شمارهٔ ۸۲۲
بگذاشتمت جانا ناکام و سفر کردم
بی رویِ تو از دیده خونابه به در کردم
در چشمِ منی گویی بنشسته که پندارم
رویِ تو همی بینم در هر چه نظر کردم
هر جا که تهی کردم بر یادِ لبت جامی
از دیده دگر بارش پر خونِ جگر کردم
چون هیچ نماند از من اکنون ز که می ترسم
مجنون شده ام مجنون از عقل حذر کردم
از دستِ ملامت گر روی از تو نگردانم
گو تیر بزن حاسد کز سینه سپر کردم
تو خسروِ خوبانی من شیفته فرهادم
با هم چو تو شیرینی ابری شکر کردم
مقصود رضایِ تو نه وایۀ خود دارم
تا با تو در افتادم از خویش گذر کردم
از غمزۀ جادویت دینی دگر آوردم
وز طاقِ ابرویت محرابِ دگر کردم
در خفیه نزاری را گر راز همی گفتم
اکنون همه عالم را زین کار خبر کردم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بگذاشتمت جانا ناکام و سفر کردم
بی رویِ تو از دیده خونابه به در کردم
هوش مصنوعی: محبوب من، تو را به حال خود رها کردم و بدون دیدن تو، از چشمم اشک جاری شد و سفر کردم.
در چشمِ منی گویی بنشسته که پندارم
رویِ تو همی بینم در هر چه نظر کردم
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که همیشه تو را در چشم من میبینم، طوری که هر چیزی را که نگاه میکنم، فکر میکنم که چهره تو را در آن میبینم.
هر جا که تهی کردم بر یادِ لبت جامی
از دیده دگر بارش پر خونِ جگر کردم
هوش مصنوعی: هر کجا که به یاد لبهای تو جامی پر از اشک دلم را خالی کردم، دوباره آن را با خون دل پر کردم.
چون هیچ نماند از من اکنون ز که می ترسم
مجنون شده ام مجنون از عقل حذر کردم
هوش مصنوعی: اکنون دیگر چیزی از من باقی نمانده و نمیدانم از چه کسی بترسم. من مجنون شدهام و از عقل و اندیشه خود دور شدهام.
از دستِ ملامت گر روی از تو نگردانم
گو تیر بزن حاسد کز سینه سپر کردم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از ملامت و سرزنش دوری کنم و روی از تو برگردانم، میگویم که هر چقدر میخواهی به من آسیب برسان، زیرا من از دل خود محافظت کردهام.
تو خسروِ خوبانی من شیفته فرهادم
با هم چو تو شیرینی ابری شکر کردم
هوش مصنوعی: تو از بهترینهای زیبا هستی و من به فرهاد عشق میورزم. در کنار تو چون شکر، شیرین و دلنشین هستم.
مقصود رضایِ تو نه وایۀ خود دارم
تا با تو در افتادم از خویش گذر کردم
هوش مصنوعی: من تنها به رضایت تو فکر میکنم و هیچ اهمیتی به خودم نمیدهم، تا جایی که همه چیز را به خاطر تو فراموش کردهام.
از غمزۀ جادویت دینی دگر آوردم
وز طاقِ ابرویت محرابِ دگر کردم
هوش مصنوعی: با ناز و زیبایی جادوی تو دینی جدید برای خودم پیدا کردهام و از قوس ابروی تو محرابی تازه و جدید ساختهام.
در خفیه نزاری را گر راز همی گفتم
اکنون همه عالم را زین کار خبر کردم
هوش مصنوعی: اگر در خلوت رازهایی را برای نزاری میگفتم، اکنون همه مردم را از این موضوع مطلع کردهام.

حکیم نزاری