می تھی ناکرده دن
هوش مصنوعی: کسی که به شدت به پرستش بت مشغول است، به راحتی از نوشیدنی میگذرد و بیتوجهی به دنیای خود را نشان میدهد.
ای دریغا صبر میبایست کرد
با مغان یک هفته میبایست خورد
هوش مصنوعی: ای کاش باید صبر میکردیم و با گلها و میپرستان یک هفته را به خوشی و نوشیدن میگذرانیدیم.
مرد عاقل را که فرصت کرد فوت
زندگانی شد بر و از غصه موت
هوش مصنوعی: مرد عاقل وقتی که فرصتی پیدا کند، متوجه میشود که زندگیاش در حال گذر است و از اندیشه مرگ غمگین میشود.
عزم گرجستان زالی شد درست
باز گویم قصه ای از ره نخست
هوش مصنوعی: عزم سفر به گرجستان به وضوح تصمیمگیری شده است. اجازه دهید داستانی را از آغاز این مسیر برایتان تعریف کنم.
عقبه های سخت و راهی سنگلاخ
تنگ بر خلق جهان ملک فراخ
هوش مصنوعی: راههای دشوار و باریک، پُر از سنگ و موانع است، اما در عین حال، دنیا بهطور وسیع و بیکران است.
من به حیرت مانده چون خر در خلاب
سینه ای پر آتش و چشمی پر آب
هوش مصنوعی: من در حیرت ماندهام، مانند الاغی که در تله گرفتار شده است. قلبم پر از آتش و چشمانم پر از اشک هستند.
رفته بر افلاک روزی چند بار
در بلندی کرده بر چرخ افتخار
هوش مصنوعی: روزی چند بار، بر افلاک رفته و بر بلندای آسمان، به دور چرخ زمین افتخار میکند.
او ز مقابل کوه بام آسمان
آمده با تحت اسفل هر زمان
هوش مصنوعی: او از بالای کوه آسمان به نمایش درآمده و در هر زمانی در عمیقترین و پایینترین نقاط وجود دارد.
آسمان پوشیده در لیل و نهار
میغ همچون ابر چشمم سیل بار
هوش مصنوعی: آسمان که در شب و روز تاریک و ابری است مانند چشمی است که اشک و باران از آن سرازیر میشود.
عالم از مهر دل من گرم بود
آفتاب اندر حجاب شرم بود
هوش مصنوعی: عالم به خاطر محبت و علاقهام پر از گرما و زندگی بود، اما همانطور که آفتاب در پشت پردهای از حجاب قرار دارد، وجود من نیز در سایهای از خجالت و شرم قرار داشت.
خاک ره صد بار بر سر کردمی
گرنه ز آب دیده ره تر کردمی
هوش مصنوعی: من بارها بر خاک راه پای فرسودهام گذاشتم، اما اگر میتوانستم، اشکم را به زمین میریختم تا آن را خیس کند.
گر به گرجستان درون گویم که من
آدمی دیدم دروغست این سخن
هوش مصنوعی: اگر به گرجستان بگویم که شخصی را دیدم، این حرف دروغ است.
آدمی نه عالمی مریخ روی
ماده و نر سبز چشم و زرد موی
هوش مصنوعی: انسان تنها موجودی است که به علم و دانش دست مییابد. او در دنیای خود با چهرههای گوناگونی که نشاندهنده ویژگیهای متفاوتی هستند، ظاهر میشود؛ برای مثال، ممکن است چشمانش سبز و موهایش زرد باشد.
دایم از خورشید چون پوشیده اند
لاجرم خامند و ناجوشیده اند
هوش مصنوعی: همواره از تابش خورشید پوشیدهاند و به همین دلیل، نادان و نپخته باقی ماندهاند.
جمله ترسا ملت و اغلب کشیش
شانه شان هرگز ندیده بود ریش
هوش مصنوعی: همه ترساکان و بیشتر کشیشها هرگز ریش را بر شانههایشان ندیده بودند.
معجری پوشیده بر زیر کلاه
کرده همچون سوگیان معجر سیاه
هوش مصنوعی: زنی با چادر مشکی زیر کلاهش پنهان کرده، مانند سوگواران که معمولاً چادر سیاه بر سر دارند.
گرچه مقلوبست هفت اندامشان
از جهان گم بوده بادا نامشان
هوش مصنوعی: هر چند که هفت ویژگی آنها به هم ریخته است، اما نامشان باید از جهان گم شده باشد.
عورتانشان جمله بی ایزار پای
خر بسی بهتر بود زیشان بگای
هوش مصنوعی: زنانشان همه بدون مشکل و آسیب، بهتر از آن بودند که با آنها همخوابگی کنند.
بی نمازان قحبگان زشت خس
کارشان کردن ز سرگین خشت و بس
هوش مصنوعی: بینمازان و کسانی که عمل زشت انجام میدهند، تنها به کارهای بیارزش و ناپسند خود ادامه میدهند و هیچ چیز مفیدی برای جامعه ندارند.
گشته تا زانو به سرگین در ز کعب
راستی را از در دیرند و لعب
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر حالتی است که انسان به خاطر موانع و مشکلات به زانو درآمده و در مسیر راست خود، به جای حرکت به جلو، ممکن است از طریقی منحرف شود یا دچار جهل و نادانی گردد. به نوعی، اشاره به سختیهایی دارد که ممکن است در راه حق و کار درست پیش بیاید و انسان را از ایمان و صداقت دور کند.
ای نزاری درج دل سر باز کن
قصه کیتو کرخ آغاز کن
هوش مصنوعی: ای نزار، دل خود را آزاد کن و داستان عشق کیتو و کرخ را آغاز کن.
راستی را کوه و دشتش چون بهار
کشت زار و لاله زاره و سبزه زار
هوش مصنوعی: واقعاً زیبایی کوه و دشت مانند بهار است، با مزارع، لالهها و چمنزارهایی که سرسبز و پر از زندگیاند.
خاک و بومش بی نهایت مرتفع
بیخ داروها در و بس منتفع
هوش مصنوعی: زمین و سرزمینش بینهایت بلند و حاصلخیز است و پر از گیاهانی است که میتوان از آنها بهرهمند شد.
لیک از بس باد رستاخیز بود
زخم بادش نقش از آهن میربود
هوش مصنوعی: اما به دلیل وزش شدید باد در روز رستاخیز، زخمهایش به گونهای شد که اثرات آنها مانند زخمهایی از آهن محو شد.
تا در و بودیم کس آشی نخورد
که آتش از طوفان بادش بر نکرد
هوش مصنوعی: تا وقتی ما در اینجا بودیم، هیچکس از ما آشی نمیخورد، چون آتش نمیتواند از طوفان باد آسیب ببیند.
قلب تابستان در و سرمای سخت
هست از آن اغلب مواضع بیدرخت
هوش مصنوعی: در دل تابستان، گرمای شدید و سرمای سخت وجود دارد که به همین دلیل، اغلب آنجاها درختان نمیتوانند رشد کنند.
شمس در خرچنگ میباشد هنوز
برف میریزد هوایش در تموز
هوش مصنوعی: شمس هنوز در نشانه خرچنگ است و در حالی که در فصل تابستان هستیم، برف میبارد.
قرب پنجه روز بد در وی مقام
بگذرد هم عاقبت ناکام و کام
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح نشان داده شده که حتی اگر در شروع کار اوضاع بد و نامساعد باشد، در نهایت این شرایط تغییر خواهد کرد و شخص ممکن است به نتیجه مطلوب نرسد یا در نهایت ناکام بماند. در واقع، اشاره به این دارد که گذر زمان میتواند به تغییرات مثبت یا منفی منجر شود، ولی ممکن است نتیجهای که انتظار میرفته به دست نیاید.
گرچه باشی در حوادث پای بست
صبر کن که امید استخلاص هست
هوش مصنوعی: هرچند در شرایط سخت و دشواری قرار داری، اما صبر کن؛ چون هنوز امید به رهایی و نجات وجود دارد.