گنجور

بخش ۴ - در سبب نظم این مثنوی و گفتگوی شاعر با شب

شب نوروز در خرابهٔ خویش
جام و جان و من و قرابۀ خویش
خالی‌السیر بود پنداری
بی‌خبر بودم آن شب تاری
بحث محروم کرد و نومیدم
شب عیش از وصال خورشیدم
جام و جان و قرابهٔ روح‌افزای
تن بی‌جان من ستم‌فرسای
تا نگویی مگر قرابهٔ می
نه تصور چنین مکن هی هی‌!
شیشه‌ای داشتم ز خونابه
پر چنان کز شراب قرابه
دیگران در نشاط نوروزی
من دلخسته با جگرسوزی
نه کسم هم‌زبان به غیر قلم
نه به جز دفترم کسی محرم
مژه از خون دیده جدول‌کش
جگر از سوز سینه پر‌آتش
چون بوَد بنده‌ای چو من مظلوم‌؟
از بساط خدایگان محروم‌؟
بزم شاه جهان خوش و خرم
صحن بستان‌سرا چو باغ ارم
خاصه جشن مبارک سر سال
سرو در رقص و بلبل اندر حال
بندگان دگر به عیش و سرور
گشته مشغول و من چنین مهجور‌؟
ناسپاسی و ناشکیبایی
هر دو حاصل ز ناتوانایی
نه غلط می‌کنم‌، چه می‌گویم‌!
بود در قبلۀ رضا رویم
خاطِب خاطرم به عون الله
رفته بر منبر مناقب شاه
شکرها از وجود او می‌کرد
ذکر انعام وجود او می‌کرد
متحیر بمانده در صفتش
که برون بُد ز حد معرفتش
شد میان من و شب از کم و بیش
سخنی چند حسب حالت خویش
شب روشن‌دل سیه‌جامه
گفت: «خامی مکن بزن خامه
نظم کن ماجرای من با روز
ندهم مهلت این شبت تا روز
نامه نظم تو بهانه کنم
قصه‌ای پیش شه روانه کنم
تا مرا از عذاب برهاند
دادم از آفتاب بستاند»
گفتم: «اندر حضور به باشد
تا که بر‌حق‌تر و فره باشد
بی‌توسط سخن نیاید راست
متوسط میان خوف و رجاست
تا توسط میان ما نشود
حق و باطل ز هم جدا نشود
ماجرا هردو در میان آرید
گر به انصاف و داد بسپارید
ورنه زان پس به بارگاه روید
هردو با هم به دادخواه روید»
گفت: «اضداد جمع کی بوده‌ست؟
راه شب پیش شمع کی بوده‌ست؟
هرکجا من درآیم او برود
هرگز این ماجرا نکو نرود»
از سیاهان مطبخی در حال
نامزد کرد قاصدی چو نکال
قاصد آنگه پیام برد و برفت
همچو دود سیه به تاب و به تفت
چون به مشرق رسید صبح بتافت
بیش رفتن دگر مجال نیافت
باز گردید همچو باد دَبور
در زمانی برفت راهی دور
آمد و زینهار خواست ظلوم
که: «نرفته‌ست پیش آتش موم
نیستم مرد این رساله و راه
عذر عجزم ز عفو خویش بخواه»
چون بدانست شب که معذور است
عجز موسی و آتش طور است
گفت: «هان، مصلحت چه می‌بینی؟
سلطنت کی رود به سِکینی
هست این کار کار ناباکی
باد در چشم او زند خاکی»
گفتم: «این را به پای باد صباست
هر که دیگر رود به دست هباست»
باد را در زمان طلب فرمود
تا بدان بندگی قیام نمود
درد را چون نبود درمانش
بست حالی کمر به فرمانش
در میان شد مقدّم نقبا
قُدوۀ سالکان برید صبا
پیشم آمد پس از سؤال و جواب
آخرالامر بر طریق صواب
گفت: «من بی‌غرض میان بندم
که به خیر است قطع و پیوندم»
با شب این مصلحت قرار گرفت
هم بر این طالع اختیار گرفت

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شب نوروز در خرابهٔ خویش
جام و جان و من و قرابۀ خویش
هوش مصنوعی: در شب نوروز در ویرانه‌های خود، جام و جانم و ارتباط نزدیکم با وجودم را در کنار هم دارم.
خالی‌السیر بود پنداری
بی‌خبر بودم آن شب تاری
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد در آن شب تاریک، احساس تنهایی و بی‌خبری داشتم، گویی در یک دنیای خالی و بدون مسیر به سر می‌بردم.
بحث محروم کرد و نومیدم
شب عیش از وصال خورشیدم
هوش مصنوعی: بحث و جدل باعث شد که از شادی و خوشی دور بمانم و در شب تاریک به سر ببرم، در حالی که به وصال خورشید و روشنی آن امید داشتم.
جام و جان و قرابهٔ روح‌افزای
تن بی‌جان من ستم‌فرسای
هوش مصنوعی: جام و کاسه‌ای که روح و زندگی را به تن بی‌جان من می‌بخشد، باعث تحمل زحمت‌های من شده است.
تا نگویی مگر قرابهٔ می
نه تصور چنین مکن هی هی‌!
هوش مصنوعی: هرگز تصور نکن که بدون گفتن و بیان، مانند جرعه‌ای از شراب، می‌توانی به این حالت و احساس دست یابی. پرهیز کن از چنین تصوری!
شیشه‌ای داشتم ز خونابه
پر چنان کز شراب قرابه
هوش مصنوعی: من شیشه‌ای داشتم که از خون و خیس مملو بود، مانند شیشه‌ای که از شراب پر شده باشد.
دیگران در نشاط نوروزی
من دلخسته با جگرسوزی
هوش مصنوعی: در حالی که دیگران از شادی و نشاط نوروز بهره‌مندند، من با دلی غمزده و دردی عمیق دست و پنجه نرم می‌کنم.
نه کسم هم‌زبان به غیر قلم
نه به جز دفترم کسی محرم
هوش مصنوعی: نه کسی را دارم که با او هم‌صحبت شوم و نه کسی را جز دفترم که به رازهایم آگاه باشد.
مژه از خون دیده جدول‌کش
جگر از سوز سینه پر‌آتش
هوش مصنوعی: اشک‌هایی که از چشم می‌ریزد، مانند جوی‌های خونی است و دل از آتش سوزان سینه پر شده است.
چون بوَد بنده‌ای چو من مظلوم‌؟
از بساط خدایگان محروم‌؟
هوش مصنوعی: آیا در عالم مانند من بنده‌ای هست که این‌قدر مظلوم باشد؟ چه بسیارند کسانی که از نعمت‌های بزرگ خداوند بی‌بهره‌اند.
بزم شاه جهان خوش و خرم
صحن بستان‌سرا چو باغ ارم
هوش مصنوعی: محفل پادشاه جهان پر از شادی و نشاط است و محوطه باغی که مانند باغ ارم زیبا و دل‌انگیز است.
خاصه جشن مبارک سر سال
سرو در رقص و بلبل اندر حال
هوش مصنوعی: به ویژه در جشن خوش‌آمد سال جدید، سرو در حال رقص و بلبل در حال آواز خواندن هستند.
بندگان دگر به عیش و سرور
گشته مشغول و من چنین مهجور‌؟
هوش مصنوعی: دیگران در خوشی و شادمانی به سر می‌برند، اما من در تنهایی و دوری از آن‌ها قرار دارم.
ناسپاسی و ناشکیبایی
هر دو حاصل ز ناتوانایی
هوش مصنوعی: بی‌احترامی و بی‌طاقتی هر دو نتیجه ضعف و ناتوانی هستند.
نه غلط می‌کنم‌، چه می‌گویم‌!
بود در قبلۀ رضا رویم
هوش مصنوعی: من اشتباه نمی‌کنم، نمی‌دانم چه می‌گویم! در حقیقت، در برابر قبله‌ رضا قرار دارم.
خاطِب خاطرم به عون الله
رفته بر منبر مناقب شاه
هوش مصنوعی: محبت و یاد تو به یاری خدا بر روی منبر فضایل و خوبی‌های بزرگ‌ترین پادشاه بر من روشنایی می‌بخشد.
شکرها از وجود او می‌کرد
ذکر انعام وجود او می‌کرد
هوش مصنوعی: شکرگزاری و ذکر نعمت‌های او، از وجودش برمی‌خیزد.
متحیر بمانده در صفتش
که برون بُد ز حد معرفتش
هوش مصنوعی: شخص در شگفتی و حیرت از ویژگی‌های او مانده، به‌طوری که درک و شناخت او فراتر از توانایی‌های اوست.
شد میان من و شب از کم و بیش
سخنی چند حسب حالت خویش
هوش مصنوعی: در دل شب، گفتگویی میان من و آن شب در مورد کمبودها و فراوانی‌های زندگی رخ داد، که به حال و وضعیت من بستگی داشت.
شب روشن‌دل سیه‌جامه
گفت: «خامی مکن بزن خامه
هوش مصنوعی: دل شب که لباس سیاه بر تن دارد، گفت: «غفلت نکن و با دست‌خط خود بر این صفحه بنویس.»
نظم کن ماجرای من با روز
ندهم مهلت این شبت تا روز
هوش مصنوعی: نظم و ترتیب بده به داستان من، به طوری که شب را به من مهلت ندهی تا روز بیاید.
نامه نظم تو بهانه کنم
قصه‌ای پیش شه روانه کنم
هوش مصنوعی: من نامه‌ای زیبا از دیوانگی تو می‌نویسم و آن را به شکل داستانی به شاه می‌فرستم.
تا مرا از عذاب برهاند
دادم از آفتاب بستاند»
هوش مصنوعی: برای آنکه از عذاب رهایی یابم، چیزی از زیبایی‌های زندگی را به او بخشیدم.
گفتم: «اندر حضور به باشد
تا که بر‌حق‌تر و فره باشد
هوش مصنوعی: گفتم: «در جمع و در کنار هم بهتر است تا که حق روشن‌تر و شاداب‌تر شود.»
بی‌توسط سخن نیاید راست
متوسط میان خوف و رجاست
هوش مصنوعی: سخن به‌طور مستقیم نمی‌تواند درست باشد؛ بلکه باید بین ترس و امید، تعادل برقرار کرد.
تا توسط میان ما نشود
حق و باطل ز هم جدا نشود
هوش مصنوعی: تا زمانی که حقیقت و نادرستی از یکدیگر مشخص نشوند و بین ما فاصله‌ای وجود نداشته باشد، نمی‌توانیم به درک روشنی برسیم.
ماجرا هردو در میان آرید
گر به انصاف و داد بسپارید
هوش مصنوعی: اگر هر دو طرف داستان را مطرح کنید و آن را به انصاف و عدالت بسپارید، ماجرا به خوبی حل خواهد شد.
ورنه زان پس به بارگاه روید
هردو با هم به دادخواه روید»
هوش مصنوعی: در غیر این صورت، پس از این، هر دو به کاخ سلطنتی می‌روند و به دنبال عدالت می‌گردند.
گفت: «اضداد جمع کی بوده‌ست؟
راه شب پیش شمع کی بوده‌ست؟
هوش مصنوعی: سوال می‌کند: «چه زمانی جمع ضدها وجود داشته است؟ و کی شب در کنار شمع قرار گرفته؟»
هرکجا من درآیم او برود
هرگز این ماجرا نکو نرود»
هوش مصنوعی: هر کجا که من حضور پیدا کنم، او نیز می‌رود و این وضعیت هرگز به خوبی پیش نمی‌رود.
از سیاهان مطبخی در حال
نامزد کرد قاصدی چو نکال
هوش مصنوعی: در حال حاضر، در میان کسانی که در صف انتظارند و در آتش اشتیاق قرار دارند، خبررسانی در حال انجام است که نشان می‌دهد خبرهایی تازه و مهم در راه است.
قاصد آنگه پیام برد و برفت
همچو دود سیه به تاب و به تفت
هوش مصنوعی: پیام‌رسان به سرعت رفت و ناپدید شد، مانند دودی سیاه که به شدت می‌رقصد و به آرامی محو می‌شود.
چون به مشرق رسید صبح بتافت
بیش رفتن دگر مجال نیافت
هوش مصنوعی: وقتی صبح به سمت شرق رسید و نورش آغاز شد، دیگر فرصتی برای ادامه رفتن باقی نماند.
باز گردید همچو باد دَبور
در زمانی برفت راهی دور
هوش مصنوعی: بازگردید مانند باد تند که در زمانی طولانی به سفر رفته است.
آمد و زینهار خواست ظلوم
که: «نرفته‌ست پیش آتش موم
هوش مصنوعی: او آمد و از مظلوم درخواست کرد که: «موم پیش آتش نرفته است.»
نیستم مرد این رساله و راه
عذر عجزم ز عفو خویش بخواه»
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر می‌گوید که من اهل این موضوع نیستم و نمی‌توانم در این زمینه خوب عمل کنم. از این رو، از تو می‌خواهم که عذر کم‌توانی‌ام را ببخشی.
چون بدانست شب که معذور است
عجز موسی و آتش طور است
هوش مصنوعی: وقتی شب فهمید که ناتوانی موسی به خاطر شرایط خاص است و آتش در کوه طور وجود دارد، معذور نیست.
گفت: «هان، مصلحت چه می‌بینی؟
سلطنت کی رود به سِکینی
هوش مصنوعی: او پرسید: «به نظر تو چه چیزی برای مصلحت است؟ آیا سلطنت آرامش خواهد یافت؟»
هست این کار کار ناباکی
باد در چشم او زند خاکی»
هوش مصنوعی: این کار از جانب ناباکی است و مانند گرد و غبار در چشمان او تأثیر می‌گذارد.
گفتم: «این را به پای باد صباست
هر که دیگر رود به دست هباست»
هوش مصنوعی: گفتم: «این چیزها به خاطر نسیم خوش عطر صباست و هر کس به غیر از آن برود، به دست بادی بی‌فایده خواهد افتاد.»
باد را در زمان طلب فرمود
تا بدان بندگی قیام نمود
هوش مصنوعی: باد را خواست تا به امرش پاسخ دهد و به اطاعت از او بپردازد.
درد را چون نبود درمانش
بست حالی کمر به فرمانش
هوش مصنوعی: وقتی دردی وجود دارد و درمانی برای آن نیست، باید با آن کنار بیایی و خود را برای پذیرش شرایط آماده کنی.
در میان شد مقدّم نقبا
قُدوۀ سالکان برید صبا
هوش مصنوعی: در میان جمع، پیشوایان قرار گرفتند و راهنمایی برای سالکان دینی که به سوی حقیقت می‌روند، درخشان بود. وزش نسیم نیز این فضا را تلطیف می‌کند.
پیشم آمد پس از سؤال و جواب
آخرالامر بر طریق صواب
هوش مصنوعی: پس از پرسش و پاسخ، در نهایت حقیقتی به راستی درست برایم روشن شد.
گفت: «من بی‌غرض میان بندم
که به خیر است قطع و پیوندم»
هوش مصنوعی: او گفت: «من بدون هیچ نیت خاصی در بین این دو رابطه‌ای برقرار می‌کنم که شاید به نفع باشد و به قطع یا پیوند برخیزد.»
با شب این مصلحت قرار گرفت
هم بر این طالع اختیار گرفت
هوش مصنوعی: با شب به توافق رسید و برای سرنوشت خود انتخابی انجام داد.