بخش ۳ - آغاز کتاب
روزگاری خرم و خوش داشتیم
گرچه جایی دل مشوش داشتیم
بودمی من چندگاه از مکر و کید
فارغ از رد و قبول عمر و زید
مجلس عشرت مدام آراسته
همنشینان جمله دل برخاسته
هر یک از جایی دگر تشویش ناک
لیک در جمعیت از تشویش پاک
در ره عشق آمده چالاکی و چست
با دلی صد پاره و عزمی درست
جمله واحد در طریق اتحاد
راست گویم یکدل و یک اعتقاد
کرده با یک حرف از شش هفت اسم
رفته در یک پیرهن شش هفت جسم
همگان ثابت قدم صاحب وفا
چون بود آیین اخوان الصفا
از قضا چشم بد اندر من رسید
وقت ایشان باد در عیش لذیذ
چرخ بی بنیاد اگر بیخم بکند
قرعۀ عزم سفر بر من فکند
دشمنی خود کار چرخ تند خوست
هرگز از دشمن نیاید بوی دوست
تا مرا از پردۀ عشاق باز
در عراق افکند بی ترتیب و ساز
نی غلط کردم که خوش رفتیم و شاد
ابتدا و انتها محمود باد
عمدۀ آفاق تاج الدین عمید
آنکه باد اقبال و عمرش بر مزید
نور مصباح دل بینای من
وز طریق اصطلاح آقای من
طالع فرخنده ز اختر در گرفت
وز قهستان عزم اردو بر گرفت
غرّۀ شوال سه شنبه ز تون
بر طریق اصفهان آمد برون
سال نو بر ششصد و هفتاد و هشت
بود کز تاریخ هجرت میگذشت
من که دایم همعنانش بودمی
یار پیدا و نهانش بودمی
بوده در سرّا و ضرّا پیش او
تابع رای صلاح اندیش او
معتقد در نیک و بد، در نفع و ضر
متفق هم در سفر هم در حضر
کرده با یاران خاص الخاص او
زیر مقدم جادۀ اخلاص او
در سر از انصاف شوری داشتم
دامن شیرین ز کف نگذاشتم
آمدیم القصه با اندک شمار
در صفاهان اول فصل بهار
اصفهان همچون بهشتی تازه بود
بلکه صد ره خوشتر از آوازه بود
زنده رودش خوشتر از جوی بهشت
بر هر اطرافش درختستان و کشت
گلستان در گلستان آراسته
من چو بلبل با دلی برخاسته
سینه ای از آتش اندوه داغ
گه به خانه گه به کوی و گه به باغ
بر صفاهان زان گرفتم راه را
تا ببینم یار ایرانشاه را
آن جهان فضل را جان آمده
افسری بر سر ز اعیان آمده
خرقۀ او زهد و تقوی را نظام
سلک نظمش ملک معنی را نظام
مونس ایام تنهایی من
راست گویم کُحل بینایی من
محرم راز نهان و آشکار
همدم و هم صحبت لیل و نهار
یار نیکو عهد و نیکو ذات من
داشته پیوسته خوش اوقات من
هر دو بعد از ترک چنگ و نای و نوش
بوده از یک پیر باهم خرقه پوش
او هنوز انصاف را پرهیزگار
من شکسته توبه همچون زلف یار
او ریاضت میکند با زاهدان
من مروّق میکشم با شاهدان
او گرفته حلقۀ مسجد به چنگ
من گرفته روز و شب گیسوی چنگ
او چو دیگر پارسایان در صلاح
من چو رندان باده در کف هر صباح
خدمتش بار دگر در یافتم
وز حضورش حظ وافر یافتم
داشتم دیرینه در سر این هوس
از صفاهانم مراد این بود و بس
وقتها با من وصیت کرده بود
حق صحبت نیز یاد آورده بود
کز برای خاطر من عزم کن
یادگاری دوستان را نظم کن
سرگذشت این سفر در پیش گیر
امتحان از طبع دوراندیش گیر
نیک و بد در هر مقامی فکر کن
حاضران و غایبان را ذکر کن
(گرچه حالی لایق تالیف نیست
عذر میخواهم که بی تکلیف نیست
می نیرزد رنجه کردن خامه ای
خوش نباشد نظم محنت نامه ای
سرگذشت این سفر زیبا و زشت
میتوان بر کهنه تقویمی نوشت
کرده ام هر گونه زین افسانه طرح
بر ولا هرگز نگوید مست شرح)
مست بودم بیشتر اوقات مست
مست را ترتیب برناید ز دست
زین غرض مقصود من افسانه نیست
وصف و شرح گلخن و کاشانه نیست
هست ذکر دوستان معهود من
ذکر ایشانست ازین مقصود من
گر بود یک بیت ازین مقبول یار
یک نشان از دوستان بس یادگار
ذکر یاران گر نباشد عیبناک
آن دگر گر حشو باشد نیست باک
گرچه کردم جهد تاحالی بود
وز ریا این مختصر خالی بود
نیک و بد در هم زدم بسیار کی
هست در پهلوی گل هم خار کی
خلوت آزادگان در هیچ عهد
بی سبر قو بر نیاوردست جهد
نیمۀ ذوالقعده باز از اصفهان
رخت ما بر بست گردون ناگهان
موسم گل آمدیم اندر نطنز
بر بهشت از خرّمی میکرد طنز
یک دو روز آنجا ز بهر نای و نوش
چون عصیر از می برآوردیم جوش
در سوم روز از پِگه برخاستیم
از پی کوچ اسب و استر خواستیم
بعد عید ار ساکن ار تیز آمدیم
غرۀ مه را به تبریز آمدیم
یافتم شهری مکان عیش و سور
بلکه فردوسی پر از غِلمان و حور
جنتی کش حور پیرامن بود
جای من وقتی که دل با من بود
سایه بان عیش بر پروین زدیم
باده ها با خواجه فخرالدین زدیم
روزها برده به شب شبها به روز
بر سماع چنگ و روی دلفروز
سیف کاشانی خدایش بار باد
وز درخت عمر برخوردار باد
روز و شب پیوسته با ما میسپرد
در میانش بود با ما صاف و دُرد
شب نبودی جز به می تسکین من
چنگی شمسو تا سحر بالین من
بی خبر میبودم از جام شراب
باز میرستم زمانی از عذاب
هر چه عقل از پیش من بر خاستی
موج شوق از قصر تن برخاستی
عقل دامن گیر شوقم مینبود
چاشنی صبر و ذوقم می نبود
عشق بازی کار هر دلتنگ نیست
در طریق عشق نام و ننگ نیست
تا مگر با همدمی یک دم زنند
شاید از دنیا و دین برهم زنند
هم به تبریزم جوانی بدترین
ای که بادا بر جوانان آفرین
داشتم با او به رسم یاریی
وقت فرقت دست در بی کاریی
بافتی اما نه قادر بد در آن
شعر شعری همچو دیگر خواهران
بهر تسکین دل بی خویش من
باز گفتی سرگذشتی پیش من
گفت وقتی دل ببرد از من کسی
همچو من بودند ازو بیدل بسی
هیچ کس را دل نمیشد سیر ازو
پای خلقی بر سر شمشیر ازو
حسن بی اندازه و بازار تیز
او ز غوغای عوام اندر گریز
چون نمی شد دیده خشنود از ویم
هیچ آسایش نمی بود از ویم
بر امید انتظاری زان پسر
میکشیدم چون نمیشد زان بسر
تا ز جستوجو و گفتوگوی او
عاقبت معلوم کردم خوی او
رغبت دیوانه دیدن داشتی
هیچ این عادت فرو نگذاشتی
هرچه عزم طوف کردی آن پسر
بر در دارالشفا کردی گذر
بود از آن شیرین لبم در سینه شور
سر بر آوردم به ناپاکی به زور
بیش از آنم برگ غم خوردن نبود
چاره جز دیوانگی کردن نبود
خویشتن را ساختم دیوانه ای
می شدم نشناخت در هر خانه ای
میشکستم میزدم میسوختم
بر خود القصه جهان بفروختم
عاقبت یک روز جمع ناخوشان
بر سر زنجیر بردندم کشان
با من از شادی نه جوهر نه عرض
رفتم از بازار در دارالمرض
هم به دست خود در آن زندانسرای
کردم اندر حلقۀ زنجیر پای
وان پسر هر هفته میآمد به طوف
نه ز پدر بیم و نه از استاد خوف
پیش من چون خرمن گل می نشست
حاسدان را خار در پا میشکست
من حکایتهای لایق گفتمی
جمله با طبعش موافق گفتمی
بیتها پیوسته از املای من
امتحانها کردی از انشای من
مدتی پایم در آن زنجیر بود
تا بود آنچه از ازل تقدیر بود
چون گرفتی پیش راهی را نخست
قصد مقصد کن به عزمی تندرست
نیست عاشق پای بند نام و ننگ
نام و ننگ عاشقان شیشه ست و سنگ
هر که را دل خویشتن رایی کند
پای در زنجیر رسوایی کند
سست مرد ارچه جوانمردست و راد
دولتش محروم دارد از مراد
لعل را بیرون ز سنگ آوردهاند
گوهر از کام نهنگ آوردهاند
همچو مجنون غیر لیلی هرچه هست
همچو بت بر یکدگر باید شکست
انس و خو با دام و دد باید گرفت
ترک نام و ننگ خود باید گرفت
سنگ نه بر دل که چون فرهاد گرد
کام دل نابرده جان خواهی سپرد
عشق زین برنام بدنامی زند
کام دل بر سنگ بدنامی زند
سر بنه بر سنگ غم فرهادوار
یاسر خود گیر و رو آزادوار
بود شاگردی مگر فرهاد را
چون شنود آن واقعه استاد را
راه کوه بیستون پرسید و رفت
پیش او آمد دلی پرتاب و تفت
دیدش افتاده در آن خارا کمر
گاه سر میزد در آن گاهی تبر
اول اندر پای استاد اوفتاد
بعد از آن دستش به خدمت بوسه داد
مشفقانه گریه ای آغاز کرد
پس ملامت خانه را در باز کرد
گفت ای در هر هنر چون عقل فرد
چون کنی کاری که هرگز کس نکرد
بیستون را خود به سر بشکافتن
این غرض در عقل گنجد یافتن
تو به تلخی میگذاری در عذاب
فارغ از شور تو شیرین در شراب
نام شیرین چون به گوش آمد ورا
جملگی اعضا به جوش آمد ورا
بانگ بر شاگرد زد شوریده سر
کین چه گستاخیست ای کوته نظر
در میان سنگیست از من تا به دوست
کان مرا در گردن از خرسنگ اوست
گر به سر هامون توانم کردنش
میزنم تا بفکنم از گردنش
تا بمیرم میزنم سر بر کمر
یا کنم با دوست دستی در کمر
بیستون در چشم تو دارد محل
گرنه اندر دست من مومیست حل
در دلت گر ذره ای زین غم بدی
کوه در چشمت ز کاهی کم بدی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
روزگاری خرم و خوش داشتیم
گرچه جایی دل مشوش داشتیم
هوش مصنوعی: ما زمانی را پشت سر گذاشتیم که زندگی سرشار از شادی و خوشی بود، هرچند که در دل، برخی نگرانیها و نارضایتیها وجود داشت.
بودمی من چندگاه از مکر و کید
فارغ از رد و قبول عمر و زید
هوش مصنوعی: من مدتی از حیلهها و فریبها دور بودم و زندگی را بدون قبول و رد کردن آن، سپری میکردم.
مجلس عشرت مدام آراسته
همنشینان جمله دل برخاسته
هوش مصنوعی: مجلس جشن و شادی همواره زیباست و جمع دوستان همه با دلهای شاد در آن حضور دارند.
هر یک از جایی دگر تشویش ناک
لیک در جمعیت از تشویش پاک
هوش مصنوعی: هر فردی از جایی دیگر نگرانی دارد، اما وقتی در جمع قرار میگیرند، آن نگرانیها از بین میرود.
در ره عشق آمده چالاکی و چست
با دلی صد پاره و عزمی درست
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، فردی با نشاط و سرعت در حرکت است، هرچند که دلش پر از درد و زخمهای زیاد است و ارادهاش قوی و استوار است.
جمله واحد در طریق اتحاد
راست گویم یکدل و یک اعتقاد
هوش مصنوعی: من به راستی میگویم که در مسیر اتحاد، همه چیز باید یکپارچه و با یک دل و یک باور باشد.
کرده با یک حرف از شش هفت اسم
رفته در یک پیرهن شش هفت جسم
هوش مصنوعی: با یک کلمه از میان چندین نام، موجودات مختلف را در یک بدن جا داده است.
همگان ثابت قدم صاحب وفا
چون بود آیین اخوان الصفا
هوش مصنوعی: همه افرادی که با وفا و ثابت قدم هستند، به اصول و روشهای دوستی و برادری ملتزمند.
از قضا چشم بد اندر من رسید
وقت ایشان باد در عیش لذیذ
هوش مصنوعی: نگاهی ناخواسته و منفی به من افتاد، در حالی که آنها در حال لذت بردن از زندگی بودند.
چرخ بی بنیاد اگر بیخم بکند
قرعۀ عزم سفر بر من فکند
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت بر من بزند و مرا به سفر بفرستد، حتی اگر دنیا بیاساس و بیپایه باشد، این اتفاق روی خواهد داد.
دشمنی خود کار چرخ تند خوست
هرگز از دشمن نیاید بوی دوست
هوش مصنوعی: دشمنی و حوادث سخت و تند زندگی، طبیعی است و هیچگاه از دشمن نمیتوان انتظار محبت و دوستی داشت.
تا مرا از پردۀ عشاق باز
در عراق افکند بی ترتیب و ساز
هوش مصنوعی: من را بدون هیچ نظم و ترتیبی در دیاری مانند عراق به دلدادگی عاشقان افکندهاند.
نی غلط کردم که خوش رفتیم و شاد
ابتدا و انتها محمود باد
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم که با خوشحالی و شادی به سفر رفتیم و پایان آن را نیز خوش میدانم. امیدوارم که همگان خوشبخت باشند.
عمدۀ آفاق تاج الدین عمید
آنکه باد اقبال و عمرش بر مزید
هوش مصنوعی: این شاعر به ستایش فردی به نام تاج الدین عمید میپردازد و میگوید که او در اکثر نقاط جهان شناخته شده و مورد احترام است. او به خاطر موفقیتهایش به نوعی خوشبختی و عمر طولانی دست یافته که این موضوع به او افزوده شده است.
نور مصباح دل بینای من
وز طریق اصطلاح آقای من
هوش مصنوعی: نور چراغ دل من روشنایی بخش است و از طریق دانش و آگاهی دکترم به راه هدایت میشوم.
طالع فرخنده ز اختر در گرفت
وز قهستان عزم اردو بر گرفت
هوش مصنوعی: سرنوشت خوشی از ستارهها آغاز شد و از قهستان راهی برای اردو برگزیده شد.
غرّۀ شوال سه شنبه ز تون
بر طریق اصفهان آمد برون
هوش مصنوعی: در روز سهشنبه ماه شوال، عظمت و شکوهی از تو به سمت اصفهان خارج شد.
سال نو بر ششصد و هفتاد و هشت
بود کز تاریخ هجرت میگذشت
هوش مصنوعی: سال نو به عدد ششصد و هفتاد و هشت میرسید که از تاریخ هجرت گذشته بود.
من که دایم همعنانش بودمی
یار پیدا و نهانش بودمی
هوش مصنوعی: من همیشه همراه او بودم و او را هم در ظاهر و هم در باطن میشناختم.
بوده در سرّا و ضرّا پیش او
تابع رای صلاح اندیش او
هوش مصنوعی: در سختیها و آسانیها، همه چیز تحت کنترل و نظر اوست و او همیشه به فکر خیر و نیکی است.
معتقد در نیک و بد، در نفع و ضر
متفق هم در سفر هم در حضر
هوش مصنوعی: همه در دیدگاههایشان نسبت به خوبی و بدی، و همچنین در سود و زیان، مشترک هستند، چه در سفر باشند و چه در حضور.
کرده با یاران خاص الخاص او
زیر مقدم جادۀ اخلاص او
هوش مصنوعی: با دوستان ویژهاش بر سر راهی که به صداقت و خلوص میانجامد، نشسته است.
در سر از انصاف شوری داشتم
دامن شیرین ز کف نگذاشتم
هوش مصنوعی: در دل خود احساس شور و هیجان داشتم و هرگز از دست دادن لذتهای شیرین زندگی را نمیپذیرفتم.
آمدیم القصه با اندک شمار
در صفاهان اول فصل بهار
هوش مصنوعی: ما با عدهای کم به اصفهان آمدیم، در آغاز فصل بهار.
اصفهان همچون بهشتی تازه بود
بلکه صد ره خوشتر از آوازه بود
هوش مصنوعی: اصفهان مانند بهشتی تازه و زیبا است، بلکه صد بار بهتر از آوازه و شهرتش به نظر میرسد.
زنده رودش خوشتر از جوی بهشت
بر هر اطرافش درختستان و کشت
هوش مصنوعی: رود زندهاش به مراتب زیباتر از جویهای بهشتی است و در اطراف آن درختان و مزارع فراوانی وجود دارد.
گلستان در گلستان آراسته
من چو بلبل با دلی برخاسته
هوش مصنوعی: در باغی پر از گل، دل شاد و خوشحالم مانند بلبل.
سینه ای از آتش اندوه داغ
گه به خانه گه به کوی و گه به باغ
هوش مصنوعی: قلبی پر از آتش و اندوه دارم که درد آن همواره با من است، چه در خانه، چه در خیابان و چه در باغ.
بر صفاهان زان گرفتم راه را
تا ببینم یار ایرانشاه را
هوش مصنوعی: به سمت اصفهان حرکت کردم تا یار را که متعلق به شاه ایران است، ببینم.
آن جهان فضل را جان آمده
افسری بر سر ز اعیان آمده
هوش مصنوعی: در آن دنیا، فضیلت مانند جان و زندگیای است که بر روی سر انسانها قرار گرفته و از بین بهترینها به وجود آمده است.
خرقۀ او زهد و تقوی را نظام
سلک نظمش ملک معنی را نظام
هوش مصنوعی: ویژگی زهد و تقوی او مانند یک جامه است که نظم و ترتیب خاصی دارد و این نظم به زندگی معنوی او و جهان معنا شکل میدهد.
مونس ایام تنهایی من
راست گویم کُحل بینایی من
هوش مصنوعی: دوست و همدم من در روزهای تنهاییام، راست میگویم که تو مانند کحل (سرمه) هستی که باعث روشنی و بینایی من میشوی.
محرم راز نهان و آشکار
همدم و هم صحبت لیل و نهار
هوش مصنوعی: دوست و همراز من، کسی است که هم در رازهای پنهان و هم در امور آشکار با من همراه و همگفتار است، چه در شب و چه در روز.
یار نیکو عهد و نیکو ذات من
داشته پیوسته خوش اوقات من
هوش مصنوعی: دوست من همیشه با وفا و نیکو ذات بوده است و لحظات خوشی را برای من به ارمغان آورده است.
هر دو بعد از ترک چنگ و نای و نوش
بوده از یک پیر باهم خرقه پوش
هوش مصنوعی: بعد از اینکه هر دو نفر از ساز و نی و نوشیدن شکستند، با هم از یک پیر روش زندگی را آموختند و لباس خرقه را بر تن کردند.
او هنوز انصاف را پرهیزگار
من شکسته توبه همچون زلف یار
هوش مصنوعی: او هنوز انصاف را رعایت نمیکند و به طرز عجیبی مثل زلف یار، در آستانهی توبه و بازگشت به خود قرار دارد.
او ریاضت میکند با زاهدان
من مروّق میکشم با شاهدان
هوش مصنوعی: او با زاهدان و کسانی که در راه تقوا و زهد هستند، در حال تمرین و مشقت است؛ اما من در حالی که شکل و شمایلی جذاب دارم، با معشوقان و دلبران سرگرم هستم.
او گرفته حلقۀ مسجد به چنگ
من گرفته روز و شب گیسوی چنگ
هوش مصنوعی: او در حال عبادت در مسجد است و من در تلاش برای جلب توجه و محبت او هستم، مانند کسی که روز و شب در پی جالب بودن و دلربایی است.
او چو دیگر پارسایان در صلاح
من چو رندان باده در کف هر صباح
هوش مصنوعی: او مانند دیگر پرهیزگاران، در بهبود و اصلاح حال من تلاش میکند، همچون رندانی که در هر صبحگاه بادهای در دست دارند.
خدمتش بار دگر در یافتم
وز حضورش حظ وافر یافتم
هوش مصنوعی: بار دیگر به خدمت او رفتم و از حضورش بهرهمند شدم.
داشتم دیرینه در سر این هوس
از صفاهانم مراد این بود و بس
هوش مصنوعی: من همیشه آرزویی داشتم و آن این بود که از اصفهان باشم و فقط همین.
وقتها با من وصیت کرده بود
حق صحبت نیز یاد آورده بود
هوش مصنوعی: زمانهای مختلف با من صحبت کرده بودند و نکات مهمی را نیز یادآور شده بودند.
کز برای خاطر من عزم کن
یادگاری دوستان را نظم کن
هوش مصنوعی: به خاطر من تصمیم بگیر که یادگاری از دوستانت را مرتب کنی.
سرگذشت این سفر در پیش گیر
امتحان از طبع دوراندیش گیر
هوش مصنوعی: داستان این سفر را در نظر بگیر و از طبیعت خود دوراندیشی و آگاهی را به دست آور.
نیک و بد در هر مقامی فکر کن
حاضران و غایبان را ذکر کن
هوش مصنوعی: در هر موقعیتی به خوبیها و بدیها فکر کن و به یاد داشته باش افرادی که حاضر هستند و کسانی که غایبند.
(گرچه حالی لایق تالیف نیست
عذر میخواهم که بی تکلیف نیست
هوش مصنوعی: اگرچه حالا شرایط مناسب برای نوشتن ندارم، اما از شما عذرخواهی میکنم که دست خالی نیستم.
می نیرزد رنجه کردن خامه ای
خوش نباشد نظم محنت نامه ای
هوش مصنوعی: نوشتن چیزی که ارزشش را ندارد، زحمت زیادی را میطلبد و نظم بخشیدن به یک داستان پر از درد و غم، خوشایند نیست.
سرگذشت این سفر زیبا و زشت
میتوان بر کهنه تقویمی نوشت
هوش مصنوعی: داستان این سفر پرماجرا و گاهی تلخ و شیرین را میتوان بر روی یک تقویم قدیمی نوشت.
کرده ام هر گونه زین افسانه طرح
بر ولا هرگز نگوید مست شرح)
هوش مصنوعی: من هر کوشش و تلاشی را برای بیان این داستان کردهام، اما هرگز مست در صحبتهایش توضیحی نخواهد داد.
مست بودم بیشتر اوقات مست
مست را ترتیب برناید ز دست
هوش مصنوعی: من در بیشتر اوقات مست بودم و در آن حالت، هیچ چیز نمیتواند مرا از حال خوبم جدا کند.
زین غرض مقصود من افسانه نیست
وصف و شرح گلخن و کاشانه نیست
هوش مصنوعی: من از این هدف به افسانهها نیازی ندارم؛ توصیف و شرح زندگی و خانهام اهمیت ندارد.
هست ذکر دوستان معهود من
ذکر ایشانست ازین مقصود من
هوش مصنوعی: ذکر و یاد دوستانم هدف اصلی من است و من همیشه به آن اهمیت میدهم.
گر بود یک بیت ازین مقبول یار
یک نشان از دوستان بس یادگار
هوش مصنوعی: اگر یک بیت از این شعر مورد پسند محبوب من باشد، این کافی است که از دوستانم یک یادگار به جا بماند.
ذکر یاران گر نباشد عیبناک
آن دگر گر حشو باشد نیست باک
هوش مصنوعی: اگر در مورد یاران یاد و سخنی نباشد، عیب و ایرادی ندارد و حتی اگر این یادها بیفایده یا اضافی به نظر برسند، اهمیتی ندارد.
گرچه کردم جهد تاحالی بود
وز ریا این مختصر خالی بود
هوش مصنوعی: هرچند تلاش کردهام تا حالتی خاص را ایجاد کنم، اما این تلاش بدون ریا و تظاهر بوده است.
نیک و بد در هم زدم بسیار کی
هست در پهلوی گل هم خار کی
هوش مصنوعی: همه چیز در زندگی با هم آمیخته شده است؛ خوبی و بدی کنار هم وجود دارند. آیا در کنار زیبایی گل، خار هم وجود ندارد؟
خلوت آزادگان در هیچ عهد
بی سبر قو بر نیاوردست جهد
هوش مصنوعی: خلوت کسانی که آزادمنش و باارادهاند، در هیچ زمانی با تلاش و کوشش بیصبرانه، به نتیجهای نرسیده است.
نیمۀ ذوالقعده باز از اصفهان
رخت ما بر بست گردون ناگهان
هوش مصنوعی: در نیمۀ ماه ذوالقعده، ناگهان از اصفهان حرکت کردیم و بار سفر را بستیم.
موسم گل آمدیم اندر نطنز
بر بهشت از خرّمی میکرد طنز
هوش مصنوعی: ما در فصل گل به نطنز آمدیم و در این باغ بهشتی از شادی و خوشحالی شوخی میکنیم.
یک دو روز آنجا ز بهر نای و نوش
چون عصیر از می برآوردیم جوش
هوش مصنوعی: چند روزی برای لذت بردن از ساز و شراب در آنجا بودیم و مانند عصیری که از شراب به جوش میآید، خوش بودیم.
در سوم روز از پِگه برخاستیم
از پی کوچ اسب و استر خواستیم
هوش مصنوعی: در روز سوم، از پِگه برخواستیم و با درخواست از اسب و الاغ، آماده حرکت شدیم.
بعد عید ار ساکن ار تیز آمدیم
غرۀ مه را به تبریز آمدیم
هوش مصنوعی: بعد از عید، چه آرام و چه با شتاب، به تبریز آمدیم تا زیباییهای ماه را به تماشا بنشینیم.
یافتم شهری مکان عیش و سور
بلکه فردوسی پر از غِلمان و حور
هوش مصنوعی: شهری پیدا کردم که مکانی برای شادی و لذت است، جایی پر از جوانان زیبا و حوریان.
جنتی کش حور پیرامن بود
جای من وقتی که دل با من بود
هوش مصنوعی: بهشت و معشوقه زیبا تنها در کنارم بودند زمانی که دل و احساساتم با من بودند.
سایه بان عیش بر پروین زدیم
باده ها با خواجه فخرالدین زدیم
هوش مصنوعی: ما برای شادی و لذت، زیر سایهبان روشنایی پروین نشستهایم و با خواجه فخرالدین نوشیدنیها را مینوشیم.
روزها برده به شب شبها به روز
بر سماع چنگ و روی دلفروز
هوش مصنوعی: روزها را به شب میسپارم و شبها را به روز، در حال نواختن چنگ و به تماشا نشستن زیبایی دلافزا.
سیف کاشانی خدایش بار باد
وز درخت عمر برخوردار باد
هوش مصنوعی: ای کاش سیف کاشانی همیشه در زندگیاش از باران رحمت الهی بهرهمند باشد و عمرش همچون درخت سرسبز و پربار باشد.
روز و شب پیوسته با ما میسپرد
در میانش بود با ما صاف و دُرد
هوش مصنوعی: روز و شب همیشه در کنار ماست و در زندگی ما جریان دارد، در حالی که همه چیز با ما به صورت روشن و بیپرده است.
شب نبودی جز به می تسکین من
چنگی شمسو تا سحر بالین من
هوش مصنوعی: در شبهای دشوار، تنها چیزی که به من آرامش میدهد میخانه است، شمس، تا صبح در کنار سرم میماند.
بی خبر میبودم از جام شراب
باز میرستم زمانی از عذاب
هوش مصنوعی: اگر از شراب بیخبر بودم، زمانی از رنج و دردهایم رها میشدم.
هر چه عقل از پیش من بر خاستی
موج شوق از قصر تن برخاستی
هوش مصنوعی: هر چه عقل و فهم من به من گفت، به خاطر شور و اشتیاقی که در وجود من بود، از قصر و حصار جسمم بیرون آمد.
عقل دامن گیر شوقم مینبود
چاشنی صبر و ذوقم می نبود
هوش مصنوعی: اگر عقل و تفکر دست و پای احساسات و شوق من را نمیبست، نمیتوانستم به صبر و لذت دست پیدا کنم.
عشق بازی کار هر دلتنگ نیست
در طریق عشق نام و ننگ نیست
هوش مصنوعی: عاشقانه بازی کردن برای هر کسی که دلتنگ است مناسب نیست و در راه عشق به مسائل شهرت و عیب و خوب و بد اهمیتی داده نمیشود.
تا مگر با همدمی یک دم زنند
شاید از دنیا و دین برهم زنند
هوش مصنوعی: شاید با همنشینی و لحظهای گفتگو کردن، بتوانند بر جهان و ایمان خود تأثیر بگذارند و آن را دگرگون کنند.
هم به تبریزم جوانی بدترین
ای که بادا بر جوانان آفرین
هوش مصنوعی: در تبریز، جوانی که بدترین ویژگیها را دارد، باید از خداوند برای جوانان دیگر دعا کند و بر آنها آفرین بگوید.
داشتم با او به رسم یاریی
وقت فرقت دست در بی کاریی
هوش مصنوعی: به خاطر دوستی و ارتباطی که با او داشتم، در زمانی که از هم جدا میشدیم، احساس بیعملی و افسردگی به سراغم آمد.
بافتی اما نه قادر بد در آن
شعر شعری همچو دیگر خواهران
هوش مصنوعی: شما در خلق شعر استعداد دارید، اما نمیتوانید به خوبی در آن عمل کنید، مانند خواهران دیگر خود که در این زمینه مهارت بیشتری دارند.
بهر تسکین دل بی خویش من
باز گفتی سرگذشتی پیش من
هوش مصنوعی: برای آرامش دل بیکسیام، دوباره داستانی از زندگیات را برایم گفتی.
گفت وقتی دل ببرد از من کسی
همچو من بودند ازو بیدل بسی
هوش مصنوعی: وقتی کسی دل مرا میبرد، افرادی مانند من زیاد بودند که در حسرت او بیدل شدند.
هیچ کس را دل نمیشد سیر ازو
پای خلقی بر سر شمشیر ازو
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانست از محبوبیت و جذابیت او سیر شود و همه به خاطر او حتی حاضر بودند در رسیدن به او ریسک کنند و جانشان را به خطر بیندازند.
حسن بی اندازه و بازار تیز
او ز غوغای عوام اندر گریز
هوش مصنوعی: زیبایی او بینهایت است و باهوشیاش از سر و صدای مردم عادی دوری میجوید.
چون نمی شد دیده خشنود از ویم
هیچ آسایش نمی بود از ویم
هوش مصنوعی: چون چشمانم نمیتوانست از دیدن تو خوشحال شود، هیچ آرامش و راحتی از وجود تو نصیبم نمیشد.
بر امید انتظاری زان پسر
میکشیدم چون نمیشد زان بسر
هوش مصنوعی: من به خاطر آن پسر امید و انتظار میکشیدم، اما چون از او خبری نبود، ناامید شدم.
تا ز جستوجو و گفتوگوی او
عاقبت معلوم کردم خوی او
هوش مصنوعی: با جستوجو و صحبت کردن با او، بالاخره توانستم نشانههای شخصیتش را بفهمم.
رغبت دیوانه دیدن داشتی
هیچ این عادت فرو نگذاشتی
هوش مصنوعی: تو همیشه از دیدن عشق دیوانهوار لذت میبردی و هرگز نتوانستی این عادت را ترک کنی.
هرچه عزم طوف کردی آن پسر
بر در دارالشفا کردی گذر
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که اراده و تلاش کنی، او پسر درب داروخانه را به خاطر بیماریاش نادیده نمیگیرد.
بود از آن شیرین لبم در سینه شور
سر بر آوردم به ناپاکی به زور
هوش مصنوعی: از آن لبهای شیرین من در دل شوری به وجود آمد که به خاطر ناپاکی و فشار بیرونی بروز کرد.
بیش از آنم برگ غم خوردن نبود
چاره جز دیوانگی کردن نبود
هوش مصنوعی: دیگر تحمل غم و اندوه برایم غیر ممکن شده است و تنها راهی که برایم باقی مانده، دیوانه شدن است.
خویشتن را ساختم دیوانه ای
می شدم نشناخت در هر خانه ای
هوش مصنوعی: من خودم را به گونهای ساختهام که در هر خانهای، دیوانهای به حساب میآیم و کسی مرا نمیشناسد.
میشکستم میزدم میسوختم
بر خود القصه جهان بفروختم
هوش مصنوعی: من در تنهایی و دردی که داشتم، خودم را میشکستم، غمگین بودم و به شدت زخم میخوردم، اما در نهایت، همه چیز را کنار گذاشتم و دنیا را به راحتی فروختم.
عاقبت یک روز جمع ناخوشان
بر سر زنجیر بردندم کشان
هوش مصنوعی: در نهایت یک روز، گروهی از ناراضیان مرا به زور به جایی بردند.
با من از شادی نه جوهر نه عرض
رفتم از بازار در دارالمرض
هوش مصنوعی: من از شادی نه چیزی با خود بردم و نه چیزی ارزشمند، فقط از بازار به خانهای که در آن بیمار هستم، رفتم.
هم به دست خود در آن زندانسرای
کردم اندر حلقۀ زنجیر پای
هوش مصنوعی: من خودم با دست خودم در آن قفسی که در آن هستم، پایم را در زنجیر کردم.
وان پسر هر هفته میآمد به طوف
نه ز پدر بیم و نه از استاد خوف
هوش مصنوعی: آن پسر هر هفته به طوف میآمد، بدون اینکه از پدر بترسد یا از استاد ترسی داشته باشد.
پیش من چون خرمن گل می نشست
حاسدان را خار در پا میشکست
هوش مصنوعی: وقتی گلی در کنار من نشسته بود، حسودان به درد و ناراحتی دچار میشدند.
من حکایتهای لایق گفتمی
جمله با طبعش موافق گفتمی
هوش مصنوعی: در کلامی که بیان کردم، داستانهایی مناسب و هماهنگ با ذوق و سلیقه او آوردم.
بیتها پیوسته از املای من
امتحانها کردی از انشای من
هوش مصنوعی: همیشه نوشتههایم را مورد بررسی قرار دادی و از محتوای نوشتههایم امتحان گرفتیم.
مدتی پایم در آن زنجیر بود
تا بود آنچه از ازل تقدیر بود
هوش مصنوعی: مدتی در قید و بند بودم تا اینکه آنچه از ابتدا مقدر شده بود، به وقوع پیوست.
چون گرفتی پیش راهی را نخست
قصد مقصد کن به عزمی تندرست
هوش مصنوعی: وقتی که میخواهی راهی را شروع کنی، ابتدا هدف و مقصود خود را مشخص کن و با ارادهای قوی به سوی آن گام بردار.
نیست عاشق پای بند نام و ننگ
نام و ننگ عاشقان شیشه ست و سنگ
هوش مصنوعی: عاشق واقعی به مسائل ظاهری و قضاوتهای اجتماعی اهمیت نمیدهد. عشق او مانند شیشهای است که در برابر سنگ سختی نمیکند و به راحتی میشکند. در واقع، عشق او از هرگونه قضاوت و شرمندگی آزاد است.
هر که را دل خویشتن رایی کند
پای در زنجیر رسوایی کند
هوش مصنوعی: هر کسی که به خود و دلش توجه نکند و از او پیروی نکند، در نهایت به بدنامی و رسوایی گرفتار میشود.
سست مرد ارچه جوانمردست و راد
دولتش محروم دارد از مراد
هوش مصنوعی: انسان ضعیف، هرچند جوانمرد و دلیر باشد، اگر بینصیب و ناکام باشد، از آرزوهایش محروم خواهد ماند.
لعل را بیرون ز سنگ آوردهاند
گوهر از کام نهنگ آوردهاند
هوش مصنوعی: سنگ را خوب تراشیدهاند تا به لعل تبدیل شده و زیباییاش به نمایش درآید، همچنین جواهرات گرانبها از دل نهنگها استخراج شدهاند.
همچو مجنون غیر لیلی هرچه هست
همچو بت بر یکدگر باید شکست
هوش مصنوعی: مانند مجنون که هیچ چیزی جز لیلی برایش ارزش ندارد، ما نیز باید هر آنچه را که جز عشق و محبت است، مانند بتهایی که باید شکسته شوند، ترک کنیم.
انس و خو با دام و دد باید گرفت
ترک نام و ننگ خود باید گرفت
هوش مصنوعی: برای ارتباط و دوستی با حیوانات وحشی و اهلی، باید از شهرت و نگرانی درباره نام و اعتبار خود دست بکشی.
سنگ نه بر دل که چون فرهاد گرد
کام دل نابرده جان خواهی سپرد
هوش مصنوعی: این بیت به معناست که سنگ، قلب را تحت تاثیر قرار نمیدهد؛ زیرا وقتی فردی همچون فرهاد به عشق خود میرسد، بدون اینکه جان خود را فدای آن کند، نمیتواند به آرزوی دلش دست پیدا کند. در واقع، ممکن است به این اشاره داشته باشد که عشق و فدای جان، به نوعی ارزش و اهمیت بیشتری دارند تا اینکه سختیها و چالشها بر دل انسان تأثیر بگذارند.
عشق زین برنام بدنامی زند
کام دل بر سنگ بدنامی زند
هوش مصنوعی: عشق به خاطر این برنامه و کارهای ناشایست، شادی و خوشبختی را بر دلهای بیمار و پر از بدنامی میزند.
سر بنه بر سنگ غم فرهادوار
یاسر خود گیر و رو آزادوار
هوش مصنوعی: بر روی سنگ غم سر بگذار و مانند فرهاد، خودت را بپذیر و با آزادی به زندگی ادامه بده.
بود شاگردی مگر فرهاد را
چون شنود آن واقعه استاد را
هوش مصنوعی: شاید فرهاد تنها شاگردی باشد که وقتی داستان آن واقعه را میشنید، به استادش توجه میکند.
راه کوه بیستون پرسید و رفت
پیش او آمد دلی پرتاب و تفت
هوش مصنوعی: در مسیر کوه بیستون، کسی سوال کرد و به سمت او رفت. در دلش احساسی پر از هیجان و دلسردی داشت.
دیدش افتاده در آن خارا کمر
گاه سر میزد در آن گاهی تبر
هوش مصنوعی: او را دیدم که در دل سنگها افتاده است، گاهی سرش را بلند میکند و گاهی تبر به دست میگیرد.
اول اندر پای استاد اوفتاد
بعد از آن دستش به خدمت بوسه داد
هوش مصنوعی: نخست به پای استاد افتاد و سپس دستش را به نشانهی احترام بوسید.
مشفقانه گریه ای آغاز کرد
پس ملامت خانه را در باز کرد
هوش مصنوعی: با دلسوزی شروع به گریه کرد و سپس در را به روی ملامتها باز کرد.
گفت ای در هر هنر چون عقل فرد
چون کنی کاری که هرگز کس نکرد
هوش مصنوعی: گفت: ای کسی که در هر هنری چون عقل و درایت داری، چگونه میتوانی کاری انجام دهی که قبلاً هیچکس آن را نکرده است؟
بیستون را خود به سر بشکافتن
این غرض در عقل گنجد یافتن
هوش مصنوعی: بیستون، که بهراحتی قابل دسترسی نیست، بهخودیخود به کندن ذهن و تلاش برای فهمیدن ایدهها و مقاصد نیاز دارد.
تو به تلخی میگذاری در عذاب
فارغ از شور تو شیرین در شراب
هوش مصنوعی: تو با تلخیهای زندگی، مرا در عذابی میگذاری، در حالی که من از دردها و سختیها بیخبرم و در لذتها غوطهورم.
نام شیرین چون به گوش آمد ورا
جملگی اعضا به جوش آمد ورا
هوش مصنوعی: وقتی نام شیرین به گوش رسید، همه اعضای بدن به هیجان آمدند و تحرک پیدا کردند.
بانگ بر شاگرد زد شوریده سر
کین چه گستاخیست ای کوته نظر
هوش مصنوعی: استاد به شاگرد دیوانهاش گفت: "چقدر جسورانه و بیادبانه است که به خود اجازه میدهی چنین سخنانی بگویی، ای کسی که دیدگاهت محدود است!"
در میان سنگیست از من تا به دوست
کان مرا در گردن از خرسنگ اوست
هوش مصنوعی: در جایی بین من و دوستم، سنگی وجود دارد که نشانی از من گرفته و این نشانه، به خاطر موضوعی از طبیعت سخت و خشن است.
گر به سر هامون توانم کردنش
میزنم تا بفکنم از گردنش
هوش مصنوعی: اگر میتوانستم بر روی سرش ضربهای بزنم، این کار را میکردم تا او را از گردنش جدا کنم.
تا بمیرم میزنم سر بر کمر
یا کنم با دوست دستی در کمر
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندهام، یا به عشق خود نزدیک میشوم و با او همکاری میکنم، یا اینکه بر کمر خود تکیه میزنم و مینشینم.
بیستون در چشم تو دارد محل
گرنه اندر دست من مومیست حل
هوش مصنوعی: بیستون در نگاه تو به جایی خاص تعلق دارد، و گرنه در دست من، این تنها یک تکه موم است که میتوان آن را شکل داد.
در دلت گر ذره ای زین غم بدی
کوه در چشمت ز کاهی کم بدی
هوش مصنوعی: اگر در دل تو حتی ذرهای از این غم وجود داشته باشد، کوه را در چشمانت کوچکتر از یک کاه میبینی.