گنجور

شمارهٔ ۸۳۹

اگر دولت بود روزی به قوهستان دگر بارم
کند بازم دگر هرگز سفر کردن نپندارم
شب وصلش ندانستم که روز هجر پیش آید
بدانم قدر اگر زین پس چنان یک شب به روز آرم
که بنشسته ست در چشمم که روز از شب نپندارم
چه سودا بر دماغم زد که شب تا روز بیدارم
نمی خواهم که کس داند که از عشقم چه پیش آمد
چو نامحرم منم در ره ز خود پوشیده می دارم
اگر آشفتۀ رویش نی ام از بت پرستانم
و گر سرگشتۀ کویش نی ام از کعبه بیزارم
مفرّح بین که می سازم برایِ ضعفِ دل هر شب
ز سودایِ لبِ یاقوت مروارید می بارم
اگر جان می کشم پیشش به چیزی بر نمی آید
وگر دل یار میخواهم شکایت می کند یارم
ز تشویشِ رقیبانم چنان آواره از کویش
چو حاسد در میان آمد پریشان شد سر و کارم
محال اندیشه تی باشد اگر با خویشتن گویم
که گُلزاری به دست آید مگر بی زحمتِ خارم
نزاری را نمی دانم که چون از دست برگیرم
به دستِ ظالمی هر دم ز دستِ او گرفتارم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر دولت بود روزی به قوهستان دگر بارم
کند بازم دگر هرگز سفر کردن نپندارم
هوش مصنوعی: اگر روزی دوباره به من حالی خوب بدهند، دیگر هرگز فکر سفر کردن به دور نمی‌افتم.
شب وصلش ندانستم که روز هجر پیش آید
بدانم قدر اگر زین پس چنان یک شب به روز آرم
هوش مصنوعی: در شب وصال و نزدیکیش، متوجه نشدم که روز جدایی و دوری خواهد رسید. اگر از این به بعد دوباره یک شب به این شکل به او نزدیک شوم، قدر و ارزش آن را بیشتر درک می‌کنم.
که بنشسته ست در چشمم که روز از شب نپندارم
چه سودا بر دماغم زد که شب تا روز بیدارم
هوش مصنوعی: در چشمانم موجودی نشسته که باعث می‌شود شب را همچون روز تصور نکنم. این فکر و خیال به قدری در ذهنم رسوخ کرده که بی‌وقفه بیدارم.
نمی خواهم که کس داند که از عشقم چه پیش آمد
چو نامحرم منم در ره ز خود پوشیده می دارم
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم کسی بداند که چه بر من می‌گذرد. چون معشوق من کسی است که نمی‌توانم احساساتم را با او در میان بگذارم، بنابراین سعی می‌کنم از خودم محافظت کنم و رازهایم را پنهان نگه‌دارم.
اگر آشفتۀ رویش نی ام از بت پرستانم
و گر سرگشتۀ کویش نی ام از کعبه بیزارم
هوش مصنوعی: اگر به خاطر زیبایی او آرامش ندارم، به خاطر پرستش بت‌پرستان است و اگر در迷انی در جستجوی او هستم، به دلیل نارضایتی از کعبه است.
مفرّح بین که می سازم برایِ ضعفِ دل هر شب
ز سودایِ لبِ یاقوت مروارید می بارم
هوش مصنوعی: هر شب برای تسکین درد دل خود، به یاد لب‌های زیبا و با ارزش، دلخوشی و شادمانی می‌آفرینم و از شوق آن‌ها اشک می‌ریزم.
اگر جان می کشم پیشش به چیزی بر نمی آید
وگر دل یار میخواهم شکایت می کند یارم
هوش مصنوعی: اگر من به خاطر او دلم به درد می‌آید، هیچ فایده‌ای ندارد و اگر بخواهم دل او را به دست آورم، او فقط شکایت می‌کند.
ز تشویشِ رقیبانم چنان آواره از کویش
چو حاسد در میان آمد پریشان شد سر و کارم
هوش مصنوعی: به خاطر دغدغه و نگرانی از رقیبانم، از راه و مسیر خود انقدر آواره و گیج شدم که مانند حسود وقتی که سر و کارش به دیگران می‌رسد، دچار پریشانی و ناآرامی شدم.
محال اندیشه تی باشد اگر با خویشتن گویم
که گُلزاری به دست آید مگر بی زحمتِ خارم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم با خودم صحبت کنم، هیچ‌وقت به این نتیجه نمی‌رسم که بدون تلاش و زحمت، می‌توانم به نتایج مثبت و زیبا برسم. رسیدن به آنچه خواهم، نیاز به تلاش و کوشش دارد.
نزاری را نمی دانم که چون از دست برگیرم
به دستِ ظالمی هر دم ز دستِ او گرفتارم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم چگونه باید از دست این ظالم رها شوم، چرا که هر لحظه از چنگال او در امان نیستم.