گنجور

شمارهٔ ۸۵۷

ای بی خبر ز دردِ دلِ مهرپرورم
عیبم مکن که عاشقم آخر نه کافرم
چون غافلی ز عشق چه دانی که حال چیست
تو خویشتن پرستی و من عشق پرورم
صاحب‌نظر چو بنگرد انکار کی کند
در قامتِ خمیده و در گونهی زرم
نادیده رویِ دل بر او گویی گرفته اند
از عکسِ رویش آینه ای در برابرم
گشتم بر آستان درش همچو خاک پست
روزی مگر به سهو نهد پای بر سرم
سر در سرِ هواش کنم تا به رستخیز
با آبِ روز خاکِ لحد سر برآورم
گر بنگرند روزِ قیامت ز مهرِ دوست
بوی وفا دهد همه اجزایِ پیکرم
تا در وجودِ بی‌ غرضم عشق راه یافت
زان پس دگر به هستیِ خود باز ننگرم
بی دیده راهْ بینم و بی سر کلاه‌ْدار
بنشسته ی رونده و گنگِ سخنورم
نه نه نه حدِّ مرتبه ی چون منی بود
بر خود یقینم اَر به نزاری گمان برم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای بی خبر ز دردِ دلِ مهرپرورم
عیبم مکن که عاشقم آخر نه کافرم
هوش مصنوعی: ای کسی که از غم و درد عاشقانه‌ام بی‌خبری، مرا سرزنش نکن چون من عاشق هستم و نه کافر.
چون غافلی ز عشق چه دانی که حال چیست
تو خویشتن پرستی و من عشق پرورم
هوش مصنوعی: زمانی که از عشق غافلی، چه می‌دانی که حال و روزت چگونه است؟ تو خود را در مرکز همه چیز قرار داده‌ای، اما من غرق در عشق هستم.
صاحب‌نظر چو بنگرد انکار کی کند
در قامتِ خمیده و در گونهی زرم
هوش مصنوعی: وقتی که یک کارشناس به دقت نگاه کند، چگونه می‌تواند انکار کند که شخصی با قامت خمیده و چهره‌ای زیبا وجود دارد؟
نادیده رویِ دل بر او گویی گرفته اند
از عکسِ رویش آینه ای در برابرم
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که دل به خاطر ظرافت و زیبایی او تحت تاثیر قرار گرفته و گویی که آینه‌ای در برابر من قرار دارد که تصویر او را نشان می‌دهد.
گشتم بر آستان درش همچو خاک پست
روزی مگر به سهو نهد پای بر سرم
هوش مصنوعی: من به درگاه او مانند خاک و ذره‌ای پست و حقیر ایستاده‌ام، تا شاید به طور تصادفی قدم بر سر من بگذارد.
سر در سرِ هواش کنم تا به رستخیز
با آبِ روز خاکِ لحد سر برآورم
هوش مصنوعی: در دل عشقش به قدری غرق می‌شوم که حتی در روز قیامت، با آب زندگی دوباره بر خاک گور خودم برخواهم خاست.
گر بنگرند روزِ قیامت ز مهرِ دوست
بوی وفا دهد همه اجزایِ پیکرم
هوش مصنوعی: اگر روز قیامت به من نگاه کنند، بوی وفا از تمامی اجزای بدنم به خاطر محبت دوستم به مشام می‌رسد.
تا در وجودِ بی‌ غرضم عشق راه یافت
زان پس دگر به هستیِ خود باز ننگرم
هوش مصنوعی: وقتی عشق وارد وجود بی‌نقص و بدون دلیلی من شد، دیگر به وجود خودم و زندگی‌ام نگاه نمی‌کنم.
بی دیده راهْ بینم و بی سر کلاه‌ْدار
بنشسته ی رونده و گنگِ سخنورم
هوش مصنوعی: من بدون چشم، راه را می‌بینم و بدون سر، مانند کلاهداری نشسته‌ام، در حالی که سخنران خاموش و گنگی هستم که در حال حرکت است.
نه نه نه حدِّ مرتبه ی چون منی بود
بر خود یقینم اَر به نزاری گمان برم
هوش مصنوعی: من به طور کامل مطمئن هستم که جایگاه من بالاتر از این است که به خودم شک کنم. اگر هم به نزاری، یعنی به محبت و دوستی فکر کنم، باز هم نمی‌توانم به خودم شک داشته باشم.