گنجور

بخش ۲۲ - داستان میراث قطب الدین حیدر

حیدر زاوه قدوه ابدال
قاید و سالک طریق کمال
بود مردی ز دوستان خدای
کفر و دین برفکنده بی سروپای
چون برفت از میانه شیخ کبیر
زو نَمَد ماند و آهن و زنجیر
هر کسی دست زد در آن میراث
بی خبر از زراعت تراث
ظاهرش برگرفت و شد خشنود
سرّ حیدر کسی نگفت چه بود
نه مراد از شعار او رنگ است
نه سلاح خصومت و جنگ است
بر سر این گنج خازنی دارد
ظاهر امر باطنی دارد
یعنی ای خواجه باش رنگ پذیر
دیو شهوت مدار بی زنجیر
نفس را چون نمد بمال نخست
تا نمد در سرت نماید چست
بر فروز آتش محبت سخت
کفر و دین را بسوز بُنگه و رخت
رنگ مردان به رنگ نتوان داشت
به سفال و به پنگ نتوان داشت
مرد را سینه پاک باید و صاف
از جل و جامه چند دعوی و لاف
هر که را اندرون بود ناپاک
کی نمازی شود به آب و به خاک
صادقان را به رنگ حاجت نیست
لعل کان را به سنگ حاجت نیست
لیک چون اهل راز مستورند
به شعار و به رنگ معذورند
که نه عارف به کهنه خلقان‌اند
مثل گنج و کنج ویران‌اند
خلق از آنها که خضر را بینند
بیش پشمینه ای نمی بینند
ظاهر کوه و جای کان پیداست
کس نداند ولی که گنج کجاست
گر نه اندر پناه کان بودی
لعل چون سنگ رایگان بودی
خرقه سرپوش سرّ مردان است
هر که پوشیده ماند مرد آن است
سرّ پوشیدگان غیب این است
لیک نزدیک خلق عیب این است
با خود این عهد معتبر دارم
که چو این قصه بیش بردارم
گر رضای توام شود حاصل
متقبل شوم به جان و به دل
کز همه خوب و زشت باز آیم
از جحیم و بهشت بازآیم
پای در دامن صلاح کشم
دست در آستین ز راح کشم
راستی هرکه زاد مهتر شد
توبه کن گو گرش میسّر شد
چو دوتا گردن است مرد زنان
گوشه باید گرفتنش چو کمان
هم گرانی بود پس از پنجاه
درهم آمیختن سفید و سیاه
ماجرایی به مجلس آوردن
با جوانان مخالطت کردن
بعد از این شد گران گرانی من
تلخ شد ذوق زندگانی من
آدمی را در این سرای دو در
نیست یکدم ز اکل و شرب به سر
گرچه از هر دو ناگزیر بود
باز از این هر دو در زحیر بود
نان نبینی که چون بود تازه
می دهد لذتی به اندازه
چون شد آسوده در بن کرسان
شد به ذوق و به طعم دیگرسان
آب چون ساکن غدیر بود
با لطافت که هست پیر بود
می که روح معاشران باشد
چون کهن گشت هم گران باشد
ار رهی همچو تا قبول شود
چه عجب گر ملک ملول شود
بنده شاید چو شد ضعیف و نحیف
گر گرانی خود کند تخفیف
هم تو دانی و هم خدا داند
که نزاری به خویش نتواند
بی رضای تو دم برآوردن
جز به امر تو آب و نان خوردن
من یقینم اگر چه من چو سگم
که همه مهر توست خون و رگم
چون کنم بر تو عرضه اسراری؟
که تو دانی و من که ام باری
چون تو دانی مرا ز بعد خدا
که کند راست از دروغ جدا
از تو چیزی نکرده ام پنهان
بر تو نگزیده ام کسی به جهان
نیک و بد با تو در میان بوده است
چه کنم سود من زیان بوده است
تو بمان دوستکام و دشمن مال
پس ضمیر تو شاهد احوال
گرچه بر بنده عیب می جویند
همه آنچ از خود اند می گویند
نکند شاه بد چو بی راهان
به سخن ریزه غرض خواهان
گر از این در هزار باز بود
دل پاک تو پاکباز بود
گر کسی را عجب نماید راست
بس عجب نیست ترک راست کراست؟
راستان کز نظر نشان طلبند
راستی از خم کمان طلبند
در خرابات عشق مردان اند
کاسمان را چو آس گردانند
گر در آن جمع راستی نبُدی
شیخ را باز خواستی نبدی
نظر راستی مؤثر شد
ور نه شیخ از چه واقف سرّ شد
تا به خود هم ز خود نظر نکند
بیخودی را ز خود خبر نکند
جان به جان، دل به دل مقابل شد
دل و جان را مراد حاصل شد
چون دویی از میانه برخیزد
عذر و دفع و بهانه برخیزد
عقل و وهم و خیال محو شوند
فارغ از وضع صرف و نحو شوند
ملک جان عالمی فرو گیرد
بعد از این رونقی نکو گیرد
همه هیچ است و هیچ هرچه جز اوست
همه رین است اگر همه نیکوست
شرک با دوست در نمی گنجد
هرچه جز اوست در نمی گنجد
که به روحش سلام باد از ما
خوب گفته است احکم الحکما
«این همه طمطراق بیهوده است
عقل جز راستی نفرموده است»
راستی نقش اگر بباخته ام
چه کنم با قضا بساخته ام
همه توفیر من زیان بوده است
شرک البته در میان بوده است
خودپرستی بتر ز عزّی و لات
بر پیام آور خدا صلوات

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حیدر زاوه قدوه ابدال
قاید و سالک طریق کمال
هوش مصنوعی: حیدر، الگویی از تغییر و تحول است و به عنوان پیشوای کامل در مسیر رشد و کمال شناخته می‌شود.
بود مردی ز دوستان خدای
کفر و دین برفکنده بی سروپای
هوش مصنوعی: مردی از دوستان خدا وجود داشت که در دنیای کفر و دین به صورت بی‌هویت و بدون هیچ‌گونه پایه و بنیادی کنار گذاشته شده بود.
چون برفت از میانه شیخ کبیر
زو نَمَد ماند و آهن و زنجیر
هوش مصنوعی: وقتی که شیخ بزرگ از میان رفت، تنها نیایش و غم و زنجیرهای دلتنگی باقی ماند.
هر کسی دست زد در آن میراث
بی خبر از زراعت تراث
هوش مصنوعی: هر کس که به آن میراث دست می‌زند، از تلاش و زحمت‌هایی که برای به دست آوردن آن شده، بی‌خبر است.
ظاهرش برگرفت و شد خشنود
سرّ حیدر کسی نگفت چه بود
هوش مصنوعی: ظاهر یک فرد تغییری کرد و خوشنودی او را به دنبال داشت، اما هیچ‌کس ندانست که در دل او چه می گذرد.
نه مراد از شعار او رنگ است
نه سلاح خصومت و جنگ است
هوش مصنوعی: شعار او به معنای رنگ یا نشانه‌های ظاهری نیست و همچنین به معنای سلاح و دشمنی نیز نمی‌باشد.
بر سر این گنج خازنی دارد
ظاهر امر باطنی دارد
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به این که بر روی یک گنج و ثروت، فردی وجود دارد که در ظاهر خود، ویژگی‌های خاصی دارد، اما در باطن، اسرار و عمق بیشتری نهفته است. این می‌تواند به این معنا باشد که گاهی اوقات آن چه در اولین نگاه دیده می‌شود، فقط سطح موضوع است و حقیقت و عمق واقعی در زیر آن نهفته است.
یعنی ای خواجه باش رنگ پذیر
دیو شهوت مدار بی زنجیر
هوش مصنوعی: ای آقای من، خود را از تأثیرات رنگ و احساسات هوس‌انگیز دور نگه‌دار و به دام نیفت.
نفس را چون نمد بمال نخست
تا نمد در سرت نماید چست
هوش مصنوعی: ابتدا باید نفس خود را مانند نمد نرم و انعطاف‌پذیر بسازی تا بتوانی آن را به خوبی درک کنی و نسبت به آن چالاک باشی.
بر فروز آتش محبت سخت
کفر و دین را بسوز بُنگه و رخت
هوش مصنوعی: محبت را در دل مانند آتش روشن کن؛ این آتش می‌تواند هرگونه باور و اعتقاد را در هم بشکند و نابود کند.
رنگ مردان به رنگ نتوان داشت
به سفال و به پنگ نتوان داشت
هوش مصنوعی: رنگ و شخصیت واقعی مردان را نمی‌توان به رنگ سفال نسبت داد و نمی‌توان آنها را با رنگ و ظاهری سطحی تعریف کرد.
مرد را سینه پاک باید و صاف
از جل و جامه چند دعوی و لاف
هوش مصنوعی: انسان باید دل و نیت پاکی داشته باشد و از تظاهر به بزرگ‌منشی و ادعاهای بیهوده پرهیز کند.
هر که را اندرون بود ناپاک
کی نمازی شود به آب و به خاک
هوش مصنوعی: هر کسی که در درونش ناپاکی و آلایش باشد، نمی‌تواند با شست‌وشو و پاک کردن ظاهری، پرهیزگار و پاک محسوب شود.
صادقان را به رنگ حاجت نیست
لعل کان را به سنگ حاجت نیست
هوش مصنوعی: صادقان نیازی به رنگ و ظاهر ندارند، مانند لعل که به سنگ بی‌نیاز است.
لیک چون اهل راز مستورند
به شعار و به رنگ معذورند
هوش مصنوعی: اما افرادی که اسرار را در دل دارند، به خاطر شعارها و ظواهرشان قابل معذرت‌خواهی هستند.
که نه عارف به کهنه خلقان‌اند
مثل گنج و کنج ویران‌اند
هوش مصنوعی: عارفان به قدیمی‌های ناشناخته شباهت دارند که مانند گنجی در یک ویرانه پنهان هستند.
خلق از آنها که خضر را بینند
بیش پشمینه ای نمی بینند
هوش مصنوعی: تنها تعدادی از مردم هستند که همچون خضر (شخصیتی در فرهنگ اسلامی) را می‌بینند و در حیاتشان قرار می‌دهند و دیگران کمتر قادر به درک آنان هستند.
ظاهر کوه و جای کان پیداست
کس نداند ولی که گنج کجاست
هوش مصنوعی: ظاهر کوه و مکان معادن مشخص است، اما هیچ‌کس نمی‌داند که گنج واقعی کجا پنهان است.
گر نه اندر پناه کان بودی
لعل چون سنگ رایگان بودی
هوش مصنوعی: اگر در سایه‌ی آن کان precious (معدن)، لعل (گوهر) نبودی، ارزش آن به اندازه‌ی سنگ می‌بود و بی‌قیمت بود.
خرقه سرپوش سرّ مردان است
هر که پوشیده ماند مرد آن است
هوش مصنوعی: پوشش عرفانی و معنوی، محافظتی برای اسرار مردان خداوند است، و کسی که این پوشش را بر تن دارد، حقیقتاً مردی است با تمامی ویژگی‌های مرتبط.
سرّ پوشیدگان غیب این است
لیک نزدیک خلق عیب این است
هوش مصنوعی: راز پنهان شدگان در عالم غیب این است که وقتی به نزد مردم می‌آیند، چیزی از آن حقیقت را نمی‌توانند آشکار کنند و این برای آنان عیب به حساب می‌آید.
با خود این عهد معتبر دارم
که چو این قصه بیش بردارم
هوش مصنوعی: من با خودم عهد کرده‌ام که وقتی این داستان را بنویسم، دیگر به آن ادامه نخواهم داد.
گر رضای توام شود حاصل
متقبل شوم به جان و به دل
هوش مصنوعی: اگر رضایت تو به دست آید، با کمال میل و با تمام وجودم آماده‌ام تا از جان و دل پذیرای آن باشم.
کز همه خوب و زشت باز آیم
از جحیم و بهشت بازآیم
هوش مصنوعی: من از همه خوبی‌ها و بدی‌ها بازمی‌گردم، و از آتش جهنم و باغ بهشت هم دوباره برمی‌گردم.
پای در دامن صلاح کشم
دست در آستین ز راح کشم
هوش مصنوعی: من به دامان خوبی‌ها می‌روم و دستم را به آستین دوست می‌زنم تا از درد و رنج خارج شوم.
راستی هرکه زاد مهتر شد
توبه کن گو گرش میسّر شد
هوش مصنوعی: هر کسی که به مقام رفیع‌تری رسید، باید توبه کند، حتی اگر این موفقیت برایش آسان شده باشد.
چو دوتا گردن است مرد زنان
گوشه باید گرفتنش چو کمان
هوش مصنوعی: وقتی دو نفر در زندگی به هم نزدیک می‌شوند، مرد باید مانند یک تیر کمان در کمال دقت و توجه، زن را در آغوش بگیرد.
هم گرانی بود پس از پنجاه
درهم آمیختن سفید و سیاه
هوش مصنوعی: اگر پس از پنجاه درهم، سفید و سیاه با هم آمیخته شوند، همچنان گران‌قیمت خواهند بود.
ماجرایی به مجلس آوردن
با جوانان مخالطت کردن
هوش مصنوعی: در جمع جوانان حضور پیدا کردن و با آن‌ها ارتباط برقرار کردن.
بعد از این شد گران گرانی من
تلخ شد ذوق زندگانی من
هوش مصنوعی: پس از این، زندگی برایم سنگین و دشوار شد و لذت زندگی‌ام به تلخی گرایید.
آدمی را در این سرای دو در
نیست یکدم ز اکل و شرب به سر
هوش مصنوعی: انسان در این عالم مادی، فقط برای لحظه‌ای زندگی می‌کند و در این مدت باید از خوراک و نوشیدنی بهره‌مند شود.
گرچه از هر دو ناگزیر بود
باز از این هر دو در زحیر بود
هوش مصنوعی: هرچند که از هر دو گزینه چاره‌ای نبود، اما در نهایت از این دو هم به نوعی در رنج و زحمت بود.
نان نبینی که چون بود تازه
می دهد لذتی به اندازه
هوش مصنوعی: نان تازه، لذتی بی‌نظیر دارد که نمی‌توان آن را با چیز دیگری مقایسه کرد.
چون شد آسوده در بن کرسان
شد به ذوق و به طعم دیگرسان
هوش مصنوعی: زمانی که او در دل کرسان آرام گرفت، از لذت و طعم متفاوتی برخوردار شد.
آب چون ساکن غدیر بود
با لطافت که هست پیر بود
هوش مصنوعی: آب در غدیر به آرامش و لطافت خود مدتی طولانی ادامه می‌دهد، مانند شخصی که با گذر زمان پیر شده است.
می که روح معاشران باشد
چون کهن گشت هم گران باشد
هوش مصنوعی: اگر می که روح معاشران است کهنه شود، همواره قیمتش بالا خواهد بود.
ار رهی همچو تا قبول شود
چه عجب گر ملک ملول شود
هوش مصنوعی: اگر راهی باشد که به پایان برسد و پذیرفته شود، چه جای تعجب است اگر سلطنت دچار کسالت و خستگی شود.
بنده شاید چو شد ضعیف و نحیف
گر گرانی خود کند تخفیف
هوش مصنوعی: اگر بنده ضعیف و ناتوان شود، ممکن است به خاطر سختی‌هایی که متحمل می‌شود، در خواسته‌ها و توقعات خود تجدیدنظر کند و آنها را کاهش دهد.
هم تو دانی و هم خدا داند
که نزاری به خویش نتواند
هوش مصنوعی: هم تو و هم خدا می‌دانید که نزار به خودی خود نمی‌تواند کاری انجام دهد.
بی رضای تو دم برآوردن
جز به امر تو آب و نان خوردن
هوش مصنوعی: بدون اجازه تو حتی نفس کشیدن هم بی‌فایده است و زندگی کردن تنها با خوردن و نوشیدن نیز بدون خواست تو معنی ندارد.
من یقینم اگر چه من چو سگم
که همه مهر توست خون و رگم
هوش مصنوعی: من مطمئنم که حتی اگر من مانند سگی باشم، تمام وجودم پر از عشق توست و همه وجودم به عشق تو به جریان است.
چون کنم بر تو عرضه اسراری؟
که تو دانی و من که ام باری
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم رازهایی را برای تو بازگو کنم، وقتی که خودت آن‌ها را می‌دانی و من هم نمی‌دانم چه چیزهایی باید بگویم؟
چون تو دانی مرا ز بعد خدا
که کند راست از دروغ جدا
هوش مصنوعی: هرگاه تو مرا از نزد خدا بشناسی، راست را از دروغ تشخیص خواهی داد.
از تو چیزی نکرده ام پنهان
بر تو نگزیده ام کسی به جهان
هوش مصنوعی: من از تو چیزی پنهان نکرده‌ام و هیچ‌کس را در این دنیا از تو مهم‌تر ندانسته‌ام.
نیک و بد با تو در میان بوده است
چه کنم سود من زیان بوده است
هوش مصنوعی: من در زندگی با خوبی‌ها و بدی‌ها مواجه شده‌ام، اما چاره‌ای نیست؛ در نهایت، آنچه برای من سود محسوب می‌شده، خود زیان بوده است.
تو بمان دوستکام و دشمن مال
پس ضمیر تو شاهد احوال
هوش مصنوعی: تو بمان و با دوستانت بگرد و از دشمنان مال و ثروت دوری کن، زیرا درون تو نشانه‌ای از حال و روز تو وجود دارد.
گرچه بر بنده عیب می جویند
همه آنچ از خود اند می گویند
هوش مصنوعی: بیشتر از آنچه که دیگران در مورد من قضاوت می‌کنند، خودشان ویژگی‌های منفی را در خود دارند و آن‌ها را بر من می‌پوشانند.
نکند شاه بد چو بی راهان
به سخن ریزه غرض خواهان
هوش مصنوعی: مبادا که پادشاه مانند کسانی که به بی‌راهه می‌روند، به سخنان افرادی که هدف‌های پنهان دارند، گوش دهد.
گر از این در هزار باز بود
دل پاک تو پاکباز بود
هوش مصنوعی: اگر این در هزار بار هم باز باشد، دل پاک تو همچنان با عشق باقی می‌ماند.
گر کسی را عجب نماید راست
بس عجب نیست ترک راست کراست؟
هوش مصنوعی: اگر کسی شگفت‌زده شود، باید بداند که شگفتی در خود اوست و نه در حقیقت. حقیقت چیست و چگونه می‌تواند کسی را شگفت‌زده کند؟
راستان کز نظر نشان طلبند
راستی از خم کمان طلبند
هوش مصنوعی: راست‌گویان از نظر دیگران حقیقت را می‌طلبند و آن را مانند کمان از خم آن جستجو می‌کنند.
در خرابات عشق مردان اند
کاسمان را چو آس گردانند
هوش مصنوعی: در میخانه عشق، کسانی هستند که مردان را مانند تاس می‌چرخانند.
گر در آن جمع راستی نبُدی
شیخ را باز خواستی نبدی
هوش مصنوعی: اگر در آن جمع صداقت و راستی وجود نداشت، هرگز نمی‌توانستی از شیخ بازخواست کنی.
نظر راستی مؤثر شد
ور نه شیخ از چه واقف سرّ شد
هوش مصنوعی: نگاه درست و صادقانه تأثیرگذار است، وگرنه شیخ از کجا می‌دانست این حقیقت چیست؟
تا به خود هم ز خود نظر نکند
بیخودی را ز خود خبر نکند
هوش مصنوعی: تا وقتی که فرد به خود و درونش فکر نکند و از خود بی‌خبر باشد، نمی‌تواند به بی‌خود بودن خود پی ببرد.
جان به جان، دل به دل مقابل شد
دل و جان را مراد حاصل شد
هوش مصنوعی: جان و دل هر کدام با هم روبرو شدند و وقتی که دل و جان با یکدیگر متحد شدند، به خواسته و هدف خود رسیدند.
چون دویی از میانه برخیزد
عذر و دفع و بهانه برخیزد
هوش مصنوعی: وقتی که دو نفر از وسط دعوا و مشکل جدا شوند، بهانه‌ها و دلایل برای ادامه‌ی مشکل نیز کنار گذاشته می‌شود.
عقل و وهم و خیال محو شوند
فارغ از وضع صرف و نحو شوند
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده است که زمانی که عقل، تصورات و خیالات کنار گذاشته می‌شوند، انسان از قواعد و اصطلاحات زبانی آزاد می‌شود و به درک عمیق‌تری می‌رسد.
ملک جان عالمی فرو گیرد
بعد از این رونقی نکو گیرد
هوش مصنوعی: پس از این، پادشاه جان دنیا را به دست می‌گیرد و زندگی به خوبی و رونق می‌رسد.
همه هیچ است و هیچ هرچه جز اوست
همه رین است اگر همه نیکوست
هوش مصنوعی: هر چیزی که غیر از اوست، هیچ ارزش و ارزشی ندارد، حتی اگر به نظر خوب بیاید. در واقع، همه چیز در مقابل او بی‌معنا و بی‌ارزش است.
شرک با دوست در نمی گنجد
هرچه جز اوست در نمی گنجد
هوش مصنوعی: هر چیزی که غیر از دوست باشد، جایی در دل دوستی ندارد و در حقیقت، محبت واقعی جایی برای شرک و غیرمحبت نمی‌گذارد.
که به روحش سلام باد از ما
خوب گفته است احکم الحکما
هوش مصنوعی: به روح او درود می‌فرستیم که از بهترین سخن‌سرایان است و حرفش بسیار منطقی و درست است.
«این همه طمطراق بیهوده است
عقل جز راستی نفرموده است»
هوش مصنوعی: تمام این نمایش و خودستایی بی‌فایده است، چون عقل فقط به حقیقت و صداقت اشاره می‌کند.
راستی نقش اگر بباخته ام
چه کنم با قضا بساخته ام
هوش مصنوعی: اگر واقعاً به سرنوشت خود باخته‌ام، چه کاری از دستم بر می‌آید، چرا که سرنوشت را همین‌طور رقم زده‌ام.
همه توفیر من زیان بوده است
شرک البته در میان بوده است
هوش مصنوعی: تمام درد و زیان من به خاطر شرک و دوگانه‌پرستی بوده است.
خودپرستی بتر ز عزّی و لات
بر پیام آور خدا صلوات
هوش مصنوعی: خودپسندی و خودخواهی از پرستش بت‌های جاهلی بدتر است، بنابراین بر پیام‌آور خدا درود بفرستید.