بخش ۱۹ - تسلیم شدن شب به آفتاب و مدح شاه
شبِ دامندراز کوتهرای
سر بیچارگی فگند بهپای
عاجز آمد ز حجّت آوردن
تاب بسیار داد بر گردن
سر تسلیم عاقبت بنهاد
گفت با آفتاب از سرِ داد:
«تو به رتبت فرد ز من زانی
که لقبتاشِ شاه ایرانی
نیست اینجا دگر مجال سخن
منقطع شد مقالت تو و من
هریک اکنون به وسع و طاقت خویش
شیوهای نیز بر سیاقت خویش
پیش گیریم و مدح شاه کنیم
روی در سایۀ الٰه کنیم
من و تو هر دو دستیار شویم
خدمتی را مگر به کار شویم
کمر بندگی چنان بندیم
که چو جان بر میانمان بندیم
تو به روی و به رای مانندی
به کلاه و قبای مانندی
من و شبرنگِ شاه همرنگیم
هردو با کوه قاف همتنگیم
او سبکخیز و من گرانجانم
من چو او سیر کرد نتوانم
تو چو اقبال او جهانگیری
زان چنین بر فلک مکان گیری
اوج رفعت ز قدر او داری
قلب روشن ز صدر او داری
زو بیاموختی دُر افشانی
من چه گویم دگر تو خود دانی
گر نه از فیض رای او بودی
روی تو کی چنین نکو بودی؟»
بخش ۱۸ - ملول شدن روز و آخرین پاسخ او به شب: روز را دل ز شب ملال گرفتبخش ۲۰ - آشتی کردن روز با شب و مدح شاه: روز چون شب به عذر سر بنهاد
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شبِ دامندراز کوتهرای
سر بیچارگی فگند بهپای
هوش مصنوعی: شب با دامن بلندش، درد و رنج را به پای ناامیدی میریزد.
عاجز آمد ز حجّت آوردن
تاب بسیار داد بر گردن
هوش مصنوعی: توان آوردن دلایل و استدلالها برای او به قدری دشوار بود که به شدت احساس ناتوانی کرد و فشار زیادی را بر دوش خود احساس کرد.
سر تسلیم عاقبت بنهاد
گفت با آفتاب از سرِ داد:
هوش مصنوعی: در نهایت، او سر فرود آورد و گفت که به مانند آفتاب، از حق و عدالت دست برنمیدارد.
«تو به رتبت فرد ز من زانی
که لقبتاشِ شاه ایرانی
هوش مصنوعی: تو از جایگاه والای خود آگاه هستی، چرا که عنوانت به عنوان شاه ایران شناخته شده است.
نیست اینجا دگر مجال سخن
منقطع شد مقالت تو و من
هوش مصنوعی: در اینجا دیگر فرصتی برای ادامه صحبت وجود ندارد و گفتگو بین ما قطع شده است.
هریک اکنون به وسع و طاقت خویش
شیوهای نیز بر سیاقت خویش
هوش مصنوعی: هر فردی طبق توانایی و امکانات خود، راه و روشی برای هدایت و رهبری خود پیدا کرده است.
پیش گیریم و مدح شاه کنیم
روی در سایۀ الٰه کنیم
هوش مصنوعی: ما به پیش میرویم و ستایش پادشاه را از سر میگیریم و در سایهی پروردگار خود قرار میگیریم.
من و تو هر دو دستیار شویم
خدمتی را مگر به کار شویم
هوش مصنوعی: بیاییم با هم همکاری کنیم تا به انجام یک کار مفید بپردازیم.
کمر بندگی چنان بندیم
که چو جان بر میانمان بندیم
هوش مصنوعی: باید بهگونهای بندگی کنیم که همچون جانمان آن را در وسط وجودمان قرار دهیم.
تو به روی و به رای مانندی
به کلاه و قبای مانندی
هوش مصنوعی: تو مانند زیبایی و لطافت هستی، همچون کلاهی بر سر و پوششی بر بدن.
من و شبرنگِ شاه همرنگیم
هردو با کوه قاف همتنگیم
هوش مصنوعی: من و شبرنگِ شاه (گوشنشین) شبیه هم هستیم و هر دو با کوه قاف (سلسله جبال افسانهای) همپایهایم.
او سبکخیز و من گرانجانم
من چو او سیر کرد نتوانم
هوش مصنوعی: او به راحتی و سبکی قدم برمیدارد، در حالی که من به خاطر سنگینی خود نمیتوانم همچون او به راحتی حرکت کنم.
تو چو اقبال او جهانگیری
زان چنین بر فلک مکان گیری
هوش مصنوعی: تو مانند اقبال و شانس خوبی هستی که جهان را در دست میگیری، از این رو بر آسمان مقام و جایگاهی مییابی.
اوج رفعت ز قدر او داری
قلب روشن ز صدر او داری
هوش مصنوعی: عظمت و بلندی مقام او باعث میشود که دل تو روشن و روشناییتان از او حاصل شود.
زو بیاموختی دُر افشانی
من چه گویم دگر تو خود دانی
هوش مصنوعی: از او آموختم که چطور سخن زیبا بگویم، حالا دیگر چه بگویم، خودت بهتر میدانی.
گر نه از فیض رای او بودی
روی تو کی چنین نکو بودی؟»
هوش مصنوعی: اگر لطف و رحمت او نبود، چطور ممکن بود که تو اینقدر زیبا باشی؟