شمارهٔ ۸۱۷
دریغ کز نظرِ دوستان بیفتادم
به هرزه عمرِ گرامی به باد بر دادم
درین عذاب که بر من عدو ببخشاید
کسی نمی رسد از دوستان به فریادم
خلافِ عقل بود گر نگویمش که چه باد
بر آن زمان که من از مادرِ جهان زادم
ببرد در گل و خاکم زمانه تا گردن
چو سرو لاف چرا می زند که آزادم
جهانِ خرّم و ایّامِ عیش باز آمد
تو را از آن چه خبر گر کشد به بی دادم
به هر چمن که رسیدم ز خارِ مژگانم
ز رشکِ بلبل و گل خون ز چشم بگشادم
به زیرِ سایۀ طوبا نشسته ام چه عجب
گر التفات نباشد به سرو و شمشادم
نه برگِ آن که نظر بر جمالِ او فکنم
نه رویِ آن که لبِ سبزه دل کند شادم
چو غم پرست شدم دل ز عیش بر کندم
چو خو پذیر شدم دل به جور بنهادم
هوایِ مطرب و سودایِ باده و غربت
ز سر برفت چو نامِ نزاری از یادم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دریغ کز نظرِ دوستان بیفتادم
به هرزه عمرِ گرامی به باد بر دادم
هوش مصنوعی: متأسفانه، از دید دوستان کنار رفتهام و عمر ارزشمندم را بیهوده سپری کردهام.
درین عذاب که بر من عدو ببخشاید
کسی نمی رسد از دوستان به فریادم
هوش مصنوعی: در این رنج و عذابی که دشمن بر من میآورد، هیچکس از دوستان نمیتواند به کمکم بیاید و فریادم را بشنود.
خلافِ عقل بود گر نگویمش که چه باد
بر آن زمان که من از مادرِ جهان زادم
هوش مصنوعی: اگر بگویم چه بر من گذشت در زمانی که از مادر متولد شدم، خلاف عقل است.
ببرد در گل و خاکم زمانه تا گردن
چو سرو لاف چرا می زند که آزادم
هوش مصنوعی: زمانه من را به گل و خاک برده، تا جایی که به گردن زیر بار مشکلات رفتهام. حالا چرا باید ادعای آزادی کنم، در حالی که در این شرایط گرفتارم؟
جهانِ خرّم و ایّامِ عیش باز آمد
تو را از آن چه خبر گر کشد به بی دادم
هوش مصنوعی: دنیا دوباره شاداب و روزهای خوش بازگشتهاند. آیا تو از این شادیها آگاهی داری، حتی اگر در دشواریها و بیعدالتیها هم با من روبرو شوی؟
به هر چمن که رسیدم ز خارِ مژگانم
ز رشکِ بلبل و گل خون ز چشم بگشادم
هوش مصنوعی: هر جایی که به سبزهزار میرسیدم، به خاطر حسادت بلبل و گل، از چشمهایم اشک میریختم.
به زیرِ سایۀ طوبا نشسته ام چه عجب
گر التفات نباشد به سرو و شمشادم
هوش مصنوعی: من زیر سایه درخت طوبا نشستهام، چه شگفتانگیز است اگر توجهی به سرو و شمشاد نداشته باشم.
نه برگِ آن که نظر بر جمالِ او فکنم
نه رویِ آن که لبِ سبزه دل کند شادم
هوش مصنوعی: من نه به برگ درختی که جلوه زیبایی او را مینگرم اهمیت میدهم، نه به چهرهای که لبهایش از سبزه جدا شود و باعث شادیام گردد.
چو غم پرست شدم دل ز عیش بر کندم
چو خو پذیر شدم دل به جور بنهادم
هوش مصنوعی: به خاطر غم و اندوه، از خوشی و لذت دل بریدم و وقتی که تسلیم شدم، دل را به سختی و ستم سپردم.
هوایِ مطرب و سودایِ باده و غربت
ز سر برفت چو نامِ نزاری از یادم
هوش مصنوعی: هوا و حال و هوای نوازنده و شوق نوشیدنی و احساس غربت از ذهنم رفت، درست مانند اینکه نام نزاری از یادم رفته باشد.

حکیم نزاری