گنجور

شمارهٔ ۸۰۸

دردمندم وز وصالِ یار درمان نیستم
هیچ دردی صعب تر از دردِ هجران نیستم
گرچه می داند که بر جانم ز هجرِ یار چیست
آن چنان زارم که گویی در بدن جان نیستم
رسمِ قربانی ست اندر کیشم اسماعیل وار
گر به تیغِ هجرِ آن مه روی قربان نیستم
داغ حرمانش به کل جان و دلم مجروح کرد
چون کنم آخر که تابِ داغ حرمان نیستم
سال ها شد تا سپردم در رهِ عشقش قدم
ذرّه ای آگاهیِ آغاز و پایان نیستم
سر ز پای و پای از سر باز می نشناختم
بی خبر بودم درین سودا خبر زان نیستم
چون نقاب معرفت از عشق او برداشتم
گر دگر نشناختم چیزی غمِ آن نیستم
من چو ترکِ کفر و دین گفتم چه بیمِ نام و ننگ
کفر اگر لازم شود در بندِ ایمان نیستم
روی و زلفِ دل برِ من کفر و ایمانِ من است
تا نپنداری که من از اهلِ ادیان نیستم
تا نزاری مذهبِ آن زلفِ کافر دل گرفت
در مسلمانی اگر هستم مسلمان نیستم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دردمندم وز وصالِ یار درمان نیستم
هیچ دردی صعب تر از دردِ هجران نیستم
هوش مصنوعی: من دردی عمیق دارم و از وصال محبوبم خبری نیست. هیچ دردی به شدت درد جدایی وجود ندارد.
گرچه می داند که بر جانم ز هجرِ یار چیست
آن چنان زارم که گویی در بدن جان نیستم
هوش مصنوعی: با اینکه می‌داند جدایی از یار چه تأثیری بر من گذاشته، اما در آن حد ناراحت و زار هستم که انگار دیگر روحی در بدنم نیست.
رسمِ قربانی ست اندر کیشم اسماعیل وار
گر به تیغِ هجرِ آن مه روی قربان نیستم
هوش مصنوعی: من برای قربانی کردن هم مثل اسماعیل آماده‌ام، اما اگر به خاطر فراق آن معشوق زیبا قربانی شوم، حاضرم.
داغ حرمانش به کل جان و دلم مجروح کرد
چون کنم آخر که تابِ داغ حرمان نیستم
هوش مصنوعی: درد ناشی از ناامیدی و حسرت، به شدت روح و جانم را آسیب زده است. حالا نمی‌دانم چه کار کنم، زیرا تحمل این درد برایم ممکن نیست.
سال ها شد تا سپردم در رهِ عشقش قدم
ذرّه ای آگاهیِ آغاز و پایان نیستم
هوش مصنوعی: سال‌هاست که در مسیر عشق او راه می‌روم، اما هنوز هیچ دانشی درباره آغاز و پایان این مسیر ندارم.
سر ز پای و پای از سر باز می نشناختم
بی خبر بودم درین سودا خبر زان نیستم
هوش مصنوعی: من از حالت‌های وجودیم، یعنی سر و پا، غافل بودم و نمی‌توانستم آن‌ها را از هم تشخیص دهم. در این وضعیت عاشقانه، کاملاً درگیر شده بودم و از حقیقت ماجرا بی‌خبر بودم.
چون نقاب معرفت از عشق او برداشتم
گر دگر نشناختم چیزی غمِ آن نیستم
هوش مصنوعی: زمانی که پردهٔ دانایی را از عشق او کنار زدم، حتی اگر چیزی جز او را نشناختم، برایم مهم نیست و غمگین نمی‌شوم.
من چو ترکِ کفر و دین گفتم چه بیمِ نام و ننگ
کفر اگر لازم شود در بندِ ایمان نیستم
هوش مصنوعی: من وقتی ترک کفر و دین را انتخاب کردم، دیگر از نام و ننگ کفر نمی‌ترسم؛ اگر ایمان به بند کشیده شود، من در آن محدودیت نمی‌پذیرم.
روی و زلفِ دل برِ من کفر و ایمانِ من است
تا نپنداری که من از اهلِ ادیان نیستم
هوش مصنوعی: ظاهر و زیبایی تو برای من چنان است که ایمان و کفر من به تو وابسته است، تا این‌که فکر نکنی من جزو پیروان هیچ مذهبی نیستم.
تا نزاری مذهبِ آن زلفِ کافر دل گرفت
در مسلمانی اگر هستم مسلمان نیستم
هوش مصنوعی: هرچند که خود را مسلمان می‌دانم، اما چون دل به زلفِ کافرِ معشوق سپرده‌ام، در حقیقت در ایمان ضعیف هستم.