شمارهٔ ۸۶۵
دل ندارم که ز رویِ تو شکیبا باشم
چون کنم چند چنین بی دل و تنها باشم
بی دلان اند که از دوست ندارند شکیب
به همه وجه اگر باشم از آنها باشم
همه شب در طلبِ وصلِ تو چون خامْ طمع
با دلی سوخته در پختنِ سودا باشم
یاربم طاقتِ خورشیدِ جمالت باشد
تا زمانی نگران در تو چو حربا باشم
بویِ اسلام نیاید ز من و رنگِ صلاح
تا پرستند هی آن زلفِ چلیپا باشم
از خردمندی و داناییِ من ناید هیچ
تا من آشفته ی آن قامت و بالا باشم
طمعِ صدرِ سرا پرده ی وصلت هیهات
لایقِ صحبتِ دربان تو آیا باشم
گر به بت خانه فرستی و اشارت رانی
به پرستیدنِ لات و هبل آنجا باشم
ارز حکم تو بگردم من و سرگردانی
به رضایِ تو و رایِ تو روم تا باشم
نقد چون حاصلِ وقت است و مهیّا امروز
پس چرا منتظرِ وعدهی فردا باشم
صیقلِ زنگِ غم آیینه ی دل را هیهات
چون نزاری من از آن مولعِ صهبا باشم
این همه مستی و آشفتگی من زان است
تا خلافِ روشِ زاهدِ رعنا باشم
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل ندارم که ز رویِ تو شکیبا باشم
چون کنم چند چنین بی دل و تنها باشم
هوش مصنوعی: من قلبی ندارم که برای تو صبر کنم، چه کار کنم وقتی که اینقدر بیدل و تنها هستم؟
بی دلان اند که از دوست ندارند شکیب
به همه وجه اگر باشم از آنها باشم
هوش مصنوعی: بیدلان کسانی هستند که از محبت دوست نمیتوانند صبر کنند. اگر بخواهم در این موارد جایی داشته باشم، بهتر است از آنها باشم که از این همه بیصبری رنج میکشند.
همه شب در طلبِ وصلِ تو چون خامْ طمع
با دلی سوخته در پختنِ سودا باشم
هوش مصنوعی: هر شب در انتظار وصال تو هستم، مانند کسی که بدون آگاهی و با قلبی سوخته در پی عشق و آرزوها میچرخد.
یاربم طاقتِ خورشیدِ جمالت باشد
تا زمانی نگران در تو چو حربا باشم
هوش مصنوعی: خداوندا، کمک کن که بتوانم زیبایی تو را تحمل کنم، تا زمانی که همچنان نسبت به تو بیتاب و نگران باشم.
بویِ اسلام نیاید ز من و رنگِ صلاح
تا پرستند هی آن زلفِ چلیپا باشم
هوش مصنوعی: بوی اسلام از من نمیآید و رنگ دیانت هم ندارم، اما میخواهم که در برابر آن زلفهای زیبا، ارادت و عشق ورزم.
از خردمندی و داناییِ من ناید هیچ
تا من آشفته ی آن قامت و بالا باشم
هوش مصنوعی: از عقل و دانایی من هیچ چیز نمیزید، چرا که من در حیرت و شوق آن قامت زیبا هستم.
طمعِ صدرِ سرا پرده ی وصلت هیهات
لایقِ صحبتِ دربان تو آیا باشم
هوش مصنوعی: نمیتوانم به امید نشستن در جایگاه عشق تو، خود را در کنار دربان تو تصور کنم.
گر به بت خانه فرستی و اشارت رانی
به پرستیدنِ لات و هبل آنجا باشم
هوش مصنوعی: اگر به معبد بُتها بروی و اشاره کنی به پرستش لات و هُبل، من نیز در آنجا خواهم بود.
ارز حکم تو بگردم من و سرگردانی
به رضایِ تو و رایِ تو روم تا باشم
هوش مصنوعی: من در پی دستورات تو هر جا که بخواهی میروم و برای راضی نگهداشتن تو خود را دچار سردرگمی میکنم.
نقد چون حاصلِ وقت است و مهیّا امروز
پس چرا منتظرِ وعدهی فردا باشم
هوش مصنوعی: چون امروز فرصت و امکانات در دسترس است، چرا باید منتظر وعده و امکانات فردا باشم؟
صیقلِ زنگِ غم آیینه ی دل را هیهات
چون نزاری من از آن مولعِ صهبا باشم
هوش مصنوعی: زنگ غم مثل دودهای است که بر روی آینه دل نشسته و من، مانند نزار که عاشق شراب قرمز است، نمیتوانم بیتوجه از کنار آن بگذرم.
این همه مستی و آشفتگی من زان است
تا خلافِ روشِ زاهدِ رعنا باشم
هوش مصنوعی: این همه حال و بیقراری من به این خاطر است که میخواهم به طور متفاوت و برخلاف روش زاهد زیباپسند زندگی کنم.

حکیم نزاری