گنجور

شمارهٔ ۸۴۰

بی تو خونابه به رخساره فرو می بارم
مرغ و ماهی همه شب خفته و من بیدارم
روزگاریست که بی مدّعیان می خواهم
که شبی بر سرِ کویِ تو به پایان آرم
بی تو فردوس نمی خواهم و طوبا و قصور
از بهشتی که نه آن با تو بود بیزارم
گر به چشمان سیاه اند حواری مشهور
پس من این جا هم از آن چشم حواری دارم
طوبی از رشک شود زرد بدان سرسبزی
که برآید به چمن شاهدِ خوش رفتارم
ور میسّر شودم باز شبِ قدرِ وصال
لب نهم بر لب جانانه و جان بسپارم
بیش ازین نیست دگر طاقتِ هجرانِ تو ام
چند ازین بار کشم صبر نماند این بارم
هرچه از حادثۀ یار برون آید دل
دگر آهنگِ فضولی نکند پندارم
باز ناگاه کند تازه گلی درآبم
که از آن گل نتوانم که دگر سر خارم
آفت ِ جان نزاری دلِ محنت کشِ اوست
وین همه با دلِ او ساختن از ناچارم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی تو خونابه به رخساره فرو می بارم
مرغ و ماهی همه شب خفته و من بیدارم
هوش مصنوعی: بدون حضور تو، اشک‌ریزم بر صورت، در حالی که پرنده و ماهی شب‌ها خواب هستند و من بیدارم.
روزگاریست که بی مدّعیان می خواهم
که شبی بر سرِ کویِ تو به پایان آرم
هوش مصنوعی: مدت زمانی است که بدون خواهان و طلبکاران، می‌خواهم شبی را در کنار خیابان تو سپری کنم.
بی تو فردوس نمی خواهم و طوبا و قصور
از بهشتی که نه آن با تو بود بیزارم
هوش مصنوعی: بدون تو بهشت و نعمت‌های آن را نمی‌خواهم و از بهشتی که در آن تو حضور نداری، بیزارم.
گر به چشمان سیاه اند حواری مشهور
پس من این جا هم از آن چشم حواری دارم
هوش مصنوعی: اگر به چشمان سیاه حواری معروف توجه کنی، پس من نیز در این جا از آن چشم حواری بهره‌مند هستم.
طوبی از رشک شود زرد بدان سرسبزی
که برآید به چمن شاهدِ خوش رفتارم
هوش مصنوعی: طوبی به خاطر سبزی زیبا و شاداب یک شاهد خوش رفتار، حسرت می‌خورد و در مقایسه با آن، رنگش به زردی می‌گراید.
ور میسّر شودم باز شبِ قدرِ وصال
لب نهم بر لب جانانه و جان بسپارم
هوش مصنوعی: اگر موقعیت دوباره‌ای برای من فراهم شود، در شب قدر ملاقات محبوب، لب‌هایم را بر لب او می‌گذارم و جانم را به او تسلیم می‌کنم.
بیش ازین نیست دگر طاقتِ هجرانِ تو ام
چند ازین بار کشم صبر نماند این بارم
هوش مصنوعی: دیگر نمی‌توانم دوری تو را تحمل کنم. چند بار باید صبر کنم؟ این بار دیگر صبرم تمام شده است.
هرچه از حادثۀ یار برون آید دل
دگر آهنگِ فضولی نکند پندارم
هوش مصنوعی: هر چیزی که از ماجرای محبوب به دست می‌آید، دل دیگر تمایلی به کنجکاوی و فضولی ندارد. این را می‌فهمم.
باز ناگاه کند تازه گلی درآبم
که از آن گل نتوانم که دگر سر خارم
هوش مصنوعی: ناگهان گل تازه‌ای در آب می‌بیند که از آن نمی‌تواند بگریزد و احساس می‌کند که دیگر نمی‌تواند از thorn (خار) خود دور شود.
آفت ِ جان نزاری دلِ محنت کشِ اوست
وین همه با دلِ او ساختن از ناچارم
هوش مصنوعی: درد و رنج زندگی، حیات او را تحت تأثیر قرار داده و من به ناچار با دل شکسته‌اش کنار آمده‌ام.