گنجور

بخش ۱۱ - حکایت

عورتی در گوکچه دیدم سوگوار
اشک ریزان بر سر ره زار زار
روی می‌مالید خوش بر خاک گرم
با خدا می‌گفت رازی نرم نرم
بر سرش یک ساعتی بودم به پای
تا چه می‌خواهد به زاری از خدای
باخدا میگفت ای پروردگار
بنده ام هر چون که میخواهی بدار
لیک چون کردی بدین روزم اسیر
گر نکردم طاعتی بر من مگیر
خدمت کافر نمیدانم گذاشت
تا توانم طاعت امر تو داشت
مردی آن زن مرا مدهوش کرد
آتش غیرت دلم پر جوش کرد
پاره سنگ از دل بی‌درد به
زن که او مرد آمد از نامرد به
مرد را در سوز نارد درد خام
زن شرف دارد بسی بر مرد خام
زن به مردی کار شیر نر کند
آتشی باید که دودی بر کند
الاف عشق افسردگان را ناخوش است
کم ز دودی گر دلم بر آتش است
من به نفس از کافران محکم ترم
با خدا عصیان ظاهر میکنم
نی خدا را هیچ طاعت کرده ام
نی به پیغمبر شفاعت کرده ام
مردی آن هم ندارم کز خدای
عذر تقصیری بخواهم وای وای
آفتاب عمر بر دیوار شد
والله ار نفسم دمی بیدار شد
زندگانی خفته میدارد مرا
روزگار آشفته میدارد مرا
حسر تا غبنا دریغا روزگار
مست بودم سود کی دارد خمار
نقد عمرم صرف شد بر باطلی
جز پشیمانی ندارم حاصلی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سید محمدرضا شهیم

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عورتی در گوکچه دیدم سوگوار
اشک ریزان بر سر ره زار زار
هوش مصنوعی: چهره‌ای در کوچه دیدم که ناراحت و گریان بود و بر سر راهی پر از درد به حال خود زاری می‌کرد.
روی می‌مالید خوش بر خاک گرم
با خدا می‌گفت رازی نرم نرم
هوش مصنوعی: شخصی با لذت و آرامش، چهره‌اش را بر زمین گرم می‌مالد و در دل با خدا به طور راز آلودی سخن می‌گوید.
بر سرش یک ساعتی بودم به پای
تا چه می‌خواهد به زاری از خدای
هوش مصنوعی: مدتی در کنار او نشستم و تماشا کردم تا ببینم خداوند چه خواسته‌ای از او دارد و او چگونه به آن نیاز و خواسته‌اش با گریه و زاری پاسخ می‌دهد.
باخدا میگفت ای پروردگار
بنده ام هر چون که میخواهی بدار
هوش مصنوعی: با خدا سخن می‌گفت و می‌گفت: ای پروردگار، تو هر طور که می‌خواهی با بنده‌ات رفتار کن.
لیک چون کردی بدین روزم اسیر
گر نکردم طاعتی بر من مگیر
هوش مصنوعی: اما وقتی که مرا به این روز سخت گرفتار کردی، اگر من در طاعت تو کوششی نکردم، نکن که از من چیزی بخواهی.
خدمت کافر نمیدانم گذاشت
تا توانم طاعت امر تو داشت
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم خدماتی انجام دهم که به کافری مرتبط باشد، زیرا تا زمانی که قدرت انجام دستورات تو را دارم، تنها به انجام وظایف تو اهتمام می‌ورزم.
مردی آن زن مرا مدهوش کرد
آتش غیرت دلم پر جوش کرد
هوش مصنوعی: مردی آن زن مرا وادار به عشق ورزی کرد و آتش غیرت و احساسات عمیق درونم را شعله‌ور ساخت.
پاره سنگ از دل بی‌درد به
زن که او مرد آمد از نامرد به
هوش مصنوعی: سنگی که از دل کسی که درد را حس نمی‌کند بیرون آمده، به کسی که به او آسیب زده است، نشانه‌ای از ننگ و بی‌شرمی است.
مرد را در سوز نارد درد خام
زن شرف دارد بسی بر مرد خام
هوش مصنوعی: مردی که در برابر سختی‌ها و مشکلات زخم می‌خورد، از مردانی که خام و نادان هستند، ارزش و مقام بالاتری دارد.
زن به مردی کار شیر نر کند
آتشی باید که دودی بر کند
هوش مصنوعی: زنی که به مردی به خوبی و استواری عمل کند، نیاز به اراده‌ای قوی و قدرتی دارد که نتیجه‌اش را به وضوح نشان دهد.
الاف عشق افسردگان را ناخوش است
کم ز دودی گر دلم بر آتش است
هوش مصنوعی: عشق کسانی که ناراحت و افسرده‌اند، خوشایند نیست؛ چون در دل من آتش وجود دارد و حتی کم‌تر از دودی هم برای من راحتی ندارد.
من به نفس از کافران محکم ترم
با خدا عصیان ظاهر میکنم
هوش مصنوعی: من از کافران با ایمان‌ترم و گاهی به روشنی در مقابل خداوند گناه می‌کنم.
نی خدا را هیچ طاعت کرده ام
نی به پیغمبر شفاعت کرده ام
هوش مصنوعی: من هیچ کار نیکی برای خدا انجام نداده‌ام و به هیچ پیامبری نیز برای شفاعت درخواست نکرده‌ام.
مردی آن هم ندارم کز خدای
عذر تقصیری بخواهم وای وای
هوش مصنوعی: من هیچ مردی ندارم که از خداوند به خاطر خطاهایم عذرخواهی کند، افسوس!
آفتاب عمر بر دیوار شد
والله ار نفسم دمی بیدار شد
هوش مصنوعی: خورشید عمرم در حال غروب است، اما اگر نفس من یک لحظه بیدار شود، هنوز امیدوارم.
زندگانی خفته میدارد مرا
روزگار آشفته میدارد مرا
هوش مصنوعی: زندگی من را به خواب برده و حال و روزم را آشفته کرده است.
حسر تا غبنا دریغا روزگار
مست بودم سود کی دارد خمار
هوش مصنوعی: حسرت می‌خورم که در روزهایی که مست و شاداب بودم، حالا که به یاد می‌آورم، ارزش آن خوشی‌ها را نمی‌دانستم و حالا فقط غم و ناراحتی به سراغم آمده است.
نقد عمرم صرف شد بر باطلی
جز پشیمانی ندارم حاصلی
هوش مصنوعی: زندگی‌ام را بیهوده سپری کردم و اکنون تنها چیزی که به دست آورده‌ام، پشیمانی است.