گنجور

بخش ۵ - بردن باد صبا پیام شب را از برای روز و آغاز پیکاره

شب فرستاد پیش روز رسول
«کای جهانگرد فتنه‌جوی فضول
هر شب از فتنهٔ تو تیره‌ترم
چند داری چو روز خیره‌سرم‌؟
هرچه بگریختم ز مشغله‌ای
آمدی در گرفته مشعله‌ای
همه برهم زدی ولایت من
برشکستی سپاه و رایت من
پای بیرون منه ز حد قیاس
بر رهم بیش از این مریز الماس
بعد از این ترک سرفرازی کن
با بزرگان به خرده‌بازی کن
با منت دست در ستم نشود
کارت از پیش بیش و کم نشود
تا به شام از سحر ستیز کنی
عاقبت هم ز من گریز کنی
چون سیاهان من خروج کنند
در افق بر مَعاقِب تو زنند
از تو چندان کشند کز بس خون
شود آلوده دامن گردون
تویی و مغرب و هزیمت خویش
سوی مشرق مکن عزیمت بیش
هم بر این شرط اگر قرار دهی
ترک آشوب و اضطرار دهی
خیز و گر نیز رای آن داری
سر ز مغز سبک گران داری
تا به دفع تو هم قیام کنم
بعد از این قصد انتقام کنم
یک شبیخون کنم به لشکر زنگ
که هزیمت بری به صد فرسنگ
قلم فتنه سرنگون کنمت
از حدود جهان برون کنمت»
آخرالامر ایلچی صبا شد
گشاده‌زبان و بسته‌قبا شد
راه مقصد گرفت مستعجِل
تا به خاور که بود سر منزل
رایتی دید با هزار شکوه
که برآورد سر ز قلهٔ کوه
خسروی تاج و تختش از آتش
چرخ در موکبش عماری‌کش
لشکری همچو ذره بیش از بیش
تیغ‌ها برکشیده از پس و پیش
یک دل و صد هزار سور و سرور
یک تن و صد هزار چشمه نور
شد ز هیبتْ صبا عرق‌ریزان
رفت چون ذرّه اوفتان خیزان
هرچه نزدیک‌تر به خور می‌شد
از تف و تاب گرم‌تر می‌شد
چون شود محترق صبا چون برق
از صبا تا سموم نبود فرق
گرچه طاقت نداشت هم خَش خَش
رفت چون باد در دم آتش
همه پیغام شب گزارد به روز
گرم شد مغز آفتاب از سوز
بانگ زد بر صبا که: «یاوہ مگوی
ظلمت از طبع آفتاب مجوی
تا که باشد شب محال‌اندیش
که فرستد به من رسالت خویش
از شب آوارہ‌تر دگر که‌بْوَد؟
زو جگرخواره‌تر بتر که‌بود؟
به تهوّر ز من سخن گوید
که‌بْوَد کاو سخن ز من گوید‌؟
کی برازد سیه‌گلیمی را
کاو براند چو من کریمی را؟
حکم بر من کند به آی و مآی
بنگرید آخر از برای خدای‌!»

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب فرستاد پیش روز رسول
«کای جهانگرد فتنه‌جوی فضول
هوش مصنوعی: شب به روز پیام داد: «ای مسافر کنجکاو و پرینش، به خروشی که در روز ایجاد می‌شود، توجه کن.».
هر شب از فتنهٔ تو تیره‌ترم
چند داری چو روز خیره‌سرم‌؟
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر مشکلاتی که تو برایم ایجاد می‌کنی، بیشتر در darkness فرو می‌روم. چقدر دیگر باید روزهای بی‌خیالی را تحمل کنم؟
هرچه بگریختم ز مشغله‌ای
آمدی در گرفته مشعله‌ای
هوش مصنوعی: هر چقدر که از یک مشکل فرار کردم، تو با یک مسئله جدید و ناراحت‌کننده‌تری به سراغم آمدی.
همه برهم زدی ولایت من
برشکستی سپاه و رایت من
هوش مصنوعی: تو همه چیز را به هم زدی و سلطنت و قدرت من را شکست دادی.
پای بیرون منه ز حد قیاس
بر رهم بیش از این مریز الماس
هوش مصنوعی: پایت را از اندازه و حدود خارج نکن، روحم را بیشتر از این با ناراحتی آزرده نکن.
بعد از این ترک سرفرازی کن
با بزرگان به خرده‌بازی کن
هوش مصنوعی: پس از این، با بزرگ‌ترها با احترام رفتار کن و به بازی‌های کوچک و بی‌اهمیت نپرداز.
با منت دست در ستم نشود
کارت از پیش بیش و کم نشود
هوش مصنوعی: با منت و نوازش کارهایی که به تو ظلم می‌شود، پیش نمی‌رود و هیچ چیزی در آن تغییر نمی‌کند.
تا به شام از سحر ستیز کنی
عاقبت هم ز من گریز کنی
هوش مصنوعی: تا صبح می‌کوشی و با من در نبردی، اما در پایان، سرانجام از من دور خواهی شد.
چون سیاهان من خروج کنند
در افق بر مَعاقِب تو زنند
هوش مصنوعی: زمانی که سیاه‌پوشان از دوردست‌ها بیرون بیایند، به نشانه تو به تحرکی می‌پردازند.
از تو چندان کشند کز بس خون
شود آلوده دامن گردون
هوش مصنوعی: از تو به اندازه‌ای می‌کشند و آسیب می‌زنند که آسمان هم از خون تو آلوده خواهد شد.
تویی و مغرب و هزیمت خویش
سوی مشرق مکن عزیمت بیش
هوش مصنوعی: تو هستی و در حال حاضر در جایگاه خود، پس به سمت شرق حرکت نکن و تصمیمات بیشتری نگیر که فقط شکست به دنبال خواهد داشت.
هم بر این شرط اگر قرار دهی
ترک آشوب و اضطرار دهی
هوش مصنوعی: اگر بر این اساس توافق کنی که از ایجاد هر گونه آشفتگی و بی‌قراری خودداری کنی،
خیز و گر نیز رای آن داری
سر ز مغز سبک گران داری
هوش مصنوعی: بلند شو و اگر می‌خواهی همچنان با فکر و رأی خوب و آزاد بمانی، از سنگینی بارهایی که بر دوشت هست، رهایی پیدا کن.
تا به دفع تو هم قیام کنم
بعد از این قصد انتقام کنم
هوش مصنوعی: برای جلوگیری از تو، تصمیم دارم که بعد از این علیه تو اقدام کنم و انتقام بگیرم.
یک شبیخون کنم به لشکر زنگ
که هزیمت بری به صد فرسنگ
هوش مصنوعی: می‌خواهم در یک حمله ناگهانی به دشمنی که در وضعیتی ناپایدار است، ضربه‌ای سخت بزنم که آنها مجبور شوند مسافتی طولانی عقب‌نشینی کنند.
قلم فتنه سرنگون کنمت
از حدود جهان برون کنمت»
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر این است که با قدرت نوشتن و قلم، می‌توانم هر گونه آشوب و فتنه‌ای را از بین ببرم و از مرزهای این دنیا دور کنم.
آخرالامر ایلچی صبا شد
گشاده‌زبان و بسته‌قبا شد
هوش مصنوعی: در نهایت، فرستاده‌ی نسیم صبحگاهی با کلامی شیوا و بی‌نهایت باز به سوی ما آمد، همانند کسی که قبای خود را بسته باشد، اما اکنون آماده‌ی بیان مطلبی مهم است.
راه مقصد گرفت مستعجِل
تا به خاور که بود سر منزل
هوش مصنوعی: یک فرد شتابزده و سریع، راهی را در پیش گرفت تا به سمت شرق برود، جایی که مقصد نهایی‌اش قرار داشت.
رایتی دید با هزار شکوه
که برآورد سر ز قلهٔ کوه
هوش مصنوعی: پرچمی را دیدم که با زیبایی و عظمت بسیار، از بالای یک کوه بلند به اهتزاز درآمده بود.
خسروی تاج و تختش از آتش
چرخ در موکبش عماری‌کش
هوش مصنوعی: شاهی که تاج و تختش به خاطر بلای آسمانی در حال سوختن است، در میانه کاروانش گلایه‌ای می‌کند.
لشکری همچو ذره بیش از بیش
تیغ‌ها برکشیده از پس و پیش
هوش مصنوعی: لشکری مثل ذرات ریز، تعداد زیادی شمشیر را از جلو و عقب آماده کرده‌اند.
یک دل و صد هزار سور و سرور
یک تن و صد هزار چشمه نور
هوش مصنوعی: یک دل با میلیون‌ها شادابی و خوشحالی، و یک نفر با صدها منبع روشنایی و نور.
شد ز هیبتْ صبا عرق‌ریزان
رفت چون ذرّه اوفتان خیزان
هوش مصنوعی: باد با قوت و عظمت خود چنان تأثیری بر جا گذاشت که عرق بر پیشانی‌اش نشست و او مانند دانه‌ای که به زمین بیفتد، به حرکت درآمد.
هرچه نزدیک‌تر به خور می‌شد
از تف و تاب گرم‌تر می‌شد
هوش مصنوعی: هرچه به خورشید نزدیک‌تر می‌شد، حرارت و گرمای آن بیشتر می‌شد.
چون شود محترق صبا چون برق
از صبا تا سموم نبود فرق
هوش مصنوعی: زمانی که نسیم بهاری به اوج خود می‌رسد، مانند برق می‌زند و دیگر فرقی بین خنکی آن و گرمای سوزان نیست.
گرچه طاقت نداشت هم خَش خَش
رفت چون باد در دم آتش
هوش مصنوعی: هرچند که او نتوانست آرامش خود را حفظ کند، اما به سرعت و با شدت مانند بادی که در آتش می‌وزد، حرکت کرد.
همه پیغام شب گزارد به روز
گرم شد مغز آفتاب از سوز
هوش مصنوعی: همه پیام‌های شب را به روز منتقل کردند و در نتیجه، گرما باعث شد که مغز آفتاب از سوزش داغ شود.
بانگ زد بر صبا که: «یاوہ مگوی
ظلمت از طبع آفتاب مجوی
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی به صدا درآمد و گفت: «ای عشق! از تاریکی‌ها نگو و هجوم نور خورشید را فراموش نکن.»
تا که باشد شب محال‌اندیش
که فرستد به من رسالت خویش
هوش مصنوعی: تا زمانی که شب‌هایی وجود دارد که غیرممکن به نظر می‌رسند، نمی‌توانم پیام و رسالت خود را از طرف او دریافت کنم.
از شب آوارہ‌تر دگر که‌بْوَد؟
زو جگرخواره‌تر بتر که‌بود؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آیا کسی می‌تواند بی‌خانمانی و بی‌جانی را بیشتر از شب تجربه کند؟ و اینکه آیا کسی می‌تواند از درد و رنجی که به دل دارد، بیشتر از این احساس عمیق باشد؟
به تهوّر ز من سخن گوید
که‌بْوَد کاو سخن ز من گوید‌؟
هوش مصنوعی: او با شجاعت و بی‌پروایی از من سخن می‌گوید، اما آیا می‌داند که آن کسی که درباره من صحبت می‌کند، چه کسی است؟
کی برازد سیه‌گلیمی را
کاو براند چو من کریمی را؟
سیه‌گلیم کنایه است از آدم بدبخت.
حکم بر من کند به آی و مآی
بنگرید آخر از برای خدای‌!»
آی و مای یعنی بیا و میا