گنجور

شمارهٔ ۸۱۸

چنان به رویِ تو هر بامداد دل شادم
که می برد غم و شادی زمانه از یادم
اگر چه بوس و کناری نمی شود حاصل
ز گوشه هایِ دو چشمت به یک نظر شادم
مگر ز چشمِ تو از هر چه مست بیزارم
مگر ز قّدِ تو از هر چه هست آزادم
چو بخت معتکفِ آستانت بودم و هجر
چو خاک بر سرِ کویِ تو داد بر بادم
همین که عشق اساسِ محبّت تو نهاد
یقین شدم که غمت می کَند ز بنیادم
نزاریا چو پری باش ز آدمی پنهان
که نیست مردمی اندر قبیلۀ آدم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنان به رویِ تو هر بامداد دل شادم
که می برد غم و شادی زمانه از یادم
هوش مصنوعی: هر روز صبح که به چهره‌ات نگاه می‌کنم، آن‌قدر خوشحالم که تمام غم و شادی‌های دنیا از یادم می‌رود.
اگر چه بوس و کناری نمی شود حاصل
ز گوشه هایِ دو چشمت به یک نظر شادم
هوش مصنوعی: هرچند که نمی‌توانم از چشمان تو بوسه‌ای یا محبت بگیرم، تنها یک نگاه تو می‌تواند مرا خوشحال کند.
مگر ز چشمِ تو از هر چه مست بیزارم
مگر ز قّدِ تو از هر چه هست آزادم
هوش مصنوعی: آیا می‌توانم از زیبایی چشم‌های تو دلزده شوم؟ آیا می‌توانم از قامت تو که همه چیز را تحت تاثیر قرار می‌دهد، رهایی پیدا کنم؟
چو بخت معتکفِ آستانت بودم و هجر
چو خاک بر سرِ کویِ تو داد بر بادم
هوش مصنوعی: وقتی که سرنوشت به درگاه تو پناه آورده بودم، دوری و جدایی مانند خاکی بود که بر سرم ریخته شده و مرا به باد می‌سپارد.
همین که عشق اساسِ محبّت تو نهاد
یقین شدم که غمت می کَند ز بنیادم
هوش مصنوعی: وقتی که عشق بنیان محبت تو را گذاشت، مطمئن شدم که غم تو ریشه‌های وجودم را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
نزاریا چو پری باش ز آدمی پنهان
که نیست مردمی اندر قبیلۀ آدم
هوش مصنوعی: مثل پری باش و از آدم‌ها دوری کن، زیرا در میان انسان‌ها، انسان‌های واقعی وجود ندارند.