گنجور

بخش ۲۱ - اظهار بندگی کردن شاعر در پیشگاه شاه

پادشاها نزاری عاجز
جز به اخلاص دم نزد هرگز
هرچه گویم تو خود نکو دانی
همه غثّ و ثمین او دانی
بی‌ریا بندهٔ تو بوده‌ستم
همچنان تا که زنده‌ام هستم
حق انعام تو فراوان است
حق او بر من است تا جان است
تا سرم بر تن است و تن زنده
بنده‌ام بنده ترا بنده
من که باشم که گویم آن‌ِ توام
یکی از جمله سگان توام
برکشیدی مرا و بگزیدی
ملک دادی و مال بخشیدی
من که باشم که من ز خود گویم
هرچه گویم ز خویش بد گویم
منم و این قدر سخن‌ریزه
با عقول و جهول هم نیزه
دل فرتوت صید چشم‌ ِ غزال
مغز آشفته وقف خیل خیال
در مقامات عشق باخته‌ام
با علامات عشق ساخته‌ام
مست و معتوه و واله و مجنون
پیش از این نیز بوده‌ام، نه کنون
جز ولای تو در ولایت دل
نیست چیزی دگر ز آب وز گل
دُر مدح تو تا که من باشم
بر سر افتخار می‌پاشم
خود ثنای تو حرز جان دارم
تا نفس می‌رود روان دارم
گر مرا نکبتی رسد شاید
بی‌خلل دولت تو می‌باید
چون بود دولت تو پابرجا
کوچه سردار روزگار چه پا
روزگار ار به برگ و ساز آید
به درِ دولت تو باز آید
عافیت زیر چرخ اخضر نیست
زانکه در بحر جای اخگر نیست
هیچ بند از زمانه نگشاید
که دمی اعتماد را شاید
هرکه خود را از پیش دریابد
عاقبت دولتی دگر یابد
چون بود بر صراط حق سَیرش
بود انجام و عاقبت خَیرش
یک شکاف است از مبادی کار
واجب و لازم است استغفار
خیرگی هم حجاب ره باشد
آدمی غافل از گنه باشد
موی کردم سفید و نامه سیاه
چون بود آدمی بری ز گناه؟
چون براندیشم از خطا و زلل
تا به گردن فرو شوم به وَحل
دل ریشم کباب می‌گردد
عالم جان خراب می‌گردد
آبم از دیده می‌رود چو سحاب
زهره از بیم می‌شود خوناب
در قهستان ز من چه بیش و چه کم
هیچ توفیر نیست نقصان هم
چون نباشد به دست من کاری
پیش از این بیش از این بود باری
هم به تکلیف خود قیام کنم
نیم کار سخن تمام کنم
منم امروز اوستاد سخن
بستانم به طبع داد سخن
گر به کاری دگر نمی‌شایم
کار خود را به کار و بار آیم
هر زمان تحفه‌ای برون آرم
که از آن عقل را جنون آرم
تا به تشویش راح مشغولم
از صلاح و فلاح معزولم
اشتغالم نمی‌گذارد بیش
که بر آرم سر ملال از پیش
دختر فکر بکر مست مرا
جز به خلوت نداد دست مرا
فکر در سیر سست بنیاد است
اصل او کنج خلوت آباد است
محفل عام محشری دگر است
روز محشر که‌را ز خود خبر است؟
تو ز من لطف خویش باز مگیر
بر من از قصهٔ دراز مگیر
قصهٔ روز و شب تمام نبود
که بر آن قصه قصه‌ای افزود‌
شب گر از روز دادخواهی داشت
او دگرگونه رسم و راهی داشت
بنده از بخت خویشتن دارد
که همه ساله قصد من دارد
بخت و دولت مطیع و رام آیند
همه در سلک انتظام آیند
داشتم از جناب خلدمآب
که مشرف شوم به عزّ جواب
آنچ از این ملتمس صواب و خطاست
تا چه بر مقتضای رای شماست
یک اشارت در آن بفرمایند
بنده را راه راست بنمایند
عزم دارم که شقه‌ای پوشم
گوشه‌ای گیرم و در آن کوشم
که رضای تو می‌کنم حاصل
به وفای تو جان سپارم و دل
خرقه صوفیانه درفکنم
وز شراب و سماع برشکنم
از لباس قبا برون آیم
بنگرم تا ز کار چون آیم
گرچه دانم که هرکس از رنگی
بر سبویم زنند خرسنگی
آن یکی گوید «این چه سرتیزی‌ست؟‌
نقش‌بندی و رنگ آمیزی‌ست‌؟»
و آن دگر گویدم به نسبتِ حال
که نزاری و توبه، اینت محال‌!
دیگری گویدم بترسیده‌ست
یا خیالی دگر مگر دیده‌ست
وآن دگر یک به عجز بنشاند
هریک القصه قصه‌ای خواند
من مجنون واله عاشق
پس رو رنگ جعفر صادق
داشتم اول این شعار و لیک
بد شدم بر سرم نیامد نیک
گر اعادت کنم پس از سی سال
بر سر خرقه، نیست دور از حال
خام بودم مگر، مگر چه بود 
خامی این است و بس، دگر چه بود؟
دولت رفته را معاد از پس
در حساب است تا به قطع نفس
می‌دهد فقر گه‌گهی یارم
می‌برد باز با سرم کارم
تا ز خود پاک وا نپردازند
مهره نرد خویش چون بازند؟
رنگ مردان نه رنگ سالوس است
خرقه‌پوشی به هرکس افسوس است
تا ز هستی خود برون نشوند
فارغ از عقل و از جنون نشوند
نتوان در لباس مردان شد
سرسری در محیط نتوان شد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پادشاها نزاری عاجز
جز به اخلاص دم نزد هرگز
هوش مصنوعی: پادشاهی که در موقعیت ناتوانی قرار دارد، هرگز به جز با صداقت صحبت نمی‌کند.
هرچه گویم تو خود نکو دانی
همه غثّ و ثمین او دانی
هوش مصنوعی: هرچند من از چیزهایی می‌گویم، تو خود به خوبی می‌دانی که چه چیزهایی بی‌ارزش و چه چیزهایی باارزش هستند.
بی‌ریا بندهٔ تو بوده‌ستم
همچنان تا که زنده‌ام هستم
هوش مصنوعی: من بی‌پرده و خالصانه بندهٔ تو بوده‌ام و همینطور که هستم، تا زمانی که زنده‌ام، به این بندگی ادامه می‌دهم.
حق انعام تو فراوان است
حق او بر من است تا جان است
هوش مصنوعی: من به قدری به تو بدهکارم که هیچ چیزی نمی‌تواند جبرانش کند و این بدهی تا زمانی که زنده‌ام ادامه دارد.
تا سرم بر تن است و تن زنده
بنده‌ام بنده ترا بنده
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگی‌ام ادامه دارد و بدنم زنده است، من به تو تعلق دارم و بنده تو هستم.
من که باشم که گویم آن‌ِ توام
یکی از جمله سگان توام
هوش مصنوعی: من چه هستم که بخواهم بگویم من متعلق به تو هستم، من یکی از آن سگ‌های تو هستم.
برکشیدی مرا و بگزیدی
ملک دادی و مال بخشیدی
هوش مصنوعی: مرا برگزیدی و به من مقام و ثروت فرمان دادی.
من که باشم که من ز خود گویم
هرچه گویم ز خویش بد گویم
هوش مصنوعی: من هیچ اهمیتی به خودم نمی‌دهم و هر چیزی که درباره خودم بگویم، در واقع از ضعف‌ها و نواقص خودم صحبت کرده‌ام.
منم و این قدر سخن‌ریزه
با عقول و جهول هم نیزه
هوش مصنوعی: من هستم و این همه گفتار، که با عقل‌ها و نادانی‌ها هم‌چند گویایی می‌کند.
دل فرتوت صید چشم‌ ِ غزال
مغز آشفته وقف خیل خیال
هوش مصنوعی: دل ضعیف من، فریفته‌ی نگاه‌های زیبای اوست و ذهن آشفته‌ام در خدمت سیل خیالات و تصورات به سر می‌برد.
در مقامات عشق باخته‌ام
با علامات عشق ساخته‌ام
هوش مصنوعی: در زمینه عشق، من شکست خورده‌ام اما با نشانه‌های عشق توانسته‌ام چیزی بسازم.
مست و معتوه و واله و مجنون
پیش از این نیز بوده‌ام، نه کنون
هوش مصنوعی: من پیش از این هم مست، دیوانه، و سرگردان بوده‌ام، نه فقط اکنون.
جز ولای تو در ولایت دل
نیست چیزی دگر ز آب وز گل
هوش مصنوعی: جز محبت و محبت تو در دل جای دیگری وجود ندارد و هیچ چیز دیگری در این دنیای مادی، از آب و گل، برای من ارزش ندارد.
دُر مدح تو تا که من باشم
بر سر افتخار می‌پاشم
هوش مصنوعی: هرگاه که من به افتخار تو بپردازم و تو را ستایش کنم، مانند مرواریدی درخشان، آن ستایش‌ها را به دیگران می‌پراکنم.
خود ثنای تو حرز جان دارم
تا نفس می‌رود روان دارم
هوش مصنوعی: من تا زمانی که نفس دارم، از ستایش و یاد تو در دل خود محافظت می‌کنم.
گر مرا نکبتی رسد شاید
بی‌خلل دولت تو می‌باید
هوش مصنوعی: اگر به من بدبختی‌ای برسد، شاید این طور باشد که نعمت و موفقیت تو هیچ‌گاه دچار آسیب و مشکل نخواهد شد.
چون بود دولت تو پابرجا
کوچه سردار روزگار چه پا
مصرع دوم ممکن است اینگونه باشد: ‌«گو چه سر آرد روزگار چه پا‌»
روزگار ار به برگ و ساز آید
به درِ دولت تو باز آید
هوش مصنوعی: اگر روزگار به نفع تو تغییر کند، به دروازه‌ی خوشبختی و ثروت تو خواهد رسید.
عافیت زیر چرخ اخضر نیست
زانکه در بحر جای اخگر نیست
هوش مصنوعی: آسایش و آرامش در دنیا به راحتی یافت نمی‌شود، زیرا در شرایط سخت و دشوار، جایی برای خوشی‌ها و راحتی‌ها نیست.
هیچ بند از زمانه نگشاید
که دمی اعتماد را شاید
هوش مصنوعی: هیچ زمانه‌ای نیست که بتوان به آن اعتماد کرد و اطمینان داشت که مشکلاتی پیش نخواهد آمد.
هرکه خود را از پیش دریابد
عاقبت دولتی دگر یابد
هوش مصنوعی: هر کسی که خود را بشناسد و به تأمل در درون خود بپردازد، در نهایت به موفقیت و جایگاهی بهتر خواهد رسید.
چون بود بر صراط حق سَیرش
بود انجام و عاقبت خَیرش
هوش مصنوعی: اگر کسی در مسیر حقیقت و راستی گام بردارد، سرانجام و نتیجه‌اش به خیر و نیکی خواهد انجامید.
یک شکاف است از مبادی کار
واجب و لازم است استغفار
هوش مصنوعی: یک نقطه شکست وجود دارد که از آغاز کار ناشی می‌شود و درخواست بخشش از خداوند ضروری و واجب است.
خیرگی هم حجاب ره باشد
آدمی غافل از گنه باشد
هوش مصنوعی: خیر و خوبی نیز می‌تواند مانع از دیدن راه واقعی باشد، به ویژه وقتی که انسان از گناهان خود غافل است.
موی کردم سفید و نامه سیاه
چون بود آدمی بری ز گناه؟
هوش مصنوعی: موی من سفید شده و نوشته‌های من تیره است. حالا چطور ممکن است آدمی از گناه پاک باشد؟
چون براندیشم از خطا و زلل
تا به گردن فرو شوم به وَحل
هوش مصنوعی: هرگاه به فکر خطاها و اشتباهات خود می‌افتم، حس می‌کنم که به شدت در آن‌ها غرق می‌شوم و نمی‌توانم از آن‌ها رهایی یابم.
دل ریشم کباب می‌گردد
عالم جان خراب می‌گردد
هوش مصنوعی: دلِ زخمی و داغ‌دیده من به شدت در حال درد کشیدن است و اوضاعِ روحی‌ام روز به روز بدتر می‌شود.
آبم از دیده می‌رود چو سحاب
زهره از بیم می‌شود خوناب
هوش مصنوعی: چشم‌های من شبیه ابرها اشک می‌ریزد و دل شادابی مثل زهره، به خاطر ترس از غم، به حالت غمگینی درمی‌آید.
در قهستان ز من چه بیش و چه کم
هیچ توفیر نیست نقصان هم
هوش مصنوعی: در قهستان، هیچ تفاوتی نیست بین این‌که از من چیزی کم شود یا زیاد. نقصان و کمبود هم در اینجا معنایی ندارد.
چون نباشد به دست من کاری
پیش از این بیش از این بود باری
هوش مصنوعی: وقتی کار خاصی به دست من نیست، دیگر نمی‌توانم بیشتر از این انتظار داشته باشم.
هم به تکلیف خود قیام کنم
نیم کار سخن تمام کنم
هوش مصنوعی: من به مسئولیت‌هایم عمل می‌کنم و به اندازه‌ای که لازم است، کارهایم را به پایان می‌رسانم.
منم امروز اوستاد سخن
بستانم به طبع داد سخن
هوش مصنوعی: من امروز استاد هنر سخن هستم و با ذوق و استعداد خود، سخن را به دست می‌آورم.
گر به کاری دگر نمی‌شایم
کار خود را به کار و بار آیم
هوش مصنوعی: اگر در انجام کار دیگری توانایی نداری، بهتر است به همان کار خودت ادامه دهی.
هر زمان تحفه‌ای برون آرم
که از آن عقل را جنون آرم
هوش مصنوعی: هر بار که چیزی جدید و شگفت‌انگیز به وجود می‌آورم، باعث می‌شوم که عقل و هوش را به چالش بکشند و حیرت‌زده کنند.
تا به تشویش راح مشغولم
از صلاح و فلاح معزولم
هوش مصنوعی: در حالی که مشغول افکار و نگرانی‌هایم، از خوبی‌ها و نیکی‌ها دور مانده‌ام.
اشتغالم نمی‌گذارد بیش
که بر آرم سر ملال از پیش
هوش مصنوعی: مشغله‌های فراوانم اجازه نمی‌دهد که به دل‌مشغولی‌ها و نگرانی‌هایم فکر کنم.
دختر فکر بکر مست مرا
جز به خلوت نداد دست مرا
هوش مصنوعی: دختر خیال‌انگیز و بی‌نظیر من اجازه نداد که به جز در تنهایی و خلوت به او نزدیک شوم.
فکر در سیر سست بنیاد است
اصل او کنج خلوت آباد است
هوش مصنوعی: فکر و اندیشه ممکن است ضعیف و ناپایدار باشد، اما حقیقت و وجود اصلی در آرامش و سکوت درونی نهفته است.
محفل عام محشری دگر است
روز محشر که‌را ز خود خبر است؟
هوش مصنوعی: در روز قیامت، جمعیتی بزرگ و شگفت‌انگیز به پا می‌شود که هیچ‌کس از حال و وضعیت خود خبر ندارد.
تو ز من لطف خویش باز مگیر
بر من از قصهٔ دراز مگیر
هوش مصنوعی: لطف و مهربانی‌ات را از من دریغ نکن و از داستان‌های طولانی و پیچیده دوری کن.
قصهٔ روز و شب تمام نبود
که بر آن قصه قصه‌ای افزود‌
هوش مصنوعی: داستان روز و شب هرگز تمام نمی‌شود و همچنان بر آن داستان‌ها افزوده می‌شود.
شب گر از روز دادخواهی داشت
او دگرگونه رسم و راهی داشت
هوش مصنوعی: اگر شب از روز درخواست کمک کند، او هم نگاهی متفاوت و مسیری دیگر خواهد داشت.
بنده از بخت خویشتن دارد
که همه ساله قصد من دارد
هوش مصنوعی: من به خاطر خوش‌شانسی خودم، هر ساله آرزویی دارم که به آن می‌پردازم.
بخت و دولت مطیع و رام آیند
همه در سلک انتظام آیند
هوش مصنوعی: هر چه خوشبختی و ثروت باشد، به راحتی و با نظم به دست می‌آید.
داشتم از جناب خلدمآب
که مشرف شوم به عزّ جواب
هوش مصنوعی: من در حال آماده‌سازی خودم بودم که به مقام بلند و ارزشمند پاسخگویی برسم.
آنچ از این ملتمس صواب و خطاست
تا چه بر مقتضای رای شماست
هوش مصنوعی: هر چه در اینجا درست و نادرست است، بستگی به نظر شما دارد.
یک اشارت در آن بفرمایند
بنده را راه راست بنمایند
هوش مصنوعی: یک اشاره کافی است تا راه درست را به من نشان دهند.
عزم دارم که شقه‌ای پوشم
گوشه‌ای گیرم و در آن کوشم
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که در یک گوشه بنشینم و تمام تلاشم را بکنم.
که رضای تو می‌کنم حاصل
به وفای تو جان سپارم و دل
هوش مصنوعی: من برای رسیدن به رضایت تو، جانم را فدای وفاداری‌ات می‌کنم و دل خود را به تو می‌سپارم.
خرقه صوفیانه درفکنم
وز شراب و سماع برشکنم
هوش مصنوعی: من لباس صوفیانه‌ام را دور می‌اندازم و میان شراب و رقص، خود را رها می‌کنم.
از لباس قبا برون آیم
بنگرم تا ز کار چون آیم
هوش مصنوعی: من از لباس قبا بیرون می‌آیم و نگاه می‌کنم تا ببینم از چه کاری برمی‌گردم.
گرچه دانم که هرکس از رنگی
بر سبویم زنند خرسنگی
هوش مصنوعی: هرچند می‌دانم که هر کسی با زدن رنگی به ظرف من، به نوعی بار سنگینی بر دوشم می‌گذارد.
آن یکی گوید «این چه سرتیزی‌ست؟‌
نقش‌بندی و رنگ آمیزی‌ست‌؟»
هوش مصنوعی: یکی می‌گوید: «این چه نوع آرایشی است؟ آیا این تنها طراحی و رنگ‌آمیزی است؟»
و آن دگر گویدم به نسبتِ حال
که نزاری و توبه، اینت محال‌!
هوش مصنوعی: یکی از آنها می‌گوید که با توجه به وضعیت تو، که هم نادم هستی و هم توبه کرده‌ای، این کار برای تو غیرممکن است!
دیگری گویدم بترسیده‌ست
یا خیالی دگر مگر دیده‌ست
هوش مصنوعی: شخصی به من گفت که شاید از چیزی ترسیده یا دچار خیال و اوهام شده است، اما آیا واقعاً چیزی را دیده است؟
وآن دگر یک به عجز بنشاند
هریک القصه قصه‌ای خواند
هوش مصنوعی: و دیگری به ناتوانی به سراغ داستانی رفت و هر یک داستانی را خواند.
من مجنون واله عاشق
پس رو رنگ جعفر صادق
هوش مصنوعی: من دیوانه و شیفته‌ی عشق هستم، پس به رنگ جعفر صادق توجهی نکنید.
داشتم اول این شعار و لیک
بد شدم بر سرم نیامد نیک
هوش مصنوعی: من در آغاز هدفی روشن داشتم، اما حالا به جای آن نتوانستم خوب عمل کنم و به بیراهه رفتم.
گر اعادت کنم پس از سی سال
بر سر خرقه، نیست دور از حال
هوش مصنوعی: اگر بعد از سی سال دوباره به سراغ این لباس قدیمی بیایم، بعید نیست که این کار از حال و روز من دور نباشد.
خام بودم مگر، مگر چه بود 
خامی این است و بس، دگر چه بود؟
هوش مصنوعی: من بی‌تجربه و نادان بودم، مگر چه چیز دیگری بود؟ این بی‌دانشی، تنها همین بود و هیچ چیز دیگر.
دولت رفته را معاد از پس
در حساب است تا به قطع نفس
هوش مصنوعی: شکوه و زیبایی که از دست رفته، در روز حساب و جزا دوباره مشخص می‌شود و تا آن زمان، باید نفس کشید و منتظر ماند.
می‌دهد فقر گه‌گهی یارم
می‌برد باز با سرم کارم
هوش مصنوعی: فقر گاهی به یاری من می‌آید و گاهی هم با مشکلاتی که برایم ایجاد می‌کند، کارم را دشوار می‌سازد.
تا ز خود پاک وا نپردازند
مهره نرد خویش چون بازند؟
هوش مصنوعی: تا زمانی که انسان از خودخواهی و قید و بندهای درونی خود رها نشود، نمی‌تواند به بازی زندگی و چالش‌های آن به خوبی بپردازد.
رنگ مردان نه رنگ سالوس است
خرقه‌پوشی به هرکس افسوس است
هوش مصنوعی: رنگ و شخصیت واقعی مردان به هیچ وجه مشابه رنگ نیرنگ و فریب نیست. این که کسی فقط به ظواهر توجه کند و به پوشش خود بپردازد، واقعاً اقدامی بی‌فایده است.
تا ز هستی خود برون نشوند
فارغ از عقل و از جنون نشوند
هوش مصنوعی: برای اینکه از وجود خود رها شوند، باید از هر دو نوع فکر و احساس، چه منطقی و چه بی‌خود، آزاد باشند.
نتوان در لباس مردان شد
سرسری در محیط نتوان شد
هوش مصنوعی: نمی‌توان به سادگی و بی‌توجهی در جمع مردان حاضر شد و خود را نشان داد.