بخش ۶ - پاسخ روز به شب
با صبا گفت: «دم مزن دیگر
به رسالت قدم بزن دیگر
باز گرد از همین قدر سوی شب
که: ز نادانی تو نیست عجب
چون تویی را چه حد پایه ماست؟
خود سواد تو عکس سایه ماست
گهگهت دل که همچو رخ سیه است
روشن از عکس شمعدان مه است
شمع مه گر نکردمی روشن
کی شدی گلخن تو چون گلشن؟
روی تاریک تو چو دود تنور
در خورد راستی مقابل نور
جای تو چاه تنگ و تار بود
کنج تاریک و نفت و غار بود
هر مقامی که باز پردازم
گهگهش سایه بر سر اندازم
چون شود عکس من از او خالی
خلوت آباد خود کنی حالی
در غلط اوفتادهای با خویش
سر و کاری نهادهای با خویش
از دماغت برون کنم سودا
نگذارم که دم زنی فردا
کی چنین بودی آمر و ناهی
که مرا زیردست میخواهی؟
به درازی خود مشو مغرور
تیرهتر هم نباشی از دیجور
من چنانت فرو برم به زمین
که ز من یاد ناوری پس از این
آمدم، برگ کار خویش بساز
تا قیامت ز تو نگردم باز»
خواست رخصت صبا و باز آمد
چون مشعوِذ که مهرهباز آمد
خواند هرگونه ز آفتاب خبر
کرد شب را چو دود زیر و زبر
هر جوابی که روز باز نوشت
همچو آتش فتاد در انگشت
بخش ۵ - بردن باد صبا پیام شب را از برای روز و آغاز پیکاره: شب فرستاد پیش روز رسولبخش ۷ - پیغام دوم شب برای روز: باز شب داد روز را پیغام
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
با صبا گفت: «دم مزن دیگر
به رسالت قدم بزن دیگر
هوش مصنوعی: با نسیم گفتم: «دیگر سخن نگو، فقط با رفتار و عمل خود نشان بده.»
باز گرد از همین قدر سوی شب
که: ز نادانی تو نیست عجب
هوش مصنوعی: به سوی شب برگرد، زیرا که نادانی تو جای تعجبی ندارد.
چون تویی را چه حد پایه ماست؟
خود سواد تو عکس سایه ماست
هوش مصنوعی: چقدر تو جایگاه والایی داری! وجود تو تنها بازتابی از ماست.
گهگهت دل که همچو رخ سیه است
روشن از عکس شمعدان مه است
هوش مصنوعی: دل تو هر لحظه مانند چهرهی سیاه روشن و نورانی است و این روشنی از تصویر مهتابی که بر روی شمعدان میتابد، نشأت میگیرد.
شمع مه گر نکردمی روشن
کی شدی گلخن تو چون گلشن؟
هوش مصنوعی: اگر من شمع را روشن نمیکردم، چگونه فضای تو به شادی و زیبایی یک باغ تبدیل میشد؟
روی تاریک تو چو دود تنور
در خورد راستی مقابل نور
هوش مصنوعی: تصویر چهرهات چون دودی است که از تنور برمیخیزد و در حالی که در سایه است، بر روی واقعیت نمایان میشود. در مقابل نور، حقیقت خود را نشان میدهد.
جای تو چاه تنگ و تار بود
کنج تاریک و نفت و غار بود
هوش مصنوعی: جای تو در یک چاه کوچک و تاریک بود که در گوشهای از آن، ظلمت و نفت و غاری وجود داشت.
هر مقامی که باز پردازم
گهگهش سایه بر سر اندازم
هوش مصنوعی: در هر جایگاهی که به آن میرسم، هر از گاهی سایهام را بر سر آن میافکنم.
چون شود عکس من از او خالی
خلوت آباد خود کنی حالی
هوش مصنوعی: وقتی تصویر من از او خالی شود، تو میتوانی فضای خالیات را آرام و آباد کنی.
در غلط اوفتادهای با خویش
سر و کاری نهادهای با خویش
هوش مصنوعی: تو در اشتباهی گرفتار شدهای و به نوعی به خودت مشغول شدهای.
از دماغت برون کنم سودا
نگذارم که دم زنی فردا
هوش مصنوعی: من اجازه نمیدهم که کارها و خیالاتت تو را وادار به حرف زدن کند، و اگر چنین کنی، به زودی همه چیز را ازت میگیرم.
کی چنین بودی آمر و ناهی
که مرا زیردست میخواهی؟
هوش مصنوعی: کی چنین بودهای که بخواهی مرا زیر دست خود داشته باشی و در مقام آمر و ناهی قرار بگیری؟
به درازی خود مشو مغرور
تیرهتر هم نباشی از دیجور
هوش مصنوعی: به خودت مغرور نشو و فکر نکن که با سختیهای زندگی بهتر میشوی.
من چنانت فرو برم به زمین
که ز من یاد ناوری پس از این
هوش مصنوعی: من چنان تو را به زمین میزنم که بعد از این کسی از تو یاد نخواهد کرد.
آمدم، برگ کار خویش بساز
تا قیامت ز تو نگردم باز»
هوش مصنوعی: به این معناست که من تصمیم میگیرم کارهای خود را بهطور صحیح و درست انجام دهم تا این که در هیچ زمانی از تو و ارتباطمان دور نشوم.
خواست رخصت صبا و باز آمد
چون مشعوِذ که مهرهباز آمد
هوش مصنوعی: صبا از خدا اجازه گرفت و بازگشت، مانند شعبدهبازی که دانههایش را به نمایش میگذارد.
خواند هرگونه ز آفتاب خبر
کرد شب را چو دود زیر و زبر
هوش مصنوعی: هر کسی بر اساس تابش خورشید، خبری از شب را میخواند، همچون دودی که در هم ریخته و آشفته است.
هر جوابی که روز باز نوشت
همچو آتش فتاد در انگشت
هوش مصنوعی: هر پاسخی که در روز روشن داده شود، مانند آتش به fingertips میچسبد و باعث سوختن میشود.