شمارهٔ ۸۶۴
چنان غمِ تو فرو بست راه بر نفسم
که از حیات اثر نیست بی تو در نفسم
به صد شکنجه برآید چنان ز من نفسی
که اعتماد نباشد بر آن دگر نفسم
ز بس گرانیِ غم چند بار بنشیند
ز عقبه های بدن تا رسد به سر نفسم
به بوسه ای ز دهانِ تو نا رسیده به کام
رسید جان به دهان از لبِ تو هر نفسم
مدام می رود از روزنِ دماغم دود
که بر تنورِ دلم می کند گذر نفسم
ز آفتابِ محبّت چنان دلم شد گرم
که همچو ذرّه کشد در هوا شرر نفسم
به هیچ کس نرسیدی دَمم ز گیرایی
که چون سموم نکردی در او اثر نفسم
به جهد می رسد اکنون ز کنج سینه به حَلق
عجب که در تو نمی گیرد این قدر نفسم
بود که در غلط افتم ز خود که آیا من
همان نزاریِ شیرین دمِ شکَر نفسم
نماند جز رمقی از حیاتِ من دریاب
که منقطع نشود ناگه ای پسر نفسم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چنان غمِ تو فرو بست راه بر نفسم
که از حیات اثر نیست بی تو در نفسم
هوش مصنوعی: غم تو به قدری بر من چیره شده که کار را بر من سخت کرده و بی تو هیچ نشانهای از زندگی در من باقی نمانده است.
به صد شکنجه برآید چنان ز من نفسی
که اعتماد نباشد بر آن دگر نفسم
هوش مصنوعی: با وجود تمام سختیها و شکنجههایی که تحمل میکنم، نفسِ من به قدری دشوار و طوفانی است که دیگر نمیتوان به آن اعتماد کرد.
ز بس گرانیِ غم چند بار بنشیند
ز عقبه های بدن تا رسد به سر نفسم
هوش مصنوعی: به خاطر شدت غم، چندین بار احساس میکنم که بار آن در تمام بدنم سنگینی میکند تا جایی که به نفس کشیدنم میرسد.
به بوسه ای ز دهانِ تو نا رسیده به کام
رسید جان به دهان از لبِ تو هر نفسم
هوش مصنوعی: به بوسهای از دهان تو که هنوز به من نرسیده، جانم با هر نفسی که از لبهای تو میزنم به کام میآید.
مدام می رود از روزنِ دماغم دود
که بر تنورِ دلم می کند گذر نفسم
هوش مصنوعی: همیشه بخار و دود از nostrils من خارج میشود و به دل و جانم نفوذ میکند.
ز آفتابِ محبّت چنان دلم شد گرم
که همچو ذرّه کشد در هوا شرر نفسم
هوش مصنوعی: محبت مانند آفتاب، قلبم را چنان گرم کرده که نفس من مانند جرقهای در هوا میرقصد.
به هیچ کس نرسیدی دَمم ز گیرایی
که چون سموم نکردی در او اثر نفسم
هوش مصنوعی: هرگز نتوانستی بر کسی تاثیر بگذاری، چراکه مانند بادهای سمج، نفسم در تو اثر نکرد.
به جهد می رسد اکنون ز کنج سینه به حَلق
عجب که در تو نمی گیرد این قدر نفسم
هوش مصنوعی: اکنون از عمق وجودم تلاش میکنم تا به تو برسم، ولی به عجیبی میرسد که نفس من به اندازهای که در تو است، در من جا نمیگیرد.
بود که در غلط افتم ز خود که آیا من
همان نزاریِ شیرین دمِ شکَر نفسم
هوش مصنوعی: گاهی در اشتباه میافتم و از خود میپرسم آیا من همان نزاری هستم که با زبان شیرین و دلنوازم، شکرینناکشم را بیان میکنم؟
نماند جز رمقی از حیاتِ من دریاب
که منقطع نشود ناگه ای پسر نفسم
هوش مصنوعی: فقط کمی از زندگیام باقی مانده است، پس لطفاً من را درک کن تا ناگهان از هم نپاشم، ای پسر جانم.

حکیم نزاری