بخش ۱۲ - حکایت
داشتم یاری به صدق آراسته
همنشینی دل چو من برخاسته
گفت نیشابور چون معمور بود
همچو فردوس برین پر حور بود
فتنه گشتم بر بتی صاحب جمال
مبتلا بودم به عشقش چند سال
در به دست آوردنش بشتافتم
بعد عمری ناگهش دریافتم
گفتمش ای همچو بختم تیز پای
در سخن با من زبانی برگشای
یا دلم دریاب یا جانم بگیر
سر در آور ورنه خونم در پذیر
رحمش آمد گفت خاطر جمع دار
صبر کن تا چون شود فرجام کار
بعد مدتها که جستم در پَیَش
بر امیدی تا کجا یابم کَیَش
دولتم ترتیب استعداد کرد
دلستانم یک شبی میعاد کرد
از قضا آن شب که او را وعده بود
از فرح ناگاه خوابم در ربود
دلبر آمد بر سرم چون بنگرید
عاشق آشفته را خوش خفته دید
بر سر بالین من بنوشت و رفت
کای گرانجان مرد عاشق کی بخفت
خوش بخفت ای خانه بختت خراب
خود مرا دیگر نبینی جز بخواب
چون شدم بیدار بر جستم ز جا
مردم از حسرت پس از چندین رجا
رقعه آرام جان بر خواندم
خون ز مژگان در کنار افشاندم
کردم از بس نا امیدی جامه چاک
بر سر افشاندم ز بخت خفته خاک
خفته بودم گرنه کارم رفته بود
چون شدم بیدار یارم رفته
بود عمر معشوقیست بس چالاک و چست
عیش کن چندان که هم زانوی تست
زندگانی پیش من آن دلبرست
کز پَیَش دستم به حسرت بر سرست
گر بود مقصود ازو حاصل شود
ورنه باید باز کز پیشت رمد
هرچه میخواهی بگیر از دلبرت
کو چنان نرود که باز آید برت
آه کاب حسرتم از سر گذشت
دولت آمد خفته بودم بر گذشت
بخت میامد ولی من خفته ام
او پریشان نیست من آشفته ام
چیست مردی سر ز خود برتافتن
جهد کردن نفس را دریافتن
خویش را چون نیک بشناسی به خویش
پس حجاب نفس برداری ز پیش
بعد از آن حق را به حق باید شناخت
او بود کو را به او باید شناخت
او به او یعنی به نور نور او
نور او اَعْنی به حق دستور او
قصه دیگر بخواهم باز گفت
زانکه در ماندم ز سایل بس شگفت
همچو من سرگشتهای یک روز خواست
تا شود معلومش از من قبله راست
از سوی مشرق اشارت کردمش
لاجرم بر خود برون آوردمش
باز می نشناختم شیب از فراز
مشرق از مغرب که میدانست باز
گفت ترسایی بدو گفتم بلی
نیستم از قوم ترسایان ولی
قبله ترسایم ار گردد بدل
آیدم در کعبه ایمان خلل
من ندانم قبله الا روی دوست
قبله من هر کجا کوهست اوست
یک جهت را مشرق و مغرب یکیست
من یقینم گر ترا باری شکیست
روی در محراب و دل جای دگر
کرده در بازار سودای دگر
کعبه دل پاک باید داشتن
تخم طاعت پاک باید کاشتن
نیتت گر ناقص و ناپاک نیست
قبله از هر سو که کردی باک نیست
مرد اگر در کعبه صدق و صفاست
قبله از هر سو که میدارد رواست
(مرد حق را مشرق و مغرب یکیست
من یقینم گر ترا باری شکیست)
غیر ازین دیگر نباشد مذهبم
بر همین مذهب بداری یا ربم
ای نیازم با سگان کوی تو
من کی ام تا قبله سازم روی تو
چون منی را حد این سودا بود
لاف این حضرت زدن یارا بود
من که باشم تا نمازی باشدم
با تو در خلوت نیازی باشدم
در دعا وقتی که نامت میبرم
لرزه از هیبت فتد بر پیکرم
از تو یاد آوردن آن کس را خطاست
کش دل از یاد تو یک ساعت جداست
با تو مستان را نمازی دیگرست
اهل معنی را نمازی دیگرست
شد چو توفیق و هدایت دادییم
از جهان حاصل خط آزادییم
غیب دانا عیب ما بر ما بپوش
چون خطا بخشی خطا بر ما بپوش
بر عنایات تو داریم اعتماد
از تو توفیق از گنهکاران جهاد
دست محکم کرده در حبل الورید
بادمان توفیق طاعت بر مزید
با سر افسانه رفتم زین مقام
تا کنم در باز گردیدن تمام
بار دیگر اردبیل آن تیره خاک
باز پس کردیم و رستیم از هلاک
از پل کاغذگران بیرون شدیم
زان کهستان نیز در هامون شدیم
منزلی چند دگر کردیم ساز
تا رسیدن خوش خوش اندر شیر و یاز
شیر و یازی چون ریاض خلد خوش
روز و شب بودیم جمعی باده کش
خوش حریفانی به غایت بی نظیر
تیزفهم و بذله گوی و نکته گیر
جمله شیرین منطق و قادر کلام
در فنون هزل وجد هریک تمام
تاج منشی یار نیکو اعتقاد
با من آن ثابت قدم در اتحاد
شیوه دست ارادات پیش کرد
کز مراعاتم مرید خویش کرد
روح محضی جان پاکی بیشکی
بی غل و غش ظاهر و باطن یکی
بیخودم کز خویشتن بستد مرا
با ویم یعنی زمان بستد مرا
آری این باد از هوای دیگرست
اتصال ما ز جایی دیگرست
از حیات آسایش آن دم دیده ام
کش جمال روی خرم دیدهام
حق یاری دارد اندر گردنم
کافری باشد فرامش کردنم
با ویم یک هفته ای پیوند بود
وز ملاقاتش دلم خرسند بود
روزگارم هفته ای تیمار خورد
هم به آخر فعل بد بر کار کرد
گرچه یک چندی حضورش داد دست
لیک هنگام وداعم پای بست
گاو نه دوریست این گردون بد
میدهد شیر اول و آخر لگد
بختم ار چند احتیاط و جهد کرد
چرخم آخر حنظل اندر شهد کرد
اتفاق افتاد ما را زان دیار
سوی ابھر آمدن بی اختیار
کوچ کرد اردو به توفیق اله
عازم قصر سقرلق پادشاه
آقه را فرمان شد از صاحبقران
بر عقب رفتن به غیر از نوکران
ما به جمع از منزل قنقور الانگ
باز گشتیم از فلک بگذشته بانگ
کارها بر وجه احسن ساخته
خانه دل با طرب پرداخته
من چو مرغی رفته بیرون از قفس
چون بود اطلاق عاشق از جرس
راستی هنگام رجعت با وطن
رجعت جانست مطلق با بدن
سیر کردن در جهان خوش عالمی است
لیک آن را کش مصاحب همدمی است
در سفر موقوف نبود بی جزع
خاصه چون باشد مسافر بی طمع
گر تفرج را کسی غربت کند
یا به دعوت عزم هر تربت کند
اختیاری باشدش نیکو بود
منزل و مرحل به دست او بود
گر چنین باشد مسافر را سفر
بر مراد خویشتن یابد ظفر
ورنه جز خون خوردن و جان کندنش
حاصلی نبود سفارت کردنش
دست در هم داد هر نوع اتفاق
تا میسر گشت گشتی در عراق
در دو بارم کاتفاق افتاد سیر
رنجه تر بودم و لیک آسوده خیر
هر کجا در دل توقف میل بود
گویی از بس کوه بالا سیل بود
محنتم آسوده کی بگذاشتی
قسمتم مهلت ندادی چاشتی
من در و بنهاده بی آرام هوش
راست بر آواز کوچ آهنگ گوش
خلق از بس وعدۀ فردا ستوه
کرده میخ خیمه ها محکم چو کوه
مرد بایستی که خون خوردی به جبر
همچو ایوب اقتدا کردی به صیر
اعتبار خلق را دور زمان
هم بگیرد سخت و هم ندهد امان
مشتغل کی بود بی اسباب و برگ
تا به تب راضی شود گیرد به مرگ
بس نزاری بس ز دنیا سر بتاب
کوثر باقی نیابی در سراب
سربهسر حالات دنیا هست هیچ
همچو کرم فیله بر خود بر مپیچ
خفتگان را سر پر از خواب غرور
کی چو بیداران برآیند از فتور
چون همی دانی که راه حرص و آز
مرد مستغرق کند بر خود دراز
همچو مردان عزم کن بر خیز هان
در عذابی خویشتن را وا رهان
دل نداری زآن چنان بی حاصلی
از سفر کن توبه یا از بیدلی
پادشاه نفس انای دلست
هر چه نی دل خواست کوشش باطلست
دل چو سلطانست اعضا لشگری
لشگری را نیست بر سلطان سری
هر کرا نبود گزیر از ناگزیر
معتکف بر آستانش گو بمیر
چون ندارد طاقت هجران دوست
زان مکان غایب نباید شد که اوست
بر سر آتش نشستن پیش یار
به که بر بالین جم دور از دیار
تاختیم القصه تا ابهر دو روز
بر طلوع اختر گیتی فروز
از برون در شهر آوردیم رخت
منتظر تاکی شود بیدار بخت
کرده میعاد آنکه مان باشد مقام
هم به ابهر تا رسد آقا بکام
روزها با بخت غوغا داشتیم
انتظار راه آقا داشتیم
قرب یک مه هر دو چشمم ز انتظار
پنج شش تن بر سر ره کرده چار
چشم من خو کرده از بهر نثار
دم به دم یاقوت و لعل اندر کنار
طفل چشمم بارها می کرد جهد
تا برون افتد مگر از حبس مهد
دایه اش یعنی رمد در بر گرفت
همچو مادر مهربانی در گرفت
زیر شعری چون شب هجران سیاه
خون به جای شیر دادش چندگاه
آن چنان بیمار طفل دیده خورد
کش به خوناب جگر پرورده کرد
از خیال دوست چشمم دردمند
گر غباری داشت بر رویش فکند
دیده را پیکار با دل چون برفت
تا بدان حد کز میانش خون برفت
گه ز درد چشم و گاه از درد دل
روز و شب میکندم از دیوار گل
نرگسم کز غنچه اندک بشکفید
لاله ای دیدم سیاهی ناپدید
نرگسی چون لاله پر خون تا به لب
نرگس احمر که دیدست ای عجب
بود بر خون ریختن چشمم دلیر
زانکه چشمم بود همچون چشم شیر
بسته پیش مردمک خونین تتق
دامنش چون دامن آل افق
آتش دل شعله بر چشمم کشید
دودش اینک در سر کلکم رسید
گر ز دل وز دیده خواهم گفت باز
این حکایت قصه ای گردد دراز
نی سر افسانه بالله العظیم
کم سر خود نیست از امید و بیم
پیر کرد اندر جوانی غربتم
سیر کرد از زندگانی غربتم
نی چه میگویم خدایا دست گیر
ناسپاسی نیست عذرم در پذیر
کارها موقوف وقتست ای اخی
با قضا بهتر بود گر کم چخی
هر که پیش از وقت کاری پیش رفت
از پی نقصان کار خویش رفت
هرچه پیش آید به جز تقدیر نیست
دفع حکم رفته را تدبیر نیست
تا بود روزی ز درد ابهرم
صاف شاهیکی به قاین کی خورم
تا بود در بند هجران پای سخت
بر وصالم کی شود فیروزبخت
هر کجانان پاره ای باید شکست
میکند تقدیرت آنجا پای بست
چون حواله شد به جای دیگر آب
در سر اندازد قضا از بس شتاب
چون به جهد از ما نمیگردد قضا
بعد ازین ماییم و تسلیم و رضا
هرچه پیش آید برآن انکار نیست
خلق را با نیک و با بد کار نیست
بعد از آن یاری روان کردیم زود
بر نشست اسبی و غوشی در فزود
تا ببیند کز فلک تقدیر چیست
در سقرلق این همه تأخیر چیست
بعد روزی چند دیگر انتظار
بر سپاه غم سرآمد روزگار
دولت گم بوده باز آمد بدر
مژده آورد از پی فتح و ظفر
از وصول مقدم آقا عمید
آنکه بادا عمر و جاهش بر مزید
شخص بی جان مراحی باز کرد
مرهم جان پر از کی باز کرد
روز یکشنبه ز ابهر بامداد
در ربیع الاخره فیروز و شاد
رغم دشمن را بکام دوستان
باز گردیدیم سوی قهستان
بخش ۱۱ - حکایت: عورتی در گوکچه دیدم سوگواربخش ۱۳ - مراجعت کردن از سفر و آمدن به وطن: بی نیازا بر نیاز ما ببخش
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
داشتم یاری به صدق آراسته
همنشینی دل چو من برخاسته
هوش مصنوعی: من یاری داشتم که با صداقت و پاکی خود، هم مثل من دلش تلاش میکرد و به حقیقت نزدیک میشد.
گفت نیشابور چون معمور بود
همچو فردوس برین پر حور بود
هوش مصنوعی: نیشابور شهر پر رونقی است که مانند بهشت پر از حوریان به نظر میرسد.
فتنه گشتم بر بتی صاحب جمال
مبتلا بودم به عشقش چند سال
هوش مصنوعی: من دچار آشوب و بحران شدم، به خاطر زیبایی مجسمهای که سالها در عشقش گرفتار بودم.
در به دست آوردنش بشتافتم
بعد عمری ناگهش دریافتم
هوش مصنوعی: پس از سالها تلاش و کوشش برای دستیابی به آن، ناگهان متوجه شدم که به آن چیزی که میخواستم، رسیدم.
گفتمش ای همچو بختم تیز پای
در سخن با من زبانی برگشای
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای کسی که مانند سرنوشت من سریع و ماهر هستی، در گفتگو با من زبانت را باز کن و به بیان احساسات و افکار خود بپرداز.
یا دلم دریاب یا جانم بگیر
سر در آور ورنه خونم در پذیر
هوش مصنوعی: ای کاش دلت به حالم رحم کند و مرا درک کند، وگرنه جانم را بگیر و من را راحت کن، چون این وضعیت مرا به شدت آزار میدهد.
رحمش آمد گفت خاطر جمع دار
صبر کن تا چون شود فرجام کار
هوش مصنوعی: او با مهربانی به من گفت که آرام باش و صبر کن تا ببینی در نهایت چه اتفاقی خواهد افتاد.
بعد مدتها که جستم در پَیَش
بر امیدی تا کجا یابم کَیَش
هوش مصنوعی: مدتها در جستجوی تو بودم و امیدوار بودم که بالاخره پیدا کنم که کجا هستی.
دولتم ترتیب استعداد کرد
دلستانم یک شبی میعاد کرد
هوش مصنوعی: بهرهوری من برای رسیدن به خواستههایم سامان یافته است و محبوب من یک شب برای دیدار با من قرار گذاشت.
از قضا آن شب که او را وعده بود
از فرح ناگاه خوابم در ربود
هوش مصنوعی: شبی که قرار بود او را ملاقات کنم، به طور ناگهانی خواب بر من غلبه کرد و از خوشحالی نتوانستم بیدار بمانم.
دلبر آمد بر سرم چون بنگرید
عاشق آشفته را خوش خفته دید
هوش مصنوعی: دوست محبوب من وقتی به من نگاه کرد، عاشق دیوانهای را دید که در خواب آرامی به سر میبرد.
بر سر بالین من بنوشت و رفت
کای گرانجان مرد عاشق کی بخفت
هوش مصنوعی: بر سر تخت خواب من نوشته شده و رفته است که ای عزیزم، ای عاشق، کی خواب خواهی رفت؟
خوش بخفت ای خانه بختت خراب
خود مرا دیگر نبینی جز بخواب
هوش مصنوعی: ای خانهی خوشبختی، که ویران شدهای، دیگر مرا در دنیای بیداری نخواهی دید و فقط در خواب میتوانی مرا ببینی.
چون شدم بیدار بر جستم ز جا
مردم از حسرت پس از چندین رجا
هوش مصنوعی: وقتی بیدار شدم، از جایی که بودم برخاستم، مردم را دیدم که از حسرت و ناامیدی رنج میبرند پس از مدتها امیدواری.
رقعه آرام جان بر خواندم
خون ز مژگان در کنار افشاندم
هوش مصنوعی: من برگهای پر از احساسات خود را خواندم و اشکهایم را در گوشه چشمم ریختم.
کردم از بس نا امیدی جامه چاک
بر سر افشاندم ز بخت خفته خاک
هوش مصنوعی: بسیار ناامید شدهام که به نشانهی آن، سرم را با جامهای پاره پوشاندهام و از بختی که به خواب رفته و هیچ کاری انجام نمیدهد، افسوس میخورم.
خفته بودم گرنه کارم رفته بود
چون شدم بیدار یارم رفته
هوش مصنوعی: اگر خواب نمیبودم، کارم به جایی رسیده بود، اما وقتی بیدار شدم، دیگر یارم نبود.
بود عمر معشوقیست بس چالاک و چست
عیش کن چندان که هم زانوی تست
هوش مصنوعی: عمر محبوب بسیار کوتاه و پرجنب و جوش است، پس تا میتوانی از لحظات شاد زندگی لذت ببر، زیرا این فرصتها محدودند.
زندگانی پیش من آن دلبرست
کز پَیَش دستم به حسرت بر سرست
هوش مصنوعی: زندگی برای من همان معشوقی است که به خاطر او، همیشه حسرت به دل دارم و دستم را به علامت افسوس بر سر میزنم.
گر بود مقصود ازو حاصل شود
ورنه باید باز کز پیشت رمد
هوش مصنوعی: اگر هدف از آن به دست آید، که خوب است، وگرنه باید دوباره از پیشت دور شوم.
هرچه میخواهی بگیر از دلبرت
کو چنان نرود که باز آید برت
هوش مصنوعی: هر چیزی که میخواهی از محبوب خود بگیر، ولی مراقب باش که بهراحتی دور نشود و دیگر به تو برنگردد.
آه کاب حسرتم از سر گذشت
دولت آمد خفته بودم بر گذشت
هوش مصنوعی: ناامیدی و حسرت من به پایان رسید و سرانجام خوشبختی به سراغم آمد، در حالی که قبلاً در خواب بودم و از این تغییر بیخبر بودم.
بخت میامد ولی من خفته ام
او پریشان نیست من آشفته ام
هوش مصنوعی: بخت و شانس به سراغم آمد، اما من در خواب بودم. او آرام و بیخبر است، در حالی که من در هیجان و آشفتگی به سر میبرم.
چیست مردی سر ز خود برتافتن
جهد کردن نفس را دریافتن
هوش مصنوعی: مردی که از خودش سرپیچی کند و تلاشی کند تا نفس خود را بشناسد، چه معنایی دارد؟
خویش را چون نیک بشناسی به خویش
پس حجاب نفس برداری ز پیش
هوش مصنوعی: اگر خود را به خوبی بشناسی، میتوانی موانع و زوایای پنهان خود را کنار بزنی.
بعد از آن حق را به حق باید شناخت
او بود کو را به او باید شناخت
هوش مصنوعی: پس از آن باید حق را با شناخت صحیحش بشناسیم، او همان کسی است که باید به او آشنا شویم.
او به او یعنی به نور نور او
نور او اَعْنی به حق دستور او
هوش مصنوعی: این بیت به تفسیر رابطه نور و حقیقت میپردازد. در اینجا، نور به عنوان نماد حقیقت و دانش معرفی شده است. به نوعی اشاره دارد که هدایت و حقیقت به عنوان راهنمایی از سوی خداوند یا حقیقت مطلق به انسانها میرسد. در واقع، بر این نکته تأکید دارد که درک و راهیابی به حقیقت به نور و روشنگری بستگی دارد.
قصه دیگر بخواهم باز گفت
زانکه در ماندم ز سایل بس شگفت
هوش مصنوعی: اگر بخواهم داستان دیگری را تعریف کنم، باید بگویم که از پرسشهای عجیب و غریب حیرتزده شدم.
همچو من سرگشتهای یک روز خواست
تا شود معلومش از من قبله راست
هوش مصنوعی: یک روز کسی مانند من، که سرگشته و گم شده است، تصمیم گرفت بفهمد که راه درست کدام است و به من روی آورد تا از من راهنمایی بگیرد.
از سوی مشرق اشارت کردمش
لاجرم بر خود برون آوردمش
هوش مصنوعی: از سمت مشرق به سوی من اشارهای کرد، بنابراین من خود را از آنجا بیرون آوردم.
باز می نشناختم شیب از فراز
مشرق از مغرب که میدانست باز
هوش مصنوعی: دوباره نتوانستم تفاوت بین بالای دنیا و پایین آن را تشخیص دهم، حتی از سمت شرق و غرب، چون پرندهای که همهچیز را میداند.
گفت ترسایی بدو گفتم بلی
نیستم از قوم ترسایان ولی
هوش مصنوعی: ترسا به من گفت و من پاسخ دادم که من از گروه ترساییان نیستم.
قبله ترسایم ار گردد بدل
آیدم در کعبه ایمان خلل
هوش مصنوعی: اگر مذهب مسیحیت به سمت ایمان واقعی تغییر کند، من نیز در کعبه، دچار تردید نخواهم شد.
من ندانم قبله الا روی دوست
قبله من هر کجا کوهست اوست
هوش مصنوعی: من نمیدانم کجا باید بروم جز اینکه به سوی دوست نگاه کنم. برای من هرجایی که او باشد، همان قبله من است.
یک جهت را مشرق و مغرب یکیست
من یقینم گر ترا باری شکیست
هوش مصنوعی: یک سمت از نظر من، شرق و غرب هیچ فرقی با هم ندارند. من مطمئنم که اگر تو هم صد درصد مطمئن هستی، پس جای تردید در این موضوع نیست.
روی در محراب و دل جای دگر
کرده در بازار سودای دگر
هوش مصنوعی: روی او در عبادتگاه است، اما دلش در جایی دیگر مشغول است و در بازار، افکار و آرزوهای دیگری دارد.
کعبه دل پاک باید داشتن
تخم طاعت پاک باید کاشتن
هوش مصنوعی: برای قرب به خدا باید دل پاکی داشت و برای بهبود کارها و اعمال نیک، باید ریشههای خوبی را در دل کاشت.
نیتت گر ناقص و ناپاک نیست
قبله از هر سو که کردی باک نیست
هوش مصنوعی: اگر نیت تو خالص و پاک باشد، از هر جهتی که به هدف خود نظر کنی، هیچ نگرانی نخواهی داشت.
مرد اگر در کعبه صدق و صفاست
قبله از هر سو که میدارد رواست
هوش مصنوعی: اگر یک مرد با صداقت و خلوص نیت در کعبه باشد، نشان دهنده آن است که جهت و هدف او هر جا که باشد، مورد قبول است.
(مرد حق را مشرق و مغرب یکیست
من یقینم گر ترا باری شکیست)
هوش مصنوعی: مردان حق، برایشان تفاوتی بین شرق و غرب وجود ندارد. من مطمئن هستم، اگر شک و تردیدی داری، این را در نظر بگیر.
غیر ازین دیگر نباشد مذهبم
بر همین مذهب بداری یا ربم
هوش مصنوعی: جز این، دین دیگری ندارم. ای پروردگار، همین عقیده را نگهدار.
ای نیازم با سگان کوی تو
من کی ام تا قبله سازم روی تو
هوش مصنوعی: من، ای نیاز، در کنار سگهای کوی تو هستم و هرگز فراموش نمیکنم که چقدر به تو وابستهام و چگونه باید به تو نگاه کنم.
چون منی را حد این سودا بود
لاف این حضرت زدن یارا بود
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که من به اندازهای در عشق و احساسات تغییریافتهام که نمیتوانم دیگربه این خوشبینیهای بیپایه پرداخته و در مورد این محبت بزرگ چیزی بگویم.
من که باشم تا نمازی باشدم
با تو در خلوت نیازی باشدم
هوش مصنوعی: من کی هستم که به خاطر تو در خلوت با تو نماز بخوانم و نیازی به این ارتباط داشته باشم؟
در دعا وقتی که نامت میبرم
لرزه از هیبت فتد بر پیکرم
هوش مصنوعی: وقتی در دعا نام تو را میبرم، بدنم از هیبت و عظمت تو به لرزه میافتد.
از تو یاد آوردن آن کس را خطاست
کش دل از یاد تو یک ساعت جداست
هوش مصنوعی: یادآوری تو باعث اشتباه است، زیرا دلم حتی برای یک ساعت هم از یاد تو جدا نمیشود.
با تو مستان را نمازی دیگرست
اهل معنی را نمازی دیگرست
هوش مصنوعی: با تو بهشت و خوشی، حالتی ویژه دارد، اما برای اهل معرفت، عبادت و ارتباط با خداوند وجه دیگری دارد.
شد چو توفیق و هدایت دادییم
از جهان حاصل خط آزادییم
هوش مصنوعی: زمانی که توفیق و راهنمایی تو نصیب ما شد، از این دنیا به آزادی و استقلال دست یافتیم.
غیب دانا عیب ما بر ما بپوش
چون خطا بخشی خطا بر ما بپوش
هوش مصنوعی: خداوندی که از همه چیز آگاه است، نواقص و اشتباهات ما را از دید دیگران پوشیده میدارد. همانطور که او خطاهای ما را پنهان میکند، ما نیز باید در برابر خطاهای دیگران چشمپوشی کنیم.
بر عنایات تو داریم اعتماد
از تو توفیق از گنهکاران جهاد
هوش مصنوعی: ما به لطف و رحمت تو اعتماد داریم و موفقیت خود را از تو میطلبیم، هرچند که ما گناهان زیادی داریم.
دست محکم کرده در حبل الورید
بادمان توفیق طاعت بر مزید
هوش مصنوعی: دست من محکم به رگهای حیات چسبیده و امیدوارم در مسیر عبادت و اطاعت توفیق بیشتری بدست آورم.
با سر افسانه رفتم زین مقام
تا کنم در باز گردیدن تمام
هوش مصنوعی: با تمام وجود و شور و شوق، به این مقام آمدهام تا زمانی که برگردم، داستانی را کامل کنم.
بار دیگر اردبیل آن تیره خاک
باز پس کردیم و رستیم از هلاک
هوش مصنوعی: بار دیگر به اردبیل برگشتیم، آن سرزمین تاریک را ترک کردیم و از نابودی نجات یافتیم.
از پل کاغذگران بیرون شدیم
زان کهستان نیز در هامون شدیم
هوش مصنوعی: از مسیر کاغذگران خارج شدیم و به خاطر آن کوهستانی، به بیابان و هامون رسیدیم.
منزلی چند دگر کردیم ساز
تا رسیدن خوش خوش اندر شیر و یاز
هوش مصنوعی: چند خانه و مکان دیگر ساختیم تا زمانی که به خوشی و راحتی برسیم.
شیر و یازی چون ریاض خلد خوش
روز و شب بودیم جمعی باده کش
هوش مصنوعی: به مانند شیر و یال، در باغ بهشتی روز و شب با جمعی در حال نوشیدن شراب بودیم.
خوش حریفانی به غایت بی نظیر
تیزفهم و بذله گوی و نکته گیر
هوش مصنوعی: دوستان و هم نشینان من بسیار باهوش، شوخطبع و نکتهسنج هستند.
جمله شیرین منطق و قادر کلام
در فنون هزل وجد هریک تمام
هوش مصنوعی: شیرینی گفتار و قدرت بیان در هنرهای شوخی و مزاح هر کدام به حد کمال خود رسیدهاند.
تاج منشی یار نیکو اعتقاد
با من آن ثابت قدم در اتحاد
هوش مصنوعی: دوستی که باایمان و ثابتقدم است، همچون تاجی بر سر من است و به اتحاد ما کمک میکند.
شیوه دست ارادات پیش کرد
کز مراعاتم مرید خویش کرد
هوش مصنوعی: شیوهی نشان دادن ارادت را پیش گرفت، که با توجه به رفتارم، خود را مرید من دانست.
روح محضی جان پاکی بیشکی
بی غل و غش ظاهر و باطن یکی
هوش مصنوعی: روحی خالص و نیکو که بهطور کامل نمایان است و در باطن و ظاهرش هیچ دورویی و نفاقی وجود ندارد.
بیخودم کز خویشتن بستد مرا
با ویم یعنی زمان بستد مرا
هوش مصنوعی: من از خودم بیخبرم، زیرا زمانی که مرا از خودم دور کرد، گویی زمان مرا از من گرفت.
آری این باد از هوای دیگرست
اتصال ما ز جایی دیگرست
هوش مصنوعی: البته، این باد از فضایی متفاوت میوزد و پیوند ما به جایی دیگر مربوط میشود.
از حیات آسایش آن دم دیده ام
کش جمال روی خرم دیدهام
هوش مصنوعی: من در لحظهای از زندگی آرامش را تجربه کردهام، وقتی که زیبایی چهرهی شاداب را دیدهام.
حق یاری دارد اندر گردنم
کافری باشد فرامش کردنم
هوش مصنوعی: من نسبت به حق و حقیقت مسئولیت دارم و فراموش کردن آن بیاهمیتی و کفر به شمار میآید.
با ویم یک هفته ای پیوند بود
وز ملاقاتش دلم خرسند بود
هوش مصنوعی: یک هفته با او ارتباط داشتم و از دیدنش بسیار خوشحال بودم.
روزگارم هفته ای تیمار خورد
هم به آخر فعل بد بر کار کرد
هوش مصنوعی: در مدتی که درگیر مشکلات و سختیها بودم، سرانجام به نتایجی رسیدم که نشاندهندهی اثرات منفی و بیتوجهی به کارهایم بود.
گرچه یک چندی حضورش داد دست
لیک هنگام وداعم پای بست
هوش مصنوعی: هرچند که او مدتی در کنارم بود و حضوری داشت، اما هنگام وداع و خداحافظی، مرا به شدت اسیر خود کرد.
گاو نه دوریست این گردون بد
میدهد شیر اول و آخر لگد
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که زندگی بهگونهای رفتار میکند که ابتدا احساس خوبی به ما میدهد، اما در نهایت به ما ضربه میزند و آسیب میزند. در واقع زندگی یا دنیا ممکن است در ظاهر شیرین و جذاب باشد، اما در حقیقت، ممکن است پس از یک دوره خوشی، ما را با مشکلات و سختیها مواجه کند.
بختم ار چند احتیاط و جهد کرد
چرخم آخر حنظل اندر شهد کرد
هوش مصنوعی: اگرچه سرنوشت من با احتیاط و تلاش همراه بوده، اما در نهایت، نتیجهام به تلخی مشابه حنظل در عسل تبدیل شده است.
اتفاق افتاد ما را زان دیار
سوی ابھر آمدن بی اختیار
هوش مصنوعی: ناخواسته و بدون برنامهریزی، به سرزمینی آمدیم که اتفاقات ویژهای در آنجا رخ داده است.
کوچ کرد اردو به توفیق اله
عازم قصر سقرلق پادشاه
هوش مصنوعی: اردوی کوچ کرده به لطف خدا، به سمت قصر سقرلق، پادشاه رهسپار شده است.
آقه را فرمان شد از صاحبقران
بر عقب رفتن به غیر از نوکران
هوش مصنوعی: فرمان از سلطان به آقا داده شد تا به عقب برود و فقط نوکران باقی بمانند.
ما به جمع از منزل قنقور الانگ
باز گشتیم از فلک بگذشته بانگ
هوش مصنوعی: ما از محل قنقور به خانه برگشتیم و صدای بانگ از آسمان به گوش میرسد.
کارها بر وجه احسن ساخته
خانه دل با طرب پرداخته
هوش مصنوعی: کارهای انجام شده به بهترین شکل ممکن است و دلها با شادی و خوشحالی پر شدهاند.
من چو مرغی رفته بیرون از قفس
چون بود اطلاق عاشق از جرس
هوش مصنوعی: من مانند پرندهای هستم که از قفس خارج شدهام. وقتی عاشق میشوم، احساس آزادی و رهایی میکنم.
راستی هنگام رجعت با وطن
رجعت جانست مطلق با بدن
هوش مصنوعی: بازگشت به وطن، همانند بازگشت جان به بدن است؛ یعنی این بازگشت احساس زنده شدن و کامل شدن را به همراه دارد.
سیر کردن در جهان خوش عالمی است
لیک آن را کش مصاحب همدمی است
هوش مصنوعی: گشت و گذار در دنیا تجربهی خوشایندی است، اما این لذت زمانی کامل میشود که با همراهی دوست یا همدمی شیرین باشد.
در سفر موقوف نبود بی جزع
خاصه چون باشد مسافر بی طمع
هوش مصنوعی: در سفر، نباید احساس ناامیدی کرد، به ویژه اگر مسافر بدون توقع و امید به چیز خاصی باشد.
گر تفرج را کسی غربت کند
یا به دعوت عزم هر تربت کند
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به گشت و گذار بپردازد یا به دعوت کسی به زیارت قبری برود، باید جدی و با هدف حرکت کند.
اختیاری باشدش نیکو بود
منزل و مرحل به دست او بود
هوش مصنوعی: اگر انتخاب با خود انسان باشد، منزل و مراحل زندگیاش به خوبی و نیکی رقم میخورد.
گر چنین باشد مسافر را سفر
بر مراد خویشتن یابد ظفر
هوش مصنوعی: اگر اینچنین باشد، مسافر در سفر خود به آرزوهایش دست خواهد یافت و موفق خواهد شد.
ورنه جز خون خوردن و جان کندنش
حاصلی نبود سفارت کردنش
هوش مصنوعی: اگر او سفیر نمیشد، نتیجهاش فقط رنج و درد و جانکندن او بود.
دست در هم داد هر نوع اتفاق
تا میسر گشت گشتی در عراق
هوش مصنوعی: هر نوع پیشامدی دست به دست هم داد تا امکان سفر به عراق فراهم شود.
در دو بارم کاتفاق افتاد سیر
رنجه تر بودم و لیک آسوده خیر
هوش مصنوعی: در دو موقعیتی که برایم پیش آمد، احساس خستگی و رنج بیشتری داشتم، اما در عین حال آرامش و راحتی بیشتری نیز تجربه کردم.
هر کجا در دل توقف میل بود
گویی از بس کوه بالا سیل بود
هوش مصنوعی: هر جا که انسان بخواهد در دلش آرام بگیرد، انگار که از شدت فشار و هیجان، کوهها در حال سیل شدن هستند.
محنتم آسوده کی بگذاشتی
قسمتم مهلت ندادی چاشتی
هوش مصنوعی: آرامش مرا چه زمانی ترک کردی؟ قسمت من را هم فرصت ندادیدی که آرامش یابم.
من در و بنهاده بی آرام هوش
راست بر آواز کوچ آهنگ گوش
هوش مصنوعی: در حالتی بیقرار و ناآرام، توجه و تمرکز من کاملاً معطوف به صدای دلنشین و آرامشبخش کوچ است.
خلق از بس وعدۀ فردا ستوه
کرده میخ خیمه ها محکم چو کوه
هوش مصنوعی: مردم از بس که منتظر وعدههای آینده هستند خسته شدهاند، به طوری که برای استحکام خیمهها میخهایی را محکم میزنند مانند کوه.
مرد بایستی که خون خوردی به جبر
همچو ایوب اقتدا کردی به صیر
هوش مصنوعی: مرد باید به خاطر مشکلات و مصایب، مثل ایوب صبر و استقامت داشته باشد و در برابر ناملایمات تسلیم نشود.
اعتبار خلق را دور زمان
هم بگیرد سخت و هم ندهد امان
هوش مصنوعی: ارزش و اعتبار انسانها ممکن است در گذر زمان از بین برود و تحت تأثیر حوادث مختلف قرار گیرد، اینجا اشاره به دشواریهایی است که ممکن است در مسیر زندگی پیش بیاید و فرصتی برای آرامش و استراحت باقی نماند.
مشتغل کی بود بی اسباب و برگ
تا به تب راضی شود گیرد به مرگ
هوش مصنوعی: انسان در زندگیاش به دنبال ابزار و امکانات است و بدون داشتن این موارد نمیتواند بهراحتی آرامش پیدا کند. تنها زمانی ممکن است به قضا و قدر راضی شود که در شرایط سخت و دشواری قرار گیرد و به مرگ نزدیک شود.
بس نزاری بس ز دنیا سر بتاب
کوثر باقی نیابی در سراب
هوش مصنوعی: بسیار خود را در غم و اندوه غمگین نکن، زیرا اگر از دنیا روی بگردانی، دیگر به حقیقت و نعمتهای واقعی دست نخواهی یافت و تنها در ظواهر فریبنده و بیارزش غوطهور خواهی شد.
سربهسر حالات دنیا هست هیچ
همچو کرم فیله بر خود بر مپیچ
هوش مصنوعی: زندگی دنیا پر از تغییرات و ناپایداری است، پس چرا مثل کرم که درون خود پیچیده شده، در نگرانی و دغدغه به خود بپیچیم؟
خفتگان را سر پر از خواب غرور
کی چو بیداران برآیند از فتور
هوش مصنوعی: کسانی که در خواب غرور فرو رفتهاند، هرگز نمیتوانند مانند بیدارانی که از خواب غفلت خارج شدهاند، واقعیت را درک کنند و از اشتباهات خود آگاه شوند.
چون همی دانی که راه حرص و آز
مرد مستغرق کند بر خود دراز
هوش مصنوعی: وقتی میدانی که طمع و ولع میتواند انسان را درگیر کند و او را به بیراهه ببرد.
همچو مردان عزم کن بر خیز هان
در عذابی خویشتن را وا رهان
هوش مصنوعی: چنان که مردان بزرگ به جلوه میروند، تو نیز عزم کن و از جایت برخیز؛ اکنون وقت آن است که خود را از عذابی که در آن گرفتار شدهای، رها کنی.
دل نداری زآن چنان بی حاصلی
از سفر کن توبه یا از بیدلی
هوش مصنوعی: اگر دلی نداری و از زندگی بیثمر خود خسته شدهای، بهتر است از این سفر دلسرد کننده دست بکشی یا به خودت توبه کنی.
پادشاه نفس انای دلست
هر چه نی دل خواست کوشش باطلست
هوش مصنوعی: فرمانروای واقعی درون انسان، احساس و تمایلات دل اوست. هر تلاشی که بر خلاف خواستههای دل باشد، بیفایده و بیثمر است.
دل چو سلطانست اعضا لشگری
لشگری را نیست بر سلطان سری
هوش مصنوعی: دل مانند یک سلطان است و بقیه اعضای بدن مانند سربازانی هستند که به فرمان او عمل میکنند. هیچ کدام از اعضای بدن نمیتوانند با سلطان، یعنی دل، مقابله کنند.
هر کرا نبود گزیر از ناگزیر
معتکف بر آستانش گو بمیر
هوش مصنوعی: هر کس که نتواند از سرنوشت خود فرار کند، باید با تمام وجود در برابر او تسلیم شود و بگوید که آماده است جانش را فدای آن کند.
چون ندارد طاقت هجران دوست
زان مکان غایب نباید شد که اوست
هوش مصنوعی: وقتی که انسان طاقت دوری از دوستش را ندارد، بهتر است در جایی نرود که او حضور ندارد.
بر سر آتش نشستن پیش یار
به که بر بالین جم دور از دیار
هوش مصنوعی: نشستن در کنار آتش پیش محبوب بهتر از آن است که در کنار شخصیتی بزرگ و در مکان دور از آب و خاک خود باشی.
تاختیم القصه تا ابهر دو روز
بر طلوع اختر گیتی فروز
هوش مصنوعی: ما به سرعت گذر کردیم تا به ابهر رسیدیم، دو روز بر طلوع ستارهای که جهان را روشن میکند.
از برون در شهر آوردیم رخت
منتظر تاکی شود بیدار بخت
هوش مصنوعی: ما در شهر وسایل زندگیمان را آوردیم و منتظریم ببینیم که کی روزگار به کام ما میشود و خوشبختی به سراغمان میآید.
کرده میعاد آنکه مان باشد مقام
هم به ابهر تا رسد آقا بکام
هوش مصنوعی: کسی که منتظر دیدار است، باید در جایی پایدار بماند تا زمانی که محبوبش به او برسد و به دلتنگیهایش پایان دهد.
روزها با بخت غوغا داشتیم
انتظار راه آقا داشتیم
هوش مصنوعی: ما در روزها با شادی و خوشبختی بینهایت بهسر میبردیم و همواره در انتظار آمدن آقا بودیم.
قرب یک مه هر دو چشمم ز انتظار
پنج شش تن بر سر ره کرده چار
هوش مصنوعی: چشمهایم در انتظار دیدن محبوب مانند مه در نزدیکی است و پنج یا شش نفر بر سر راه منتظر ایستادهاند.
چشم من خو کرده از بهر نثار
دم به دم یاقوت و لعل اندر کنار
هوش مصنوعی: چشم من به دیدن زیباییها عادت کرده و هر لحظه در کنار، گوهرهای گرانبهایی مثل یاقوت و لعل را میبیند و برایشان مینوازد.
طفل چشمم بارها می کرد جهد
تا برون افتد مگر از حبس مهد
هوش مصنوعی: چشمام، کودک من، بارها تلاش میکرد تا از محدودیتهای مهد کودک آزاد شود و به دنیای بیرون بیفتد.
دایه اش یعنی رمد در بر گرفت
همچو مادر مهربانی در گرفت
هوش مصنوعی: پرستار او مهربان و دلسوز بود، مانند مادری که فرزندش را در آغوش میکشد و از او مراقبت میکند.
زیر شعری چون شب هجران سیاه
خون به جای شیر دادش چندگاه
هوش مصنوعی: زیر سایه شعری که به شب غم و جدایی میماند، خون به جای شیر خرجش کرد.
آن چنان بیمار طفل دیده خورد
کش به خوناب جگر پرورده کرد
هوش مصنوعی: بیمار از شدت درد و رنج، حالتی مانند کودک بیمار دارد و به قدری عذاب میکشد که گویی جگرش را با درد و رنجی عمیق سیر کردهاند.
از خیال دوست چشمم دردمند
گر غباری داشت بر رویش فکند
هوش مصنوعی: چشمم به خاطر عشق دوست پر از درد است، اگر بر صورتش غباری هم نشسته باشد.
دیده را پیکار با دل چون برفت
تا بدان حد کز میانش خون برفت
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که چشم با دل در حال جنگ است و وقتی که این جنگ به اوج خود میرسد، خون از میان آن دو جاری میشود.
گه ز درد چشم و گاه از درد دل
روز و شب میکندم از دیوار گل
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر درد چشم و گاهی به خاطر درد دل، شب و روز از دیوار گل مراقبت میکردم.
نرگسم کز غنچه اندک بشکفید
لاله ای دیدم سیاهی ناپدید
هوش مصنوعی: نرگس من که به آرامی شکفته است، لالهای را دیدم که به طرز عجیبی غیب شده است.
نرگسی چون لاله پر خون تا به لب
نرگس احمر که دیدست ای عجب
هوش مصنوعی: نرگسی که مانند لاله در حال خونریزی است، تا لبهای نرگس سرخ را دیده، چه شگفتی!
بود بر خون ریختن چشمم دلیر
زانکه چشمم بود همچون چشم شیر
هوش مصنوعی: چشمم همچون چشم شیر، شجاع و نترس است و به همین خاطر بر ریختن خون، دلیرانه آمادهام.
بسته پیش مردمک خونین تتق
دامنش چون دامن آل افق
هوش مصنوعی: چشمهای خونین او مانند دامن آسمان غروب، برافراشته و نمایان است.
آتش دل شعله بر چشمم کشید
دودش اینک در سر کلکم رسید
هوش مصنوعی: آتش عشق در دل من شعلهور شده و دود آن به چشمانم رسیده است و اکنون این غم و اندوه در افکارم حضور دارد.
گر ز دل وز دیده خواهم گفت باز
این حکایت قصه ای گردد دراز
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از دل و چشمم بگویم، این داستان تبدیل به قصه ای طولانی خواهد شد.
نی سر افسانه بالله العظیم
کم سر خود نیست از امید و بیم
هوش مصنوعی: سر هر داستانی به خداوند بزرگ وابسته است و هیچ کس نمیتواند از امید و نگرانیهای خود جدا باشد.
پیر کرد اندر جوانی غربتم
سیر کرد از زندگانی غربتم
هوش مصنوعی: در جوانی به پیری رسیدم و زندگیام را در غربت گذراندم.
نی چه میگویم خدایا دست گیر
ناسپاسی نیست عذرم در پذیر
هوش مصنوعی: ای خدا، من چه بگویم؟ کمکی کن، زیرا من ناسپاس هستم و امیدوارم عذرم پذیرفته شود.
کارها موقوف وقتست ای اخی
با قضا بهتر بود گر کم چخی
هوش مصنوعی: اوقات و زمان بر انجام کارها تأثیرگذار است، ای دوست. بهتر است با قضا و قدر، آرامتر و با خیال راحت پیش برویم.
هر که پیش از وقت کاری پیش رفت
از پی نقصان کار خویش رفت
هوش مصنوعی: هر کسی که پیش از موعد و بدون آمادگی لازم کاری را آغاز کند، در نهایت با شکست و نقصان روبهرو خواهد شد.
هرچه پیش آید به جز تقدیر نیست
دفع حکم رفته را تدبیر نیست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در زندگی به وقوع میپیوندد، جز سرنوشت نیست و نمیتوان با تدبیر و تدبیر گذشته را تغییر داد.
تا بود روزی ز درد ابهرم
صاف شاهیکی به قاین کی خورم
هوش مصنوعی: تا زمانی که روزی از درد و غم رهایی داشته باشم، ترجیح میدهم به جای دیگر سفر نکنم و در قاین بمانم.
تا بود در بند هجران پای سخت
بر وصالم کی شود فیروزبخت
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دوری و جدایی هستم، چطور میتوانم به عشق و وصال برسم و به خوشبختی نایل شوم؟
هر کجانان پاره ای باید شکست
میکند تقدیرت آنجا پای بست
هوش مصنوعی: هر جا که بروی، بخشی از تقدیر تو وجود دارد که نمیتوانی از آن فرار کنی و سرنوشتت در آنجا رقم میخورد.
چون حواله شد به جای دیگر آب
در سر اندازد قضا از بس شتاب
هوش مصنوعی: وقتی که آب به مکانی دیگر منتقل میشود، سرنوشت بدون توجه به سرعت و شتاب، کار خود را انجام میدهد.
چون به جهد از ما نمیگردد قضا
بعد ازین ماییم و تسلیم و رضا
هوش مصنوعی: زمانی که تلاش ما بیفایده باشد و قضا و قدر به خواستههای ما توجهی نکند، از این به بعد ما باید تسلیم و راضی به آنچه هستیم باشیم.
هرچه پیش آید برآن انکار نیست
خلق را با نیک و با بد کار نیست
هوش مصنوعی: هر چیزی که اتفاق بیفتد، نمیتوان آن را انکار کرد و مردم در برابر کارهای خوب و بد هیچگونه تماسی ندارند.
بعد از آن یاری روان کردیم زود
بر نشست اسبی و غوشی در فزود
هوش مصنوعی: پس از آن rapidamente، یاری را روانه کردیم و به سرعت سوار بر اسبی شدم و بر تندی او افزوده شد.
تا ببیند کز فلک تقدیر چیست
در سقرلق این همه تأخیر چیست
هوش مصنوعی: تا ببیند که مقدر از آسمان چیست و چرا این همه تأخیر وجود دارد.
بعد روزی چند دیگر انتظار
بر سپاه غم سرآمد روزگار
هوش مصنوعی: پس از مدتی دیگر، انتظار بر لشکر غم به پایان میرسد و روزگار تغییر خواهد کرد.
دولت گم بوده باز آمد بدر
مژده آورد از پی فتح و ظفر
هوش مصنوعی: خوشی و خوشبختی که مدتی گم شده بود، دوباره بازگشته و خبر پیروزی و موفقیت را به همراه دارد.
از وصول مقدم آقا عمید
آنکه بادا عمر و جاهش بر مزید
هوش مصنوعی: به درخواست شما، میتوان گفت که در این بیت، شاعر به استقبال و خوشامدگویی به شخصی به نام آقا عمید میپردازد. او آرزو میکند که عمر این فرد طولانی باشد و مقام و جایگاهش روز به روز بالاتر و نافذتر شود. به عبارت دیگر، شاعر برای او بهترینها را آرزو میکند و به احترام و اهمیت او اشاره دارد.
شخص بی جان مراحی باز کرد
مرهم جان پر از کی باز کرد
هوش مصنوعی: فردی که جانش را از دست داده است، به تماشا به دنیای جدیدی پرداخته و در این دنیای تازه، درمانی برای روح زخمخوردهاش یافته است.
روز یکشنبه ز ابهر بامداد
در ربیع الاخره فیروز و شاد
هوش مصنوعی: در روز یکشنبه، صبح زود در فصل بهار، احساس سرزندگی و شادی میکنم.
رغم دشمن را بکام دوستان
باز گردیدیم سوی قهستان
هوش مصنوعی: با وجود دشمنان، به نفع دوستان بازگشتیم و به قهستان رفتیم.