گنجور

شمارهٔ ۸۲۰

یادِ آن کس که نرفته ست دمی از یادم
شادیِ جان کسی کز غم او دل شادم
نازنینی که اگر سرو چو گل در قدمش
می فتد می رود از پیش که من آزادم
آشتی می کند و جنگ ز سر می گیرد
ناشنو می کند و می شنود فریادم
گر به دیدارِ من آید بکشم در پایش
جانِ شیرین که چو فرهاد فدایش بادم
یک نظر کردم و در دستِ ملامت ماندم
یک قدم رفتم و در دامِ بلا افتادم
خود قضا را نظرم بر طرفی می افتد
که دلم می رود ار دیده ز هم بگشادم
غمِ فرزندِ کسان چند خورم واویلاه
تا من از مادرِ فطرت به چه طالع زادم
تا چرا منع همی کرد ز مطرب پدرم
تا چرا چنگ نیاموخت مرا استادم
جگرم خون شد و باطن به کسی ننمودم
ظاهرش آن که ز سر شیفتگی بنهادم
ایّها النّاس چه حاصل ز نصیحت کردن
که ازین گوش بدان می گذرد چون بادم
چند گویند نزاری بنه از سر سودا
هر چه آید به سرم تن به قضا در دادم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یادِ آن کس که نرفته ست دمی از یادم
شادیِ جان کسی کز غم او دل شادم
هوش مصنوعی: به یاد کسی هستم که هیچ‌گاه از خاطر من نرفته است. شادی من به خاطر اوست، زیرا غم او، دل مرا شاد کرده است.
نازنینی که اگر سرو چو گل در قدمش
می فتد می رود از پیش که من آزادم
هوش مصنوعی: دختر جوانی که زیبایی‌اش به اندازه‌ای است که اگر درخت سروی نیز به پایش بیفتد، از پیش می‌رود و نمی‌ماند، چون من آزاد هستم.
آشتی می کند و جنگ ز سر می گیرد
ناشنو می کند و می شنود فریادم
هوش مصنوعی: او دوباره آشتی می‌کند و پس از مدتی جنگ و درگیری را از سر می‌گیرد. او صدای مرا نمی‌شنود ولی فریاد من را درک می‌کند.
گر به دیدارِ من آید بکشم در پایش
جانِ شیرین که چو فرهاد فدایش بادم
هوش مصنوعی: اگر او به ملاقات من بیاید، جان شیرینم را در پایش نثار می‌کنم، چون فرهاد که به خاطر عشقش جانش را فدای محبوب کرد.
یک نظر کردم و در دستِ ملامت ماندم
یک قدم رفتم و در دامِ بلا افتادم
هوش مصنوعی: با یک نگاه، متوجه شدم که در معرض سرزنش قرار دارم و با برداشتن یک قدم، به دام مصیبت گرفتار شدم.
خود قضا را نظرم بر طرفی می افتد
که دلم می رود ار دیده ز هم بگشادم
هوش مصنوعی: من به سرنوشت خودم توجه می‌کنم و از آن جایی که دلم به سمتی می‌رود، اگر چشمانم را باز کنم، آن را می‌بینم.
غمِ فرزندِ کسان چند خورم واویلاه
تا من از مادرِ فطرت به چه طالع زادم
هوش مصنوعی: من چقدر از غم فرزندان دیگران رنج می‌برم! آه، بگذارید بگویم که من از چه تقدیری به دنیا آمده‌ام که از مادر طبیعت زاده شده‌ام.
تا چرا منع همی کرد ز مطرب پدرم
تا چرا چنگ نیاموخت مرا استادم
هوش مصنوعی: چرا پدرم از آواز و موسیقی منع می‌کرد و چرا استاد نتوانست مرا چنگ نواختن بیاموزد؟
جگرم خون شد و باطن به کسی ننمودم
ظاهرش آن که ز سر شیفتگی بنهادم
هوش مصنوعی: قلبم پر از درد و غم شده، اما به کسی نشان ندادم. تنها کسی که از عشق و شیدایی‌ام به او گفتم، خودم بودم.
ایّها النّاس چه حاصل ز نصیحت کردن
که ازین گوش بدان می گذرد چون بادم
هوش مصنوعی: ای مردم، نصیحت کردن چه فایده‌ای دارد وقتی که گوش شما این حرف‌ها را می‌شنود و به سرعت فراموش می‌کند مثل اینکه هیچ چیزی نشنیده‌اید؟
چند گویند نزاری بنه از سر سودا
هر چه آید به سرم تن به قضا در دادم
هوش مصنوعی: بسیاری به من می‌گویند که از فکر و خیال دست بردارم، اما من همه چیز را به تقدیر محول کرده‌ام و به سرنوشت خود تسلیم شده‌ام.

حاشیه ها

1397/10/19 13:01
رحیم غلامی

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم